این است حالِ زائرِ دلتنگِ سامرا

تا شب نشده باید سامرّا باشیم. شب را حرم می‌مانیم. در واقع امشب خانۀ امام زمان مهمان‌یم... حواس‌تان به این باشد...

شام هم مهمانِ مَضیفِ حرم‌یم... فکر کن که چه خوشبخت‌یم ما :) بگو الحمدلله! 

خدا را شکر که همان اول گفتم از زائرهای نق‌نقو و دنیایی و اهلِ حساب و کتاب بدم می‌آید و با این مدل زائرها همراه نشدم! گفتم که! همۀ کربلایی‌ها، کربلایی نیستند! شمر و حرمله و عمربن سعد را همیشه در نظر داشته باشید! اینها کربلا بودند... امام را زیارت کردند... وَ همان‌ها هم سرِ امام را به نیزه بردند! 

پس خیال‌م راحت است کسی به غذاهای در سفر اعتراضی ندارد که هیچ! بلکه این تُن ماهی را... این عدس‌پلو را... استانبولی را... این جوجه کبابِ بینِ راهیِ بی‌کیفیت را... این صبحانه‌های مدام پنیر و حلواارده را هی کم و زیاد و انداز برانداز و چون و چرا نمی‌کند و با پولی که برای هزینۀ سفر داده نمی‌سنجد! خیال‌م راحت است کسی نمی‌رود خودسر از بیرون غذای دلخواه‌ش را بگیرد و اصلا برای‌ش هم مهم نباشد همسفرهایش ممکن است هوس کنند و مثلِ او شرایطِ خرید نداشته باشند! خیال‌م راحت است هرکس حساسیتی هم به غذایی دارد می‌آید و از ما وعدۀ صبحانه را جای آن غذا طلب می‌کند و راضی و خشنود صرفا سیر می‌شود. خیال‌م راحت است که اینجا جای شکم‌چران‌ها نیست! غیر از غذا هم کلی دلیلِ دیگر وجود دارد برای لذت بردن! چه زائرهای باشعور و باشخصیتی :) چقدر این مدل آدم‌ها که آدمِ روزها و لحظه‌های بحرانی‌اند... آدمِ کارِ تیمی و هم‌دلی و همراهی‌اند... آدمِ مدارا و صبر و بزرگ‌منشی‌اند همسفر که نه! دوست و رفیق‌های مطمئنی هستند برای کلِ زندگی! خدا را شکر که همان اول تکلیف‌م را مشخص کردم و فقط همین‌ها را همراه کردم :) 

سفرهای سخت؛ خاصِ آدم‌های مخصوص است! نه هر ننه‌قمری که اسمِ دین و مذهب را یدک می‌کشد! تمامِ خوارج هم مذهبی بودند! ابنِ ملجم هم قاریِ ممتازِ قرآن بود! حسن بصری هم که خدای دیانت بود و آخرش موردِ نفرینِ امام علی علیه السلام قرار گرفت! پس این پروفایل‌های دهه هشتادی‌ها راست می‌گوید که نیمِ اینهایی که خدا را قبول دارند، خدا قبول‌شان ندارد! 

باید سعی کنیم دو تا ویژگی را در خودمان داشته باشیم... دو تا ویژگی که امام علی علیه السلام دربارۀ یارانِ خودشان فرموده‌اند... 

«یارانِ ما کم‌خرج و پرفایده‌اند»

من که می‌گویم یک دانه برنج را در این سفر هم باید به چشم‌ها کشید... حتی یک دانه برنجِ سوخته را اصلا... اینجا هرچه می‌خوریم و می‌آشامیم رزقِ اربعین است... رزقِ عزای حسین علیه السلام... 

رزق که می‌دانید چیست؟ یعنی برای رسیدنِ همان یک دانه برنجِ سوخته به تو برنامه‌ریزی شده... این‌که چرا باید آن دانه‌برنجِ سوخته به تو برسد و آن دانه برنجِ خوش‌قدکشیدۀ زعفرانی به صندلیِ کناری‌ات؛ برنامه‌ریزی شده! باید تکلیفِ خودمان را روشن کنیم! خدا و خرما با هم نمی‌شود! یک ظهرِ عاشورایی امام حسین علیه السلام تکلیفِ همۀ دنیا را روشن کرد! هیچ راهِ وسطی هم نگذاشت! همۀ دنیا تا قیامت فقط دو تا انتخاب دارد؛ یا یزیدی... یا حسینی... هیچ کلاه شرعی‌ای اینجا جواب نمی‌دهد! آن ظهرِ عاشورای سالِ 61 قمری هرکه با حسین علیه السلام نبود؛ با حسین علیه السلام نبود! تمام شد! این‌که کسی بگوید من نه با امام بودم و نه با یزید در تاریخ جواب‌ داده شده! خطبۀ زینبِ کبری سلام الله علیها حیّ و حاضر! خطبه‌های خودِ امام در مسیرِ کربلا حیّ و حاضر! هیچ راهِ وسطی وجود ندارد! خدا و خرمایی نیست! ما یا با یزیدِ زمانه‌ایم یا با حسینِ زمانه! وَ کسی که انتخاب‌ش حسین علیه السلام باشد باور دارد این انتخاب شده که علیِ اکبر ارباً اربا شود و سعید بن عبدالله با تیرهای پشتِ سرِ همِ دشمن به شهادت رسد! 

خدا

کارِ 

لغو

نمی‌کند! 

خدا 

حکیم است! 

یادتان مانده؟ دین و زندگیِ دبیرستان! یعنی این‌که شما با چه کاروانی... با چه همسفری... در چه تاریخی سفر کنید... کنارتان چه کسی بنشیند... ناهارتان چه چیزی باشد... مدیرتان چه کسی باشد... برنامه‌ریزی شده برای تو... برای هرکس مخصوصِ خودش! قدّ ظرف و مخرجِ کسرِ خودش... 

این برنامۀ اختصاصیِ خداست برای تو... برای من... با هدفِ رشد... یا آزمون... یا شاید هم کفّارۀ گناهان... 

من باشم این دانه‌برنجِ سوخته را به چشم‌هایم می‌کشم چون خدا با هر هدفی که باشد مرا برای رزقِ اربعین انتخاب کرده! من یکی باشم حتی اگر مدیر کاروان هم بیاید و بگوید ناهار نتوانستیم گیر بیاوریم و باید صبر کنیم، گرسنگی روی‌م فشار می‌آورد اما همین را ذوق می‌کنم که برنامه‌ریزی شده خدا صبرِ مرا در آزمونِ شکم به پای امام‌م بیازماید! 

هیچ چیزِ این دنیا

اتفاقی نیست! 

هیچ‌چیز! 

خب خب خب! سرتان را گرم کردم تا ساعاتِ طولانیِ مسیر و جاده و گرما و گرد و خاک را متوجه نشوید و دمِ اذانِ مغرب به سامرّا برسیم... 

سامرّا؛ سُرَّ مَنْ رأی... شاد شد هرکس آن را دید... 

چرا؟ 

حالا که واردِ شهر شده‌ایم از پنجره‌های اتوبوس نگاه کن... کرانۀ رودِ دجله را می‌بینی؟ طویل و عریض و پرخروش... به دلبریِ کارونِ خودمان... این سرسبزیِ باطرواتِ نخل‌ها را می‌بینی؟ این آب و هوای خوش و خنک را؟... خیابان‌های شیک و آسفالت‌شده... مغازه‌های شیک و تمیز... حتی برق‌کشی هم کمی منظم‌تر و بهتر از شهرهای نجف و کربلاست که سیم‌های برق‌شان مثلِ تارعنکبوت درهم و به‌هم‌ریخته و شلخته همه‌جای شهر به چشم می‌آید! مردم‌ش را ببین؛ پوششِ مرتب و تمیزتری دارند... کمی بیشتر درگیرِ مُد هستند... حجابِ دختران کمی بیشتر تحریف‌شده... خب! باز هم نزدیکی به بغداد مؤثر بوده! دیدی چه شهرِ زیبایی‌ست؟

اما متأسفم که هرچه به حرم نزدیک‌تر می‌شویم از این شیکی و تمیزی و نظم کاسته می‌شود... در این شهر هم حرم شلوغِ شلوغ‌ش، خلوت است! غربت... غربت... باز خدا را هزار مرتبه شکر که زمانه‌ای زیارت روزی‌مان شده که حرم گنبد دارد... ضریح دارد... برج و بارو دارد... شکوه و عظمت دارد... من حتی نمی‌توانم فکر کنم وقتی بمب منفجر شد... وقتی گنبد را زدند... وقتی رفیق‌م برگشته بود و برای‌م از حرمی می‌گفت در میانۀ تلّی خاک... بدونِ ضریح... حُرمت‌شکسته... وَ اشک بود که بی‌محابا از چشم‌هایش می‌بارید... نه! من آدمِِ دیدنِ این صحنه‌ها نیستم! حرم برای من یعنی همین که دارید از پشتِ پنجره می‌بینید و هی نزدیک و نزدیک‌تر می‌شویم... یعنی همان گنبدِ گرد و قلبمه و عظیمِ طلایی... که چه خوب به کوریِ چشمِ دشمن آن‌قدر بزرگ و عظیم ساخته شده که این‌طور از دلِ شهر بدرخشد و به چشم بیاید... حرم یعنی همان گلدسته‌های سربه‌فلک‌کشیده... یعنی امامِ شیعه در عزت و احترام... ضریح‌ِ جدید هم مثلِ ضریحِ ارباب؛ شش‌گوشه... درخشان... باصلابت... بَه‌بَه به شیعیان... کور شود دشمن... بترکد از حرض و عصبانیت.... بمیرد از بغض :)

اینجا ابتدای خیابانِ حرم است... همان‌طور که گفتم اینجا خاکی و نه چندان موردِ رسیدگی قرار گرفته... باز هم فقط لوازمِ دمِ دستی را بردارید... کوله‌ها بماند در اتوبوس... فردا صبح دوباره سوارِ همین اتوبوس می‌شویم... راه بیفتیم. 

تا رسیدن به حرم 10 دقیقه بیشتر راه نیست. بیرونِ حرم سرویس بهداشتی است و باز کسی کاری داشت می‌تواند استفاده کند. داخلِ حرم هم آن‌قدر کوچک است که نیازی نیست انفرادی یا گروهی شویم. چه از باب القبله وارد شویم، چه از باب المراد و چه از باب الغیبه... همه هرکجای حرم باشیم هم را پیدا می‌کنیم. شاید کلِ صحن حرم، یک صحنِ انقلابِ حرمِ امام رضا جان باشد... شاید کمی بزرگتر...

داخلِ قبه هم آن‌قدر کوچک است که از همان درِ ورودی از حیاط به رواق، ضریح دیده می‌شود... یک شش‌گوشۀ عظیمِ خوش‌طرح و رنگِ نقره‌ای دلبر... بر مرقدِ دو امام و دو بانو...

امام هادی علیه السلام... امام حسنِ عسکری علیه السلام... نرجس خاتون؛ مادرِ محترمِ امام زمان... وَ حکیمه خاتون دخترِ امام جواد(ع)، خواهرِ امام هادی(ع) و عمۀ امام حسن عسکری(ع)...

نایب الزیارۀ همه باشیم؛ خصوصا امام رضا جان و امام خامنه‌ای...

بسم الله الرحمن الرحیم: + 

قبول باشد. برویم و تا اذان می‌گویند به نمازِ جماعت برسیم. 

گوش‌ت را بیاور نزدیک‌تر؛

زیارتِ اربعین توصیۀ امام عسکری است... همان که مؤمن پنج نشانه دارد و یکی از آنها زیارتِ اربعین است... 

به قولِ میثم مطیعی؛ ما رو اینجا امامِ عسکری صدا زده... مگه می‌شه پدر صدا کنه، پسر نیاد؟!...

نمازِ 

جماعتِ 

این

حرم 

را 

از 

دست 

نده! 

شاید پسرش هم باشد......... شاید شانه به شانۀ امامِ زمان‌مان نماز خواندیم... شاید نفرِ جلویی... پشتِ سری... شاید او که صفِ اول است... شاید... 

من که خوب آدم‌ها را نگاه می‌کنم... می‌گردم دنبالِ نشانه‌هایی که در روایات آمده... الهی در ظهور و در حکومت ببینم‌ش... اما اینجا را هم از دست نمی‌دهم.... 

فکر کن! 

داریم در هوایی نفس می‌کشیم که امامِ زمان‌مان نفس می‌کشد! بهار یعنی همین! یعنی همین! 

بعد از نماز سفرۀ مضیف را در آن سمتِ حرم در حیاط پهن می‌کنند. زنانه و مردانه و با قیدِ محرم/نامحرمی و خیلی غیورانه... در واقع همان‌طور که امام زمان می‌پسندد!

سؤال: در مهمانی‌های خانوادگیِ ما هم سفره موردِ پسندِ امام زمان است؟!

نکته: خانه‌های قدیمی یادتان است؟ یک اتاق خانم‌ها... یک اتاق آقایان... درهای قدیمی  یادتان است؟ یک کلون ظریفِ زنانه... یک کلونِ کلفتِ مردانه... 

اهلِ فن‌ها گرفتند :)

غذا چه می‌آورند؟ به‌به! صمّونِ داغِ از تنوردرآمده... دو_سه تکه کنتاکی... یک بسته سس تند... یک مشت هم خلال سیب‌زمینی... هوا سرد باشد شوربا هم می‌دهند... معمولا یک سیب یا موز هم کنار غذا می‌دهند... وَ... وَ... این دلبرها...

رزق! اینها رزقِ ماست! به چشم‌هایمان هم بکشیم؛ شکرگزاریِ معادل‌ش را به جا نیاورده‌ایم! 

ما مهمانِ امامِ زمان‌یم... سرِ سفرۀ امامِ زمان... اصلا تو بگو آبِ خالی و یک تکه نان... ببین! چند نفر در دنیا... در این کرۀ خاکی... رزق‌شان می‌شود آبِ خالی و یک تکه نان از سفرۀ امامِ زمان رزق‌شان شود؟! 

اهلِ نکته گرفتند...... گرفتند که اشک از چشم‌هایشان جاری‌ست... 

بگو

الحمدلله! 

بعد از شام برویم سرداب... هم زیارت... هم استراحت... 

اینجا پتو می‌دهند... بالش می‌دهند... سرداب بزرگ است... مثل رواق‌های زیرزمینیِ حرمِ امام رضا جان است... خنک است... کولرهای گازیِ خفنی دارد... 

من برای توصیفِ آرامشِ خواب در خانۀ امن و امانِ امامِ زمان... هییییییییییییییییییییییچ کلمه‌ای ندارم! 

می‌دانی؟ ولی کاش اصلا نخوابیم... مگر چند بار در سال رزقِ آدم می‌شود بیاید خانۀ امامِ حیّ و حاضرش... 

اینجا هرکس خواست برود و با امام‌ش خلوت کند... هرکس هم خواست بیاید دور هم آل یاسین بخوانیم... 

چه شبی باشد امشب.... خانۀ امامِ زمان.... آه آقا بیا که تمامِ زمین خانۀ شماست... بیا... به خاطرِ آنها که مذهبی‌بودن‌شان؛ نان و آبرو به جیب زدن نیست بیا... به خاطرِ آن مذهبی‌درست‌ها... مذهبی‌حقیقی‌ها... که کمتر درچشم‌اند... که معمولا در مجازی و شلوغی پیدایشان نمی‌کنی... که دقیقا جایی از این دنیا مشغولِ خدمت‌ند... خدمتِ خالصانه و گمنام... به خاطرِ همان‌ها بیا... 

من حاضرم تو مرا قتلِ عام کنی... اما بیایی! 

.

.

.

همسفرانم!

بعد از نمازِ صبح همه ابتدای خیابانی باشید که از اتوبوس پیاده شدیم. راه می‌افتیم برویم زیارتِ امامزاده سیدمحمّد(ع). بعد از آنجا هم راهیِ نجف می‌شویم... ان‌شاءالله!

راستی! زیارتِ وداع یادتان نرود! زیارتِ وداع مثلِ سلامِ آخرِ نماز است؛ تازه اولِ عاشقی‌ست!

بسم الله الرحمن الرحیم: +

 

قبول باشد :) زیارت‌هامان قبول باشد :)

    ما شیعیانِ کشورِ موسی بن جعفریم

    از مرز تا کاظمین نمی‌دانم راهِ زیادی است یا نه! نمی‌دانم چون همیشه در ایامِ شلوغی و مع الجماعه رفتم و همیشه جاده و خیابان‌ها ترافیک بوده و تا برسیم سااااااعت‌ها گذشته است! مثلا یک صبح تا شب... یک شب تا صبح... یک عصر تا فردا نزدیکِ صبح... 

    پس تا برسیم می‌توانید در اتوبوس بخوابید... می‌توانید؛ یعنی حتما بخوابید! چرا؟ چون کاظمین اسکان نداریم، توقفِ طولانی‌مدت نداریم. یک زیارت و یک دیدار است فقط! بخوابید که کسل و بی‌حال نباشید که زیارت از کف‌تان برود. البته می‌دانم! می‌دانم دیگر از اینجا به بعد آدم سخت می‌تواند استراحت کند، سخت خواب‌ش می‌برد، سخت می‌تواند قوای بدنی‌اش را تازه کند؛ اتوبوس‌های عراق تنگ است... صندلی‌ها غیراستاندارد... جاده‌ها بیابانی و پر از خاکِ تردد... شیشه‌ها را باز کنی؛ خاک اتوبوس را برمی‌دارد... ببندی از نبودِ تهویه خفه می‌شوی... راننده‌های عراقی بی‌کله‌اند و انگار مسابقۀ رالی است... عراق روزهای داغی دارد... حالا که اربعین هم کشیده به تابستان و گرما دیگر بدتر... هرچه ساعت به دهِ صبح نزدیک‌تر شود بیابانِ عراق جهنم‌تر می‌شود! داغِ داغِ داغ! می‌دانم! پشتِ چادرها و پیراهن‌ها از عرق شوره می‌زند... آنها که به گرما حساسیت دارند، گرمازده می‌شوند... تیمِ پزشکی کاروان باید مراقب باشد همه حتما تندتند مایعات بخورند... خودِ زائر دل‌ش برای خودش بسوزد و مراقبت کند همین اولِ سفر از پا نیفتد که کاروان هم معطلِ او نشود و برای خودش هم خاطرۀ بدی نماند و حال و نای زیارت هم ازش سلب نشود، باید به خودتان برسید! گه‌گداری بسته‌بندی‌های کوچکِ مغزهای پسته و بادام و کشمش و انجیرِ خشک توزیع می‌شود. اگر خودتان هم آورده‌اید که چه بهتر! حتما بخورید! مایعات زیاد بخورید! خب خب بله! از آن طرف هم نگرانِ سرویس بهداشتی هستید... تا بتوانیم توقف می‌کنیم هرکجا سرویس‌های تمیز بود... سرویس‌های شلنگ‌دار که وسواسی‌هایی که آفتابه روی اعصابشان است اذیت نشوند... ما تلاش‌مان را می‌کنیم. برای آن مسأله چاره‌ای پیدا می‌شود اما سلامتِ بدن‌تان واجب‌تر است! زیاد آب بنوشید، هرکجا شربت نذری دادند بخورید، از نذریِ میوه اصلا نگذرید، خرما و رطب و خرماخشک را همیشه زیاد بردارید و در کوله‌هایتان هم داشته باشید، کیک و شیرینی‌های خشک هم دیدید بردارید، فقط لطفا فعلا در مقابلِ غذاهای چرب و چیلی مقاومت کنید... می‌دانم چقدر لذیذ است! می‌دانم چه بوی دلبری دارند! اما باشد برای روزهای آخر پیاده‌روی. تا نجف را مراقبت کنید مریض نشوید. شلوغی است، آب به آب شدن است، دیر و زود شدنِ غذاست، ضعف و قدرتِ بدنی است، بالاخره ما تلاش‌مان را باید بکنیم، خدایی نکرده چیزی هم شد خواستِ خداست. نگران نباشید. 

    خب؟ تا اینها را نوشتم شما کمی خوابیدید؟ استراحت کردید؟ خستگیِ شلوغی و صف‌های طولانی و پیاده‌روی مرز از تن‌تان به در شد؟ 

    احسنت! تا باشد از این خستگی‌ها باشد :) الهی خدا به این مدل خستگی‌های ما بیفزاید :)

    حالا کم‌کم وسایل‌تان را جمع‌وجور کنید. کولۀ اصلی در اتوبوس باقی بماند، فقط لوازمی که برای زیارت و دمِ دستی نیاز دارید بردارید. بعد از توقف روبروی خیابانِ حرم، تا حرم را پیاده می‌رویم. بیرونِ حرم سرویس بهداشتی است. می‌توانید بروید و مسواکی، تجدید وضویی، کاری داشتید انجام دهید. معمولا حمام هم دارند. اگر خواستید دوشی هم بگیرید وسیله با خودتان ببرید، اما یادتان باشد اگر شلوغ بود و صف طولانی داشت و باید در انتظار می‌ماندید فرصتِ زیارت را از دست می‌دهید! چون ساعت مقرّر می‌شود. سرِ ساعت هم باید سرِ وعده‌مان باشید و همه با هم برگردیم... به دیر و زود رسیدن توجه نداشته باشید علاوه بر حق الناسِ واجبِ همسفرتان که سرِ ساعت آمده و به خاطرِ شما علاف شده، دارید فرصتِ زیارتِ بعدی را هم از خودتان و کلِ کاروان می‌گیرید! می‌دانید؟ باید قبل از شب به سامرّا برسیم! آن سمت‌ها مسیرها در شب کمی ناامن می‌شود... گاهی هم حوادثِ ناگهانی پیش می‌آید و رفتن به سامرّا کنسل می‌شود... ان‌شاءاالله که طوری نمی‌شود اما اگر سرِ برنامه برویم حداقل هرچه شود ما تلاش‌مان را کردیم. 

    رسیدیم حرم. پیاده می‌شویم. روبروی خیابانی هستیم که تا حرم بازار است... وسط؛ سنگ‌فرش و دو طرف مغازه. لبۀ پیاده‌رو هم دست‌فروش‌ها. تا رسیدن به ورودی با هم‌یم. از بین این دست‌فروش‌های مختلف که فارسی را خوب یاد گرفته‌اند و سریع تشخیص می‌دهند ما ایرانی هستیم و به زبان فارسی لباس‌ها و پارچه‌ها و عروسک‌ها و پارچه‌سبزهای تبرک‌شان و چادرمشکی‌هایشان و سوغات‌شان و آن کیک‌های خوش‌آب و رنگِ بی‌بسته‌بندیِ تازه‌پختِ روی گاری‌شان را تبلیغ می‌کنند. پارچه تبرکی خواستید بخرید، اما برای خرید سوغاتی عجله نکنید، در نجف فرصتِ خرید هست. از اینجا بارتان را سنگین نکنید. همین‌ها را در نجف هم دارد. نجف دو روز اسکان داریم و فرصت می‌شود، اما اینجا فقط همین یک زیارت است!

    بیا فکر کنیم این آخرین زیارت است! این آخرین زیارت را سفت بچسبیم! 

    از ابتدای خیابان تا انتهای آن که حرم است شاید تنها 20 دقیقه فاصله است. می‌رسیم به ورودیِ آن دو گنبدِ طلا... به کبوترهای طوسیِ تیره که دور تا دورِ محوطۀ بیرونِ حرم در حال پروازند... دوست دارید چه ساعتی رسیده باشیم؟ شب؟ صبحِ زود؟ سحر؟ بعداز ظهر؟ هر وقتی باشد ما به قطعه‌ای از بهشت رسیده‌ایم... اما بگذار بنویسم صلاة ظهر است... زیرِ آفتابِ داغ... زیرِ تازیانه‌های شعاعِ خورشید که بر گونه‌هایمان می‌زند... در سرزمینِ خیال و وهم کرونا نیست... ماسک نداریم... من به عادتِ خودم ضد آفتاب هم ندارم... در این سفر هرگز عینک آفتابی هم نیاورده‌ام... دوست دارم بی‌واسطه و تازه این صحنه‌ها را در ذهن‌م ثبت کنم... دوست دارم رنگِ گنبد را همانی که هست ببینم... رنگِ آن آبخوریِ استیلِ دایره‌ای دمِ ورودی حرم را همان‌طور که هست ببینم... رنگِ کبوترها را... رنگِ مردمِ سیه‌چردۀ عراقی را... رنگِ حمایلِ سبزِ مخملیِ خادمِ حرم را... حتی خاکِ روی اجناسِ مغازه‌ها را دوست دارم بی‌واسطۀ عینک‌آفتابی، همان‌طور که هست ببینم... راست‌ش دوست دارم این صورت... زیرِ این آفتاب... در این سفر بسوزد... بلکه... در آن روزی که گنهکاران و مؤمنان از نورِ سیمایشان از هم شناخته می‌شوند، این صورت آنجا درخشید... دل بستن که عیب ندارد! آرزو کردن که محال نیست! خدا را چه دیدی؟ شاید شد... 

    اگر انفرادی زیارت می‌روید بفرمایید. التماسِ دعا. چهار ساعتِ دیگر دقیقا همین‌جا باشید. همین ورودی؛ باب القبله...

    اگر هم مقید به جماعت هستید و به رخ کشیدنِ دسته‌های عظیمِ زائر و خادم به عالَم که یعنی شیعه امام‌ش را غریب نمی‌گذارد... که همگی بسم الله! 

    واردِ خانۀ خانوادۀ امام رضا جان می‌شویم....

    نفس بکشید! ریه‌هاتان جوانه می‌زند... نسیمِ آشنا می‌وزد... بوی اینجا را ما ایرانی‌ها می‌شناسیم... همان بوی وزیده از نگاهِ امام رضا جان است در ایران... همان عطرِ لبخندِ محجوبِ حضرتِ معصومه‌مان است در ایران... 

    نمی‌نویسم مشهد... نمی‌نویسم قم... می‌نویسم ایران! که هرکجای ایران باشی و دل‌ت هوای امام رضا جان کند و هوای بانوی قم را... نسیمِ آشنایی می‌وزد و سلام‌ت را از دورترین نقطه هم پاسخ می‌گوید... 

    اینجا و این حرم هم برای ما غریبه نیست... آشناست... امامینِ این حرم حسابی توی ایرانی را تحویل می‌گیرند... اصلا نیابت کن به جای امام رضا جان زیارت کنیم... به جای حضرتِ معصومه... به جای امامزادگان یاسر و ناصر... به جای حضرتِ شاهچراغ... به جای تمامِ فرزندانِ موسی بن جعفر علیه السلام که در ایران‌اند... 

    در سایه سار کوکب موسی بن جعفریم
    ما شیعیان مکتب موسی بن جعفریم

    فیضش به گوشه گوشۀ ایران رسیده است
    یعنی گدای هر شب موسی بن جعفریم

    کلِ حیاطِ صحن و سرای این حرم شاید روی هم دو تا صحنِ انقلابِ حرمِ امام رضا جان شود... شلوغِ شلوغِ اینجا هم برای ما که در حرمِ امام رضا جان جمعیت دیده‌ایم خلوت است... خب... جای تعجب هم ندارد! کاظمین نزدیکِ بغداد است... ده کیلومتر بین این دو تا شهر فاصله است... بغداد هم که... ولش کن! بیا در حرم عشق کنیم!

    قربانِ امام رضای غریب شوم که دور از پدر و پسرش به خاکِ طوس دفن شده اما زائر دارد... همیشه و بسیار زائر دارد... شلوغِ شلوغِ کاظمین هم به چشمِ ما که جمعیتِ حرمِ امام رضا جان را دیده‌ایم... خلوت است! اما شلوغ می‌شود به زودی... ظهور... فرج... بالاخره آخرین نفر می‌آید و شلوغ می‌شود این حرم‌ها.... 

    خادم‌های کت و شلواریِ شیک‌پوشِ حمایلِ سبزِ مخملی‌بسته‌اش، درست شبیهِ خادم‌های رئوفِ امامِ رئوف‌ند... من این را هر بار، هر بار و هر زیارت حس کرده‌ام و به چشم دیده‌ام... انگار بین زائرِ ایرانی و خادمِ کاظمین انس و الفتی دیرینه است... انگار می‌شناسند عطرِ یکدیگر را... عطرِ پدر را... عطرِ پسر را... ما و خادم‌ها و زائرهای اینجا از یک خانواده‌ایم... از خانوادۀ موسی بن جعفریم... برویم از آن کلمن‌های نارنجیِ بزرگِ لبۀ رواق‌ها کمی آب بنوشیم... شراباً طهورا... ماء معین... بعد با هم از ایوان‌های سر به فلک‌کشیدۀ حرم عبور کنیم و تا اذانِ ظهر را بگویند برویم دورِ ضریح بگردیم... برویم به جای امام رضا جان... به جای حضرتِ معصومه... به جای حضرتِ شاهچراغ... به جای تمامِ امامزادگانِ ایران... دورِ موسی بن جعفر و امام جواد بگردیم... 

    راستی! اینجا جای دستِ خالی برگشتن نیست ها! پدر؛ باب الحوایج است و پسر؛ امامِ دعاگوی جوانان... 

    روایت داریم دعاهای مادی را از امام جواد بخواهید؛ بی‌خجالت! بی‌رودربایستی! بروید و از امامِ جواد هرچه می‌خواهید بگیرید؛ خانه... ماشین... ازدواج... تحصیل... پول... شغل... هرچه! بروید و از ایشان بگیرید... 

    موسی بن جعفر هم که باب الحوایج! از اینجا دستِ خالی برگشتی بدان کم گذاشتی... تو کم گذاشتی! ورنه اینجا جای استجابت است... 

    قانون‌مان هم یادت باشد؛ تک‌خوری ممنوع! هرچه خواستی برای همه بخواه! برای همه! 

    برای همه؟

    چطور می‌شود برای همه دعا کرد؟ 

    راستش...

    یک دعا؛ همۀ دعاها و دعای همه را پوشش می‌دهد...

    فرج... دعای فرج... دعای فرج... امامِ زمان بیاید من ماشین دارم... تو خانه داری... پسر و دخترمان ازدواجِ موفق دارد... تحصیل و پول و شغل داریم... کرونایی وجود ندارد... سفرِ مجازی‌ای نیست... مرزی نیست که ویزایی باشد... همۀ دنیا خانۀ ماست... کربلا دور و دست‌نیافتنی نیست... کعبه را می‌شود همیشه دورش گشت... فرج! فرج! ظهور... امام... آه! 

    بیا وارد شویم... برویم زیرِ قبّه... بگردیم دورِ ضریح... بوسه‌باران‌ش کنیم از جانبِ دلِ تنگِ امام رضا جان... سلام بدهیم از جانبِ دلِ تنگِ حضرتِ معصومه... 

    بسم الله الرحمن الرحیم: +

    یا باب الحوایج! یا جواد الائمه! الهی بحقِ امام رضا جان این آخرین زیارتِ مجازی باشد و به زودی زود... همگی از نزدیک و دست بر سینه روبروی ضریحِ شما عرض ادب کنیم... الهی قبلِ جان دادن به حضرتِ عزرائیل سلام الله علیه (که ان‌شاءالله در ثوابِ زیارتِ مجازیِ ما هم شریک باشند) یک بار دیگر بوسیدنِ ضریحِ شما روزیِ همه‌مان شود... 

    زیارت قبول :)

    به‌به که چه نورانی شده چهر‌ه‌هاتان... به‌به که چه موج‌های باطراوتی از چشم‌هایتان جاری‌ست... برویم که به نمازِ جماعتِ حرم برسیم... نمازِ جماعتی در حیاط... زیرِ آفتابِ داغِ عراق... 

    می‌دانی چرا صلاة ظهر شما را به حرم کاظمین رساندم؟ بگذار اذان بگویند! می‌فهمی! 

    اذان‌های کاظمین یک‌جورِ خاصی است... دلِ آدم را از جا می‌کَند... به شوق! به شوق!

    لهجۀ تند و کوبنده و باصلابتِ کاظمینی وقتی به ندای اشهد انّ علیاً ولی الله می‌رسد تو از شوق جان می‌دهی... 

    آه الله اکبر! 

    چه کلماتِ مجازی محدودند... باید زودتر جمع‌ورجور شوند... باید کمی خلوت داشته باشیم و بعد راهی شویم به سمتِ سامرّا... 

    قبلِ رفتن حتما سری هم بزنید به مرقدِ شیخِ مفید... همان مفیدِ امام ِ زمان... به مرقدِ آن مردِ زیرک و افتخارِ ایرانی‌ها؛ خواجه نصیرالدین طوسی... اینها همینجا هستند... در جوارِ امامینِ کاظمین... زیارتِ علما هم کم برکت ندارد... به چنگ و دندان این توفیقات را طلب کنیم... 

    بیرونِ حرم، همین نزدیک هم مرقدِ سیدرضی است؛ جمع‌کنندۀ نهج‌البلاغۀ امیرالمؤمنین علیه السلام... وقتِ بیرون آمدن، زیارتِ ایشان هم برویم... 

    حالا وقتِ سختِ وداع است... دل کندن از بهشتی... برای وصالِ بهشتی دیگر... 

    زیارتِ وداع بخوانیم... با معنی...

    زیارتِ وداع؛ زیارتِ خداحافظی نیست! نه! مثلِ سلامِ آخرِ نماز است... تازه شروعِ عاشقی‌ست... 

    بسم الله الرحمن الرحیم: +

    قبول باشد :) الهی آخرین زیارتِ وداعِ مجازی‌مان باشد به زیارتِ هرچه زودترِ حقیقی و از نزدیک... 

    برویم... برویم و سوارِ اتوبوس شویم و راهیِ سامرّا شویم... 

    من از پشتِ مرزهای بسته... دورت بگردم!

    پاسپورت! پاسپورت‌هایتان را دمِ دست بگذارید و حسابی مراقب باشید گم نشود! 

    ازدحامِ مرز زیاد است! همان‌طور که مراقبِ پاسپورت‌هایتان هستید، مراقب باشید کاروان را هم گم نکنید! تویی که قبول کردی با کاروان بیایی یعنی قبول داری یدالله مع الجماعه! یعنی قبول داری امام زمان(عج) منتظر یک کاروانِ 313 نفره است، وَ منِ تنها و توی تنها به دردش نمی‌خوریم! پس کارِ تیمی رأسِ توجه‌مان باشد! این‌که دیر و زودی نرسیم و هم‌سفرهایمان را آزار ندهیم، این‌که مراقبِ وسایل و خودِ همسفرمان هم باشیم. اصلا تک‌خوری در یارانِ امام حسین علیه السلام وجود ندارد! برای همین نمی‌شود باور کرد کسی کربلا بیاید و عاشقِ امام حسین علیه السلام باشد و مسألۀ فلسطین برای‌ش مهم نباشد! نمی‌شود کربلا بیاید و عاشقِ امام حسین علیه السلام باشد و از ورودِ محمولۀ سوختِ ایران به لبنان عمیقا خوشحال و شاکر نباشد! نه! نه! نمی‌شود کسی کربلا بیاید و عاشقِ امام حسین علیه السلام باشد و دل‌ش برای حال و روزِ مسلمانانِ افغانستان نتپد! هر کربلایی‌ای که کربلایی نیست! و اگر نه شمر و عمر بن سعد و حرمله هم کربلایی بودند(!)

    کربلایی_حسینی‌ها اهلِ امّت‌اند؛ امّتِ مسلمان! اهلِ یدالله مع الجماعه هستند! اهلِ زیارت‌های دسته‌جمعیِ باشکوهِ دشمن‌شکن! نه اهلِ زیارت‌های تکیِ حالا که رسیدیم مرز از کاروان جدا شویم و بزنیم به جاده و زودتر برسیم کربلا و زیر قبه نماز بخوانیم(!) آن 72 تا را مرور کنیم؛ تک‌خور بودند؟! به وداع و وصیتِ بینِ دو تا رفیق نگاه کنید؛ حبیب و مسلم بن عوسجه... تک‌خور بودند؟! 

    اربعین از زیارت‌های تک‌نفره اربعین نشده! اربعین را دورِ هم جمع شدنِ تمامِ حق‌جویانِ عالَم خارِ چشمِ استکبار کرده! اربعین یک نمایشِ باشکوهِ دسته‌جمعی است! اربعین نهایتِ به رخ کشیدنِ قدرتِ ملّتِ امام حسین علیه السلام است! و اگر نه چرا دشمن از زیارت‌های غیرِ اربعینِ ما نمی‌ترسد؟ چرا جلوی زیارت‌های انفرادیِ ما سنگ نمی‌اندازد؟ چرا قیمتِ هواپیما قبل از اربعین سر به فلک نمی‌زند؟ چرا ترکیه و ارمنستان و کشورهای تفریحی ویزا ندارد و ویزای اربعینِ عراق این‌قدر سخت و گران به دست می‌آید؟ چرا دشمن با پول و هزینۀ هنگفت، شبکۀ امام حسین علیه السلام راه می‌اندازد اما پیاده‌رویِ اربعین را پوشش خبری نمی‌دهد؟! می‌بینی! اینجا و در دلِ این جمعیت خبرهایی‌ست! 

    پس عشق کن از این شلوغی و بگو الحمدلله! عشق کن از شنیدنِ زبان‌ها و لهجه‌های مختلف و بگو الحمدلله! عشق کن از ساعاتِ بیشترِ منتظر ماندن در صفِ مُهر خوردنِ پاسپورت و بگو الحمدلله! عشق کن از اتوبوس‌های پرشدۀ مرز و گیر نیامدنِ جا و بگو الحمدلله! عشق کن از این سرویس‌های بهداشتیِ شلوغِ در مرز و آبی که قدرت‌ش به تارِ مویی رسیده و فشارش از فشارِ استفادۀ جمعیت کاسته شده و بگو الحمدلله! عشق کن از جای سوزن انداختن نداشتنِ نمازخانۀ مرز و بگو الحمدلله! عشق کن از تمام شدنِ گاری‌های باربری از شلوغی و بگو الحمدلله! 

    همۀ اینها یعنی اربابِ ما دیگر غریب نیست... بگو الحمدلله! 

    یعنی حسین علیه السلام دورش شلوغ است... بگو الحمدلله! 

    یعنی دلِ زینبِ کبری (س) دیگر از غربتِ برادر نمی‌لرزد... بگو الحمدلله! 

    (یعنی منی که پولِ هواپیما نداشتم و نیامدم اما پولدارها خودشان را به تو رساندند و طریق الحسین را پُر کردند، حتی به قیمتِ جاماندنِ خودم... الحمدلله...)

    حالا از کدام مرز برویم؟ دوست داری از کجا راهی‌ات کنم عراق؟ 

    اگر اهلِ کوه و دشت و دره‌ای و دیدنِ اینها تو را به وجد می‌آورد و از پیچیدنِ مدامِ ماشین در گردنه‌های ایلامِ زیبا دل‌پیچه نمی‌گیری و هوای سرد و خنک را دوست داری و بینِ راه هم نان‌برنجیِ خوش‌طعم و لذیذِ کُردهای جانِ دل‌مان را هوس می‌کنی؛ بیا از مرزِ مهران وارد شو. فقط جانِ دل! این مرز همیشه شلوغ است و مرکزِ عبورِ زوّار. کمی صبر و حوصله به خرج بده و از طولانی بودنِ صفِ‌ها دلخور نشو... مراقبِ پاسپورت‌ت باش! اصلا بگیرش دست‌ت! گم نشود ها! مُهر شد و از ایران خارج شدی، در سولۀ بین ایران و عراق منتظرِ ما بمان که همه با هم وارد عراق شویم. گم‌مان نکنی ها! من دل‌م برای تک‌تک‌تان تنگ می‌شود و جوش می‌زند! برو! خدا به همراه‌ت! بعد از خاکِ ایران می‌بینم‌ت :)

    از مرزِ خسروی خاطرۀ روشنی ندارم... بیشتر مخصوصِ حمل و نقلِ اقتصادی بینِ دو کشور است. اما هرکس دل‌ش هوای راهیانِ نورِ غرب کرده و عبور از قدمگاه و مقتل و مزارِ شهدای غرب... بسم الله! با مدد از شهدای مظلومِ این خطه، راهیِ اربابِ آن شهدا شویم. 

    هرکس که دل‌ش هوای نخل و هوای شرجی و آفتابِ داغ و خاکِ تف‌دیده و خطۀ جنوب و راهیانِ نورِ جنوب دارد هم بیاید چذّابه و شلمچه. از هر کدام که برویم عاشقی دیده می‌شود. مردمِ خون‌گرم و صبورِ خوزستان پذیرایی از زائرِ ارباب را از همین خاک شروع کرده‌اند. موکب‌ها از دلِ ایران جوانه زده... عبور از مرزِ چذّابه اما کمی سخت‌تر است، چون در ورود به عراق کمتر بسترِ رسیدگی به زائر و احتیاجاتِ او فراهم شده، اما شلمچه مرزِ بین‌المللی است؛ هر دو خاک در هر دو سوی این مرز آماده و مهیای تو هستند زائرِ حسین... علیه السلام... 

    من شلمچه را بیش از همه دوست دارم... 

    مرزِ شلمچه یک تیر و چند نشان است؛

    هم می‌روی راهیانِ نور و زیارتِ شهدا... 

    هم پا می‌گذاری به کربلای ایران... به خاکی که امام رضای جان در آنجا نماز گزارده و مردانِ به شهادت‌رسیده‌اش را هزارها سال قبل از شهادت‌شان دعا کرده... 

    هم از نزدیک و با چشم‌های خودت می‌بینی همین مردمِ خوزستان... همین مردمِ در رنج و اندوه... همین مردمِ خوابیده روی نفت و کمترین بهره‌بَرَنده از این ثروت... همین مردمِ بی‌آبِ آشامیدنی اما خفته بر لبِ کارون و کرخه... همین مردمِ در هوایِ گرد و غبار... همین مردمِ مسکوت در رسانه‌های ملی... همین مردمِ هشتگ‌خوردۀ چندروزۀ فضای مجازی و به زودی از یادرونده... همین مردمی که منافق و معاند روی شانه‌های خسته‌اش موج‌سواری می‌کند... همین‌ها... همین‌ها یکی از استوارترین و رخنه‌ناپذیرترین نگهبانانِ انقلابِ اسلامی هستند... اینجا با چشم‌های خودت می‌بینی همین‌ها مؤمنانه و خالص چه با عشق آرمان‌های انقلاب را نگه داشته‌اند که این سرزمین شاید بیش از همه پای این انقلاب خون هزینه کرده...

    من اینجا را... مرزِ شلمچه را... خیلی دوست دارم... خصوصا اگر دمِ غروب پاسپورت‌ت مُهر شود... دمِ غروب از زیرِ قرآنِ هم‌وطنان‌ت رد شوی و بوی اسپندِ هم‌وطنان‌ت مست و واله‌ات کند و با اشکِ چشمِ هم‌وطنان‌ت که مانده‌اند و خادمیِ زائرانِ اربعین را به جان و دل خریده‌اند بدرقه شوی... 

    دمِ غروب از امام رضا جان مدد بگیری و بسم الله بگویی و از خاکِ ایران خارج شوی... 

     

    خم شو روی صفحه! گوشَ‌ت را بیاور نزدیک! این خلأ را یادت مانده؟ این خلسۀ بینِ خاکِ ایران و عراق را؟ اینجا که بی‌رنگ و بی‌نشان و بی‌نژاد و بی‌جا و مکان می‌شوی؟ 

    صبر کن! صبر کن برای آنها که شاید تا به حالا اربعین و این سفر روزی‌شان نشده بگویم... بعد بیا ما اربعین‌چشیده‌ها با این تکه از شدتِ التهابِ شوق از حال برویم...

    وقتی ایران مُهرِ خروج به پاسپورت‌ت می‌زند و از خاکِ ایران خارج می‌شوی... شاید حدودِ اندازۀ یک زمینِ فوتبال یا بیشتر از آن باید راه بروی و برسی به مرزِ عراق و آنجا پاسپورت‌ت مُهرِ ورود به عراق بخورد و وارد خاکِ عراق شوی. 

    آن تکه... همان که اندازۀ یک زمینِ فوتبال است یا شاید بزرگتر و خیلی بزرگتر... همان که نه ایران است و نه عراق... همان که پاسپورت‌ت می‌گوید تو از ایران خارج شدی ولی هنوز به جایی وارد نشدی یا بالعکس... در آن تکه تو متعلق به هیچ‌جا نیستی! یک خلأ! یک خلسه! یک... یک... چطور بگویم... ؟! 

    هیچ کارِ خدا بی‌حکمت نیست... می‌دانی! من فکر می‌کنم این تکه اینجاست که آدم یک لحظه یادش بیاید حسین علیه السلام مالِ همه است! مالِ همه! برای پیوستن به حسین علیه السلام تو باید از ملّیت و نژاد و رنگ و زبان و هر وابستگی‌ای جدا شوی! یعنی کسی که باور کند «ما ملّتِ امام حسینیم» سردار سلیمانی می‌شود! یعنی رها شدن از من ایرانی‌ام و او عرب است و آن یکی افغانی! اینجا... این تکه... شروعِ ملّتِ امام حسین علیه السلام شدن است... یک آن همۀ طناب‌ها از تو بریده می‌شود و پرت می‌شوی در دلِ عالم... مثلِ فضانوردی که از جوِّ زمین خارج شده و معلّق در هوا مانده... در سکوت... در خلأ... در هیچ... 

    اینجا... این تکه... شروعِ هم‌رنگ شدن است... هم‌خانواده شدن... به اشتراک رسیدن... 

    حسین... حسین... حسین علیه السلام... 

    تنها

    نقطۀ 

    اتصالِ 

    ما

    به یکدیگر

    اینجاست؛

    حسین علیه السلام! 

    حالا ما همه با هم یکی هستیم! برادرِ هم‌یم... خواهرِ هم‌یم... عزیزِ هم‌یم... ما اهلِ بیتِ حسینیم... عائلۀ حسینیم... بی‌کس و کار نیستیم... آقابالاسر داریم و بَه‌بَه که چه آقابالاسری... از اینجا دیگر دل‌ت نمی‌آید همسفرت گم شود... دل‌ت نمی‌آید بدوی بروی جا بزنی توی صف که یک پُرس غذا گیرِ تو بیاید وَ نه آن یکی که جایش جا زدی... از اینجا دیگر راحت می‌شود صندلیِ خود را در ماشین تا نجف به او که وسطِ ماشین سرِ پا ایستاده و نه پیر است و نه ناتوان داد... از اینجا دیگر بخشیدن و بخشودن مثلِ آبِ خوردن است... ما همه خانوادۀ حسینیم... این برادرِ حسینیِ من است... او خواهرِ حسینیِ من است... محرم/نامحرمی جابجا نمی‌شود نه! حلال و حرامی جابجا نمی‌شود اصلا! نه نه نه! فقط دیگر برای هم غریبه نیستیم! قانونِ جنگل بین‌مان حکم نمی‌کند که هرکه زور و قدرت‌ش بیشتر؛ رفاه‌ش بیشتر! هرکه پول‌ش بیشتر؛ امکانات‌ش بیشتر! هرکه زرنگی‌اش بیشتر؛ شکم‌ش سیرتر! نهههههههههههههههه! از اینجا دیگر برای هم دلسوزیم... برای هم به‌فکریم... برای هم جوش می‌زنیم... به دادِ هم می‌رسیم... دیگر هم‌دیگر را می‌شناسیم... یادمان می‌آید عه! فلانی را زیرِ خیمۀ حسین علیه السلام دیدم... پس خانوادۀ من است! هرکه زیرِ این خیمه... زیرِ این عَلَم... زیرِ این بیرق اشک ریخته و سینه زده و راهی آمده... خانوادۀ من است! 

    من اینجا... این تکه... این خلأ و خلسه را از نهایتِ عشق می‌میرم! 

    اما به دل‌م وعدۀ بهشت دادم... باید عبور کنم از اینجا... از این سولۀ بینِ ایران و عراق... رد شویم و برسیم به شُرطه‌های عراقی که پاسپورت‌مان را مُهرِ ورود به عراق بزنند... 

    برویم. بسم‌الله! آن سمتِ عراق باز همه به هم می‌پیوندیم. آنها که از مهران وارد شدند... آنها که از خسروی... آنها که از چذابه... وَ ما که از شلمچه! همه با هم آن سو... در خاکِ عراق... به هم می‌پیوندیم و سوارِ اتوبوس‌های تنگ و باریکِ عراقی می‌شویم و با رانندگیِ بی‌کلۀ عراقی‌ها که اعتقادی به بوق و چراغ قرمز و جریمۀ پلیس و قوانین راهنمایی و رانندگی ندارند آشنا می‌شویم و می‌رویم که فردا کاظمین باشیم... ان‌شاءالله! 

    راستی! حتما صدقه بدهید! رانندگیِ این عراقی‌ها همیشه زبانزدِ ایرانی‌ها بوده :)

    این یک جلسۀ توجیهی خیلی خیلی جدی است!

    سلامٌ علیکم و رحمه الله و برکاته

    خانم‌ها/آقایان! خوش آمدید! 

    نمی‌دانم سفرِ مجازی مگر جای دل بستن دارد که بگویم الهی مقبول افتد... اما؛ الهی زیارت‌های مجازی‌مان مقبول افتد. 

    غرض از این جلسۀ توجیهی در ابتدای تمامِ کاروان‌هایی که من تا به حال با آنها سفر کردم؛ تبیینِ یک مسألۀ مهم است:

    فرض کنید قرار است به دیدارِ مادرتان بروید. مادرتان است دیگر! شما با او راحت‌ید. خیلی هم عالی! هرچه دوست دارید به تن کنید و هرچه دوست دارید با خود همراه کنید. خواستید لی‌لی‌کنان و مست و ملنگ خودتان را به مادرتان برسانید، خواستید هم جنتلمن و با یک دسته‌گل و یک لباسِ رسمی. 

    حالا فرض کنید مادرتان برای آب و هوا عوض کردن به خانۀ یکی از دوستان‌ش رفته... یا خانۀ یکی از اقوام... یا چه می‌دانم؛ خانۀ دامادی، عروسی، کسی. شما هم قرار است به دیدارش بروید. اینجا دیگر فرق می‌کند! درست است مادرتان است و شما با او راحت‌ید و خیلی هم عالی! اما برای دیدارِ مادرتان باید به منزلِ کسِ دیگری بروید! دیگر لی‌لی‌کنان و مست و ملنگ نمی‌شود رفت! حتی گاهی اوقات جنتلمن و با یک دسته‌گل و یک لباسِ رسمی هم نمی‌شود آداب را به جا آورد! باید فرهنگِ آن منزل و اهل‌ش را اول بسنجی و بعد طبقِ پسندِ همان بپوشی و رفتار کنی. 

    دقت کنیم؛ 

    فرهنگ

    در دیکشنری معنای آن آمده است: یک مفهومِ گسترده شاملِ ارزش‌های اجتماعی و هنجارهای موجود در جوامع بشری و هم‌چنین دانش، باورها، هنرها، قوانین، آداب و رسوم، توانایی‌ها و عادت‌های افراد در این گروه‌هاست. 

    پس رعایتِ یک چیزهایی؛ سخت گرفتن به زائر نیست! باید و نبایدِ و رئیس‌بازی درآوردن نیست! لج و لجبازی نیست! انتقامِ شخصی نیست! 

    بلکه احترام به طرفِ مقابل است... چه فرد باشد، چه جامعه! 

    (این بحث بماند که ناهنجاری‌های اجتماعی را می‌شود از دلِ همین باز کرد و به جاهای بسیار مسکوتی رسید...)

    برای راحت تصور کردنِ موضوع؛ بگردید یکی از رسومِ خانوادگی خود را توی ذهن‌تان بیاورید. من مثال نمی‌آورم که هرکس دقیق روی مسأله‌ای زوم کند که واقعا در خانواده‌شان یک رسم است و اگر کسی آن رسم را رعایت نکرد موجبِ دلخوری و کدورت می‌شود. 

    (کمی کمک کنم؛ مثلا خانوادۀ شما رسم دارد در عزای عزیزی تا یک سال صبر کند و مراسمِ شادی‌ای برگزار نشود، مثلا رسم دارید تمامِ دخترها قبل از 20 سالگی ازدواج کنند، مثلا رسم دارید سرِ سفره حتما باید مردِ خانه بالای سفره بنشیند، ...)

    (ابدا درست و غلط بودنِ رسوم مدّ نظر نیست! ابدا! به رسم بودنِ آن فقط توجه کنید و این‌که سهوا یا عمدا اگر زیرِ پا گذاشته شود، منجر به کدورت خواهد شد)

    خب! حالا بهتر می‌شود جلسه را ادامه داد! 

    در سفرِ اربعین، ما داریم از کشورِ خودمان به کشورِ دیگری وارد می‌شویم. یعنی از جغرافیایی به جغرافیای دیگر، از زبانی به زبانِ دیگر، از نژادی به نژادِ دیگر، و بالاخره از فرهنگی به فرهنگِ دیگر. 

    نه اجبار، نه قانون، نه مدیرِ کاروان، نه هیچ‌کسِ دیگر حکم نمی‌کند فرهنگِ آن دیار و مردمان‌ش باید رعایت شود، نه! اینجا فقط بحث؛ بحثِ انسانیت و شرافت و ادب است. 

    ادب حکم می‌کند بابِ دلِ میزبان باشیم. همین :)

    کمی سیاسی و امنیتی‌اش بکنم؟ 

    صلاحِ 

    امّتِ 

    اسلامی؛

    حکم

    می‌کند

    بابِ 

    دلِ 

    میزبان باشیم! 

    (اینجا کمی سخت می‌شود... کسی به امّتِ اسلامی معتقد باشد، این امر برای‌ش حکمِ وظیفه و تکلیف را دارد!)

    سخت‌ترش بکنیم؟ 

    شما کِشِش‌َش را دارید :) می‌دانم. 

    پس دقت کنیم ما به یک زیارتِ معمولی نمی‌رویم! شاید شاید دوزِ این مسائل کمتر می‌شد و کمتر به چشم می‌آمد اگر هر زمانی غیر از زمانِ اربعین زائرِ حرم‌های عراق می‌شدیم! اما اربعین‌رفته‌ها می‌دانند؛ کللللللی لنزِ دوربین کفِ آن جاده خوابیده! از العالم و العربیه و الجزیره بگیر تااااااا BBC و ایران اینترنشنال و هر دوربینی که فکر کنی! 

    سؤال: چرا؟! 

    چرا دشمنی که این تصاویرِ باشکوهِ زیارتِ اربعین را ابدا پوششِ خبری نمی‌دهد و کتمان می‌کند هم لحظه‌ به لحظه در جریانِ این رستخیزِ عظیم است؟! 

    بله! درست به همان دلیل که در ذهنِ شما هم آمد! پس باید خیلی مراقب بود و آتو دستِ دشمن نداد! 

    این‌که من با امام حسین (علیه السلام) راحت‌م و امام حسین (علیه السلام) مرام‌ش با شما فرق دارد و مثلِ شما گیر نیست و در خیمه‌اش همه‌جور آدمی را راه می‌دهد و ارتباطِ شخصیِ من و امام حسین (علیه السلام) به شما ربطی ندارد؛ قبول! 

    گرچه همیشه گفته‌ام و می‌گویم باید دید امامِ حسینِ (علیه السلام) هرکس چقدر شبیهِ امام حسینِ (علیه السلام) واقعیِ حقیقی است(!) اما فی‌الحال این حرف‌ها؛ قبول! 

    دلیلِ لیستِ بایدها و نبایدها هم گفته شد. دیگر شما می‌دانی و وجدان‌ت و امام حسین‌ت...

     

    وَ اما چند موردی که نیاز به رعایت در مدتِ حضورمان در عراق دارد و به خاطرم می‌آید، از این قرار است:

    1- عراقی‌ها به نمازِ اولِ وقت حساس‌اند! حساس ها! یعنی صدای اذان که بیاید همه باید بلند شوند و نماز بخوانند! پس بهتر است جهتِ همان مواردی که گفته شد... کاهل‌نمازی اتفاق نیفتد... امام حسینِ (علیه السلام) روایات و احادیث هم بسیار نماز را دوست داشته....... اِنّی اُحبّ الصلاة.... مهلت گرفتن و به تأخیر انداختنِ جنگ به خاطرِ نماز و عبادتِ شبانه... نمازِ ظهرِ عاشورا... 

    2- عراقی‌ها در ایامِ عزای سیدالشهدا علیه السلام (مابقیِ عزاهای مذهبی عراق نبودم و نمی‌دانم) همه‌شان فقط مشکی می‌پوشند! حتی بچه‌های کوچک‌شان و نوزادانشان! وَ به شدت روی رنگِ شاد و جیغ پوشیدن در این ایام حساس‌ند! 

    (در این همه سال سفر این را به عینه دیدم که چون بچه‌هایشان را از بچگی نوکرِ ارباب بار می‌آورند این همه خوب نوکری کردن را بلدند... قصدِ توهین و بی‌حرمتی ندارم، اما حقیقتا در ایامِ شهادتِ امام رضا جان، خدامِ مشهدی یا غیرمشهدی به گردِ پای عراقی‌ها هم نمی‌رسند... من فکر می‌کنم این معنایِ تامِ مهمان‌نوازی و خلوص؛ تأثیرِ همان رنگِ عزایی است که با اعتقاد تنِ بچه‌هایشان می‌کنند و اینجا در ایران پدر و مادرهای مذهبی هم گاهی می‌ترسند رنگِ مشکی در روحیۀ بچه‌شان اثرِ منفی داشته باشد(!) من که شرط کردم بچه‌مان به دنیا آمد در هر زمانی و هر ماهی و مناسبتی که بود؛ اول سربندِ مشکیِ یا حسین علیه السلام را به پیشانی‌اش ببندیم و اگر ماهِ عزای اهلِ بیت هم بود، سفت و محکم و با عقیده لباسِ مشکی تن‌ش کنیم و هرکه هرچقدر هم دل‌ش خواست بیاید و حرف بزند!)

    3- عراقی‌ها از خندۀ بلند و پرصدای زنان و دختران خوش‌شان نمی‌آید! 

    4- عراقی‌ها روی ارتباطِ نامحرم حساس‌اند! کلا هم اگر خانوادگی سفر کرده باشید حتما دیده‌اید که سالن‌هایی که برای اسکان به شما می‌دهند را جدا می‌کنند: مردانه و زنانه! خیلی هم روی این مسأله غیرت دارند! پسرخالمه، دخترعمومه هم توی کت‌شان نمی‌رود! 

    5- گرچه حجاب‌ِ دخترانِ جوان‌شان؛ حجابِ دیکته‌شدۀ مدرنِ غرب است و موها را مانندِ کوهانِ شتر بالا و قلمبه می‌بندند، وَ اغلب لبریزِ آرایش‌اند و پوششِ زرق و ورقیِ جلبِ توجه‌کننده‌ای دارند، اما به حسابِ خودشان جز گردیِ صورت و دست‌ها تا مچ دیده نمی‌شود و متقابلا هم از بدحجابی و بی‌حجابی به شدت بدشان می‌آید! 

    (باعثِ شرمندگی و خجالت است که در آخرین زیارتِ اربعین در سالِ 1398 چند موردی ایرانیِ بدحجاب و حتی بدونِ چادر آنجا دیده شد... یادتان نرود توضیحاتِ اولِ جلسه را... با توجه به آن مسایل فکر کنید ما از خجالت آب شدیم که آنها ایرانی‌ بودند...)

    6- خانم‌های بزرگسال و مسن‌شان روی آرایش حساس‌اند و حتی به کیفِ آرایش هم حساسیت و واکنش نشان می‌دهند! وَ تا درِ کیفِ آرایشی را باز نکنی و نشان ندهی که داخل‌ش قرص و دارو است وَ نه لوازمِ آرایش دست از سرت برنمی‌دارند که نصیحت‌ت کنند! :)

    7- این ربطی به ایرانی و عراقی بودن ندارد؛ همۀ آدم‌ها وقتی جایی هستند که دیگرانی به زبانِ غیرِ آنها حرف می‌زنند و وسطِ حرف‌هایشان هم هی به آنها اشاره می‌کنند و یواشکی می‌خندند و از این نمودها... ناراحت می‌شوند و فکر می‌کنند آنها دارند اینها را مسخره می‌کنند. بهتر است در حضورِ عراقی‌ها یا با رعایت با هم‌دیگر حرف بزنیم یا به هر اندازه که کلماتِ عربی را بلدیم گاهی آنها را هم در هم‌صحبتی شریک کنیم. 

    (این یکی را توصیه می‌کنم :) من کلی دوست و رفیقِ عراقی دارم با همین ال گذاشتن‌های الکیِ اولِ کلماتِ فارسی :) یک چیزهایی کلمه و زبان نمی‌خواهد؛ عشق و محبت و دوستی را همه می‌فهمند :)

    8- شما وقتی به مهمانی می‌روید با خودتان گازِ خانه را می‌برید؟ در جیب‌تان از خانه تخمِ مرغ می‌گذارید؟ وسطِ هالِ میزبان کتری و قوریِ خانۀ خودتان را روی گاز روشن می‌کنید؟ اگر شب بمانید با خودتان یک کامیون تشک و پتو و بالشِ خانۀ خودتان را می‌برید؟ 

    ما مهمانی‌م... عراق میزبان... 

    موکبِ عراقی اسکان بگیریم... غذای عراقی بخوریم... چای عراقی بنوشیم... اسراف هم نکنیم... اگر بدمان هم آمد جلوی خودشان دور نریزیم... دلِ خادمِ امام حسین علیه السلام را نشکنیم... تشکر کنیم... خوشحال می‌شوند... دلِ خادمِ امام حسین علیه السلام شاد می‌شود... بالاخره دو تا موکب جلوتر هم غذایی که دوست داشته باشیم پیدا می‌شود... دست‌شان را رد نکنیم... چهره‌مان را در هم نکشیم... اگر حساسیتِ غذایی داریم به ادویه‌های تندشان هم بگوییم برای‌مان کمتر می‌ریزند... یا اصلا نمی‌ریزند... 

    من به شما قول می‌دهم؛ مثلِ پروانه دورتان می‌گردند... آنها عجیب در خادمی خالص‌اند... 

    فقط برای حسین...

    علیه السلام :)

    9- از لحنِ تند و صدای بلند و جدّیتِ چهره‌شان نترسید! ناراحت نشوید! فکر نکنید دارند دعوایتان می‌کنند یا فحش‌تان می‌دهند! نه! سیستمِ گفتاری‌شان همین است. آنها غزلِِ لطیفِ سعدی را هم همان‌طور با شور و حماسی و پرخاشگرانه می‌خوانند :) مثلِ شیرازی‌های نازِ دل‌مان که آدم در اولین دیدار فکر می‌کند اصلا تحویل‌ت نگرفته و این یعنی دوستت ندارد... بعد کم‌کم دست‌ش می‌آید نه! همین‌طوری‌اند! بی‌حال و ظاهرا خسته :) مثلِ مشهدی‌های جانِ دلِ امام رضایی که آدم همه‌اش فکر می‌کند اینها دعوا دارند! اعصاب ندارند! نه! خلق‌وخوی مرزنشینی است! گفتمانِ تحمیلیِ جغرافیایی است... همین :)

    10- اگر در موکب‌ها دیدید زنانِ عرب دورِ هم حلقه زده‌اند و عزاداری می‌کنند و به سبک و سیاقِ خودشان دارند می‌خوانند و به سر و سینه می‌زنند، بی‌اجازه ازشان فیلم نگیرید... اگر هم اجازه ندادند رعایت کنید... فقط کسبِ فیض کنید از همراهیِ با آنها در عزای ارباب... اوقاتِ خودتان و آنها را تلخ نکنید... ناموسِ ما هم باشد دوست نداریم کسی ازش بی‌اجازه فیلم‌برداری کند وقتِ خواندن و مداحی... 

    11- مراقبِ فتنه باشید! فتنه گاهی لباسِ زائرِ ارباب به تن دارد! فتنه گاهی خادمی می‌کند! بعد درست سرِ بزنگاه می‌آید و نیش می‌زند! از دعوا پرهیز کنیم... چه بینِ خودی... چه با عراقی‌ها... سفرِ سختی است اما شدنی‌ست. اگر دعوایی هم راه افتاد ختمِ بخیرش کنیم به چشم‌ برهم زدنی. هم طرفِ ایرانی باشیم و خودی را پیشِ غریبه ضایع و غریب نکنیم... هم طرفِ عراقی باشیم و آتو دستِ دشمن ندهیم... روی هر دو را ببوسیم و غائله را ختم کنیم... خیال‌تان راحت! بوسه‌های سفرِ مجازی منجر به شیوعِ پیکِ جدیدِ کرونا نمی‌شود :) پس خسّت به خرج ندهید :)

     

    همین‌ها یادم بود. چیزی یادم آمد باز به وقت‌ش می‌گویم. بروید و مهیای مرز شوید.......

     

    معمولِ اختتامیۀ جلساتِ توجیهیِ کاروانِ زیارتی هم، اهدای پک‌های فرهنگی است. من هم برای‌تان پک بستم :) 

    با ذکرِ یک صلوات هدیه به اربابِ غریب‌مان؛ بفرمایید:

    یک

    دو

    سه

    هرکه دارد هوسِ کرب و بلا؛ بسم الله!

    دهمین روزِ صفر هم به آخر رسید... معجزه‌ای نشد... ما جا ماندیم... جا ماندیم... جا ماندیم... 

    نه از کورانِ کرونا...

    نه از نجومی بودنِ پولِ هواپیما...

    نه از سرگردانیِ ویزا...

    نه از تکمیل نبودنِ کارتِ واکسیناسیون...

    نه!

    اربعین‌رفته‌ها می‌دانند...

    تأکید می‌کنم؛ 

    اربعین‌رفته‌‌ها می‌دانند...

    اینها

    همه

    بهانه

    است...

    ما

    از

    نگاهِ حسین... علیه السلام...

    جا ماندیم...

    آه!

    آه ای دنیای بی حسین... علیه السلام...

    چه کاری از من برمی‌آید وقتی مردن از غصه‌ات را هنوز بلد نیستم؟! جز این‌که اینجا... با کیبورد و کلمات تا تو سفر کنم... 

    اگر همین را هم 

    بپذیری...

    آهای جامانده‌ها! 

    من مدیر کاروانِ خوبی نیستم... اعصابِ درست و حسابی ندارم... تندم... از بی‌نظمی بدم می‌آید... از زائرِ ولایت‌ناپذیر بدم می‌آید... از زائرِ نق‌نقو بدم می‌آید... از حساب و کتاب‌های دنیایی وسطِ سفری آخرتی بدم می‌آید... اینها مرا کم‌حوصله می‌کند... بی‌صبر و بی‌مدارا می‌کند... 

    به علاوه کنید دردِ جا ماندن را...

    پس اگر پابه‌پای من همراه شدید چیزی از من به دل نگیرید... با همینِ من بسازید... 

    برویم سفرِ مجازیِ اربعین... 

    برنامۀ سفر را بسته‌ام. می‌گذارم شما هم آمادگی داشته باشید. فقط این‌که اگر روزی شد و دیدید خبری از من نشده و ادامۀ این سفر طبقِ برنامه آپ نشده... بدانید قلب‌م دیگر نکشیده... بدانید دیگر نتوانستم صبور و مطیع غصه بخورم و مجازی سفر کنم... بدانید طغیان شده... طوفان شده... جای دیگری نشسته‌ام به داد و فریاد کردن... نمی‌دانم! نمی‌دانم! هیچ‌چیزِ این سفر سر و ته ندارد! باحوصله‌ها همراه شوند لطفا! بااعصاب‌ها! اهلِ مداراها! نویسندۀ این سفرنامۀ مجازی دل و دماغی برای‌ش نمانده... حوصلۀ آدمیزادی ندارد... ببخشید! حلال کنید! 

    آه! 

    اینجا نگرانِ ویزا نباشید... کارتِ واکسیناسیون نمی‌خواهد... حتی از کرونا هم نترسید... جیب‌تان خالی بود یا پُر هیچ اهمیتی ندارد... زورِ هیچ‌کدامِ اینها به سرزمینِ خیال و وهم نمی‌رسد...

    تنها دل‌ها را مجهز کنید؛

    ویزای دل‌ها را بروید از مادرش بگیرید... یک روضۀ کوچه گوش دهید... یک حدیث کساء بخوانید... نمی‌دانم... نمازِ استغاثه بخوانید...

    دل‌ها را به ساعتی سینه زدن برای این آقای مظلومِ غریب واکسینه کنید... دنیا؛ دنیای عجیبی شده... دینِ مدرن دارد خودی نشان می‌دهد... از آن مدل دین‌هایی که طرف اهلِ نماز و روزه است و اهل خیر و خیریه اما عاشورا را به صلح و مودت با دشمن تعبیر می‌کند! غیرِ این هم باشی برچسبِ متعصب می‌خوری(!)

    من با افتخار

    با افتخار

    با افتخار

    متعصب‌م در برابرِ دینِ مدرنِ دین‌مدارهای روشن‌فکر! 

    واکسینه کنیم دل‌ها را که دارند حتی امامِ ما را هم جورِ دیگری نشان می‌دهند! 

    دل‌هایمان برعکسِ جیب‌هایمان؛ پُر و خالی‌اش مهم است... خالی‌اش کنید از شک و تردید و ناشکری... خالی‌اش کنید از نق و ناله و اعتراض... خالی‌اش کنید از طغیان برابرِ خواستِ ارباب... پُر کنید دل‌ها را از تسلیم برابرِ خواستِ محبوب... 

    یکی درد و 

    یکی درمان پسندد

    یکی وصل و 

    یکی هجران پسندد

    من از درمان و 

    درد و

    وصل و

    هجران

    پسندم آنچه را

    جانان پسندد! 

    پسندیده جا بمانیم... پسندیده حسرت به دل بمانیم... پسندیده مغمومِ دیدن‌ش بمانیم... پسندیده ما را با خونِ دل خوردن... پسندیده با طعنۀ دنیاخواهان این ایام را سپری کردن... پسندیده به همین سفرهای مجازی دلِ خودمان را تسلی دهیم... اصلا پسندیده نگاه‌مان نکند... دوست‌مان نداشته باشد... من به قربانِ پسندت آقا! من به قربانِ پسندت...

    من از همین‌جا دورت بگردم... 

    از پای همین کیبورد...

     

    همسفرانِ مجازی‌ام! 

    این هم برنامۀ سفر:

     

    فردا شنبه= جلسه توجیهی داریم. حتما باشید! پس‌فردا توی سفر دلخوری پیش نیاید کسی بگوید این را نگفتی و آن را گفتی! بار و بندیل‌تان را هم ببندید. سبک‌بار باشید، سبک‌بارها به مقصد می‌رسند... حلالیتی قرار است بگیرید، بگیرید... وصیت‌نامه‌ای قرار است بنویسید، بنویسید... بدهی‌ای، قرضی دارید، رسیدگی کنید... لیست سوغاتیِ مدّ نظر خانواده و دوست و آشنا را هم بنویسید، سوغاتی مستحبِ سفر است... نمازی، روزه‌ای، واجبی به گردن دارید یک کاری بکنید... 

    یک‌شنبه= راهیِ مرز می‌شویم. کدام مرز؟ نمی‌دانم... من از همۀ مرزهای زمینی با عراق خاطره دارم... انتخاب‌ش سخت است که از کدام یک شما را راهی کنم... بگذارید هم به مهران سری بزنیم... هم به شلمچه... هم سمت چذابه برویم و هم خسروی... سفرِ مجازی خوبی‌اش همین است دیگر! هیچ‌کس جلودارِ خیال و وهمِ ما نیست! 

    دوشنبه= معمول است اول برویم کاظمین... ان‌شاءالله!

    سه‌شنبه= برویم با امامِ زمان درد و دل کنیم جاماندگی‌مان را... سامرّا... ان‌شاءالله!

    چهارشنبه= رسیده‌ایم به نجف... کمی نفس تازه کنید و این روز را برویم کوفه... آخ از کوفه... آخ! 

    پنج‌شنبه= بیفتیم به پای علی... علی... علی... علی... حُبُّهُ جَنَّه... بمانیم در نجف... زانو بزنیم پای تاکستانِ علی... اینجا هم برویم سوغات بخریم... بَه‌بَه به نجف... به ایوان طلای حیدر... وادی السلام هم سری می‌زنیم... شاید شاید بیت امام خمینی عزیزم هم... 

    جمعه= آخ جامانده‌های اربعین آخ! این روز پیاده‌روی اربعین آغاز می‌شود... آن سیلِ خروشانِ عشّاقِ حسین... علیه السّلام... آخ جامانده‌ها آخ از دل‌هامان... خدا بخیر کند این شب‌های دور از طریق الحسین را... خدا رحم کند این شب‌های دور از جاده را... 

    شنبه= روزِ دومِ پیاده‌روی است... آخ خدا رحم کند انگشت‌های تاول‌نزده را... خدا رحم کند صورت‌های آفتاب‌نسوختۀ غبارِ ره نگرفته را...

    یک‌شنبه= آخ خدا رحم کند دوری از مدینه الحسن را... خدا رحم کند این شبِ آخر را دور از جادۀ عشق... آی خدا به دادِ دلِ ما جامانده‌ها برس... آی خدا ما دیده‌ها گناه داریم... آی خدا ما اربعین‌چشیده‌های جامانده را بغل کن... آی خدا...

    دوشنبه= خوشبخت‌ها چنین روزی به کربلا می‌رسند... وَ ما جامانده‌ها جزوِ آنها نیستیم................................................

     

    ماییم و نوای بی‌نوایی

    بسم‌الله اگر حریفِ مایی.

    « اللَّهُمَّ وَ اسْتَعْمِلْنِی لِمَا خَلَقْتَنِی لَهُ »
    آپلود عکس