تطهیر

شاگردبنّا دبیر شد و من خانه‌دار :)))

سلام. شاگردبنّا دبیر شد و زیرِ قبۀ امام حسین علیه السلام عهد بست تلاش کنه هر سال حداقل از هر کلاسش پنج تا امام خمینی و امام خامنه‌ای به نیتِ پنج تن آل عبا تحویلِ امام زمان علیه السلام بده :))) من مصاحبه قبول نشدم. ناراحت شدم؟ اصلا :)) متأسفانه عقیده‌م به خوشحالیم نچربید:)) قراره بشینم تو خونه‌م و ظهرا که بچه‌ها و شوهرم از مدرسه برگشتن، تو کارای مدرسه‌شون با شادابی و انرژی کمک کنم و صبحا که می‌رن مدرسه، به خونه و زندگیم برسم و کتابخونیم با خانومای منطقه و صحبت کردن با نور :))) 

اربعین خیلی خوش گذشت. واقعا این دهه هشتادیا نازن. پارسال چقدر اذیت شدیم همه‌مون. من و شوهرم و بچه‌هام. امسال ولی همه چی عالی بود الحمدلله و با برکت. خیلی از گروهمون عکس گرفتن و اگه جایی یه تیمِ بزرگِ دخترانه دیدید با علم‌هایی که کفِش طرحِ کوفیه داره و روش پرچمِ ایران و قلبش لبیک یا صاحب‌الزمان، ماییم :)) این علم‌های قابل نصب روی کوله‌های هماهنگ رو یه خیّرِ کویتی متقبل شد به نیتِ آزادی فلسطین :)) شیخ فضل الله بسیار جزوۀ کاربردی و نازنینی آماده کرد به اسمِ "سیب‌زمینی" :))) 

از دلِ جزوه‌ش همین‌قدر بگم که دخترا حتی تو عراق امر به معروف و نهی از منکر می‌کردن :))) نه فقط حجاب ها! کلا نسبت به اقامۀ عدل حساس شده بودن و هر چیزِ نابه‌جایی رو حتما تذکر می‌دادن و از صورتی گوگولیا باکی نداشتن :)))) وای این‌قدر خانومای عباپوش رو نهی از منکر کردن که تقریبا هیچ عبایی از دستشون در نرفت :))) 

یازده نفر موقعِ ثبت‌نام و آشنایی با شاگردبنّا و قواعدِ گروه، ریموِ ناخن داشتن :)))))) وای خدایا خیلی ماه بودن و نازنین :)

تو پیاده‌روی یکی از بلاها اومد بهم گفت میشه یه توصیۀ زن و شوهری به من بکنید؟ گفتم مگه خبریه؟! گفت نه! برای بعد که ازدواج کردم می‌گم. منم خندیدم و گفتم همیشه و همه‌جا و در همه حال هم‌پای شوهرت باش تا هم‌سرش باشی. 

این دفترچه یادداشتش و درآورد و همین جملۀ من رو نوشته بود و تا آخر سفر هر وقت من و می‌دید همین و تکرار می‌کرد :))

گوشه و کنار اگه مادر و خواهر یا آشنای خانومی از بچه‌ها هم می‌خواستن بیان، شاگردبنّا نه نیاورد. عمۀ نازنینش هم که پارسال جاش گذاشت امسال داوطلب بود و اومدن و منظم هم بودن :)) 

دخترخالۀ یکی از بچه‌ها با سه تا بچه‌ش اومده بود. این مورد کمی اذیت داشت. تو سامرّا یکی از بچه‌هاش طفلی حالت تهوع گرفت و روی چادرِ مادرش بالا آورد. این کمی به هم ریخت و بچۀ مریض رو نق‌نق کرد. شاگردبنّا خیلی عصبانی شده بود :)) رفته بود پایینِ اتوبوس بیرون ایستاده بود که به این چیزی نگه. رفتم براش شربت ببرم گفت به خدا اگه زنِ دست‌وپاچلفتیِ نق‌نقویی بودی نمی‌گرفتمت :))))) تسبیحش و دادم برای دختره استغفار بگه و رفتم کمکِ دختره که زودتر بچه‌هاش و جمع کنه. 

ولی بقیه‌شون ماه بودن :)) اضافه شدن به گروهِ دهه هشتادیایی که حفظ کردیم و مسؤولیتش و سپردیم به فهیمه جان تو مشهد و هنوز با هم برنامه دارن. یعنی کارِ نصفه و نیمه هیچ‌وقت نمی‌کنیم تا به بار بشینه. 

فقط از وقتی آقای پزشکیان شده رئیسِ قوۀ مجریه اینجا کارای تولیدی لنگ شده و تو طرحای آب‌رسانی شاگردبنّا خیلی مشکلات پیش اومده... جزوۀ شیخ فضل‌الله خیلی خیلی کامل بود. از مسائل سیاسی هم داشت و قشنگ انتخابات رو برای دخترا تبیین کردن. کلی شبهه رفع شد، بحثالی جنجالی به حقیقت رسید و خدا خیرش بده، واقعا خدا این شیخ فضل الله رو برای شاگردبنّا رسوند. این‌قدر وسواسه کارِ هر کسی به دلش نمی‌شینه. وقتی مدام از کارِ یک نفر می‌گه یعنی حسابی طرف رو قبول داره. از بعدِ اربعین هم جزوۀ سیب‌زمینی همیشه باهاشه و هرجا فرصت رو مناسب ببینه درباره‌ش با مخاطبش حرف می‌زنه :)

خلاصه با سیب‌زمینی وفاق ملی رو لکه‌دار کردیم و سفت موندیم تو تیمِ سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم :)))

یه خواستگار هم برای دخترم اومده بود که شاگردبنّا بردش بنّایی و بعد بهش جواب رد داد و خیلی دلم می‌خواد ماجرای بانمکِ اون و بنویسم ولی وقت نمی‌شه :)

همین الآنم تااااااا اومدم نشستم پشتِ سیستم، یحیی جان با حلزونشون اومدن بالا سرم و فرمودن گل کاشتن روی قالی :))

رفتم شلنگِ آب و کشیدم و تشت گذاشتم و تطهیر انجام دادم و قسمتِ نجس‌شده رو شستم و زیرش تشت گذاشتم هوا بخوره خشک شه، بعد اومدم به نوشتن :)) ینی وضعی دارم :))

من اینجا رو خیلی دوست دارم. شاگردبنّا اینجا رو ابزارِ کار برای رسیدن به هدفش می‌دونه ولی من هم اینجا رو هم وبلاگ بلاگفامون و دوست دارم و هر وقت بیکار میشم آرشیوامون و می‌خونم. ده سال دیگه این پستِ تندتندی رو هم می‌خونم و می‌خندم. اون روزم دخترم کنارم بود، چند تا وبلاگ و با هم خوندیم می‌گه اینا چرا این‌قدر آنلاینن؟ بیکارن یا تنها؟ حوصله‌ش نکشید وبلاگ بخونه، من دوست داشتم بشینه آرشیوای خودمون و بخونه ولی روحیاتش به باباش رفته :))) برم که یحیی داره روی قسمتِ تطهیرشدۀ فرش، روی تشت بپربپر می‌کنه :))

    دافعه و جاذبۀ واقع‌نگری

     

    من و امّ‌یحیی سال 88 خیلی بهمون خوش گذشت. کلا سالِ 88 انتخاباتِ پرشور و هیجانی بود و واقعا فکر نمی‌کردیم دیگه بهتر از اون روزها رو تجربه کنیم. اما بی‌اغراق می‌گم و می‌نویسم که انتخاباتِ تیرماه بهترین، هیجانی‌ترین، عقیدتی‌ترین، پرمبناترین، قشنگ‌ترین، سخت‌ترین، پرشورترین، پرشعورترین انتخاباتِ عمرم بود. نه فقط برای من که برای امّ‌یحیی، دخترم و حتی حتی پسرم! خب تابستون بود و مدارس تعطیل و پسرم تقریبا پابه‌پای خودم در تبلیغ و تبیین بود و شب‌هایی که نبودم هم خونه نبود و پیشِ خودم بود. این‌قدر تو فضا و بحث و گفتگو بود که خودش یه پا مُبیّن شده بود و من از همین فرصتِ انتخابات به عنوانِ بخشی از سیرۀ پسرم هم استفاده کردم و یه بار میکروفون دادم دستش و گفتم بابا هرچی می‌دونی بگو. لبِ دریا بودیم و محیط خودمونی و مردم محلی، خیلی همایشی و دانشجویی نبود که سخت بگذره. پسرم اجتماعی نبود ولی شکرِ خدا بعد از تولدِ یحیی که مسؤولیت گرفت خیلی بهتر شده. یکی_دو بار اول سختش بود اما چنان راه افتاد که کلی ازش فیلم می‌گرفتن و نمی‌دونم به فضای مجازی هم رسیده یا نه، باید بشینم یه بررسی کنم. مادرش زنگ می‌زد می‌گفتم اسپند دود کنی و صبحا حتما صدقه بندازی :) نه این‌که مباحثه کنه، نه، حالتِ مقدمه داشت صحبتش. اول می‌دادیم اون صحبت کنه، خودش کلی جذب داشت برای مردم، یه پسر شهریِ بورِ گوگولی :) البته به چشمِ بابا شیرینه خب :) دیگه بعدش با من و سعید و شیخ فضل‌الله بود :) 

    خب این یکی از برکاتِ انتخابات. برکتش تا زندگی‌مون کشید. برکتِ خونِ شهید واقعا چیز دیگه‌ایه... شهید رئیسی رو خدا ازمون گرفت که روشن‌مون کنه... من خوندم برداشت‌ها و تحلیل‌های مختلف رو، کاری به هیچ‌کدوم هم ندارم، سفت و سخت پای حرفم هم هستم. از دست دادنِ شهید رئیسی گرچه رشد و برکت برای کشور داشت و داره و خواهد داشت، اما از برکتِ خونِ شهیده، برای من و شما حکمت و قسمت و این چیزا نیست، تاوانِ ناشکری و ناسپاسیه. تر و خشک با هم سوختن هم نداریم! اونایی که ضدش بودن کنار، ماهایی که باهاش بودیم هم در حقش تبیین و تلاش نکردیم. قدرِ نعمت و عزت ندونستیم، نعمت از کف دادیم. تو همۀ صحبتام گفتم و می‌گم و خواهم گفت: واسه قدر ندونستنِ شهید رئیسی باید استغفار کنیم... توبه کنیم... به گناه اقرار کنیم... وَ جبران کنیم. و اگر نه باز هم خسران‌های بیشتری خواهیم دید. گفتنی رو من گفتم. 

    بنابراین اگه دارم از برکاتِ انتخابات حرف می‌زنم قاطی نشه با این خسران و ضایعۀ عظیم، نه! برکتی اگر هست از خونِ شهیده، نه از لیاقتِ من و توی مثلا انقلابی و مذهبی. 

    دخترم هم با این‌که سالِ دیگه به سنِ رأی می‌رسه ولی می‌شناسیدش دیگه چه بی‌کله‌ای پدرصلواتی :) کلی دهه هشتادی به راه کرد! کلی! حالا می‌نویسم برکاتِ کارِ اون چی بود. 

    امّ‌یحیی هم به قولِ خودش برگشت به دورانِ باشکوهِ اردوهای جهادیِ دانشجویی و این‌قدر این روستا به اون روستا صحبت کرد و رفت و اومد که نفهمیدیم کی ماه اول تابستون گذشت! 

    برای مصاحبۀ دبیری تقریبا وقتی برای خوندن نداشتیم، شبِ مصاحبه‌هامون فقط با هم کمی کار کردیم و اصلا نرسیدیم بخونیم. البته خوب مصاحبه دادیم و ان‌شاءالله به زودی خبرای خوش می‌نویسم اینجا. 

    یکی دیگه از برکاتِ انتخابات مسألۀ دبیریِ امّ‌یحیی بود. آزمون که دادیم امّ‌یحیی پاش و کرد تو یه کفش که من مصاحبه نمی‌دم. نمی‌خوام شاغل شم. هرچی من براش منبر می‌رفتم، دخترم باهاش صحبت می‌کرد، نور و برخی خانم‌های روستا، کارساز نبود که نبود. من نمی‌خواستم اذیتش کنم، می‌دونم تازه داره یه نفسی می‌کشه و همۀ عمرش به درس و کار گذشته، روحیاتش هم لطیف و خونه‌ایه و کششِ چالش‌های بیرون از خونه رو نداره. ذهنش واقعا تمیز و آینه‌ایه و تابِ ذره‌ای غبار و کدورت رو نداره. یکی از دلایلی که هرگز نظرات اینجا رو باز نمی‌کنم و گزیده در ارتباطم، مراقبت از بلورِ احساس و اندیشۀ امّ‌یحیی‌ست که حرام‌زادگانِ همیشه شکست‌خوردۀ سایبری وقتی نتونستن روسری از سرِ دخترامون بکشن و چفیه سرِ دخترای آمریکا کردیم و بهمن به بهمن پیروزیِ انقلابمون رو جشن گرفتیم و می‌گیریم و خواهیم گرفت :) سراغِ روح و روانِ ناموسِ ما نیان، مردِ جنگیدنِ رودررو با خودمون که نیستن :) 

    من از بابِ تکلیف، چون توان و استعدادش و می‌دونم، باید تلاش می‌کردم دبیر شه. تازه همۀ زورم و زدم آموزگار شه که گفت اصلا اون سن و اون حجم از مراعاتِ اخلاقی رو نمی‌تونه طاقت بیاره، باز به دبیری رضایت داد. اما بعد از آزمون زد زیرِ همه‌چیز. با این‌که طفلی کلی خوند و کلی وقت گذاشت. دیگه یه شب دعوامون شد و مردِ بدی بودم و این‌قدر اصرار کردم که روش فشار اومد و اشکش درومد و خدا من و ببخشه... اونجا دیگه بی‌خیال شدم. گفتم باشه، هرچی خودت صلاح می‌دونی. اما از روزی که بوی آقای پزشکیان به مشامش رسید... :) صبح بلند شد و گفت حتما دبیر می‌شم! آزمونِ آموزگاریِ آذر رو هم می‌دم و حتما سعی می‌کنم معلم شم :)) 

    اینم از این برکت :)) هنوز هم برکاتِ شخصی از انتخابات در زندگیِ ما هست؛ مثلا به واسطۀ این‌ور اون‌ور رفتن، لینک‌های جدیدی برای اهداف‌مون پیدا کردیم. اتصالات بیشتر شد. روزنه‌هایی برای شدنِ نشدن‌ها پیش اومد. مثلا ما داشتیم کارا رو می‌کردیم جوابِ دبیری اومد برگردیم مشهد اما دیدیم حیفه... الآن می‌تونیم خیلی بیشتر کار کنیم. فعلا دنبالِ پرس‌وجوییم ببینیم می‌شه همین سالِ اول جابجا شیم و به‌جای مشهد، انتقالی بگیریم همین بلوچستان یا نه. دعا کنید بشه. 

    سختی هم البته که داشت و داره؛ بزرگترین سختیِ اینجا بحثِ طایفه‌ای هست. اینجا بزرگِ طایفه به یکی رأی بده، همۀ طایفه تا هفت پشت باید به همون رأی بدن. خب این کار رو سخت می‌کرد... خصوصا که برخی طوایف تحریمِ انتخابات هم داشتن...

    راستش دیروز مراسمِ حسینیۀ اعظمِ زنجان رو نشون می‌داد گفتم بیام بنویسم، این نکته‌ای که باید در مجازی هم درباره‌ش می‌نوشتم چون در حقیقی هم دارم روش کار می‌کنم. 

    من به عنوانِ یه هم‌وطن خیلی از هم‌وطنای ترک دلگیرم. برادرانه و خیرخواهانه می‌گم روی بحثِ قومیتی کار کنن. ما گردنه‌ای رو ندیدیم هنوز، گردنه‌ها در پیش داریم! این مسألۀ قومیتی و طوایفی باید حل شه... 

    من خیلی وقته فرصت نکردم بیان رو مرور کنم، آخرین باری که اینجا فعال بودم به این نتیجه رسیدم اینجا مردابه، آبِ راکده. مذهبیش مذهبیه، غیرمذهبیش غیرمذهبی. فکر کنم بیشتر از سه سال اینجام. تقریبا از همون اولایی که اومدم بلوچستان دیگه. خب در حقیقی کارم نتیجه داده، اما در مجازی ندیدم کسی به نتیجه برسه. باید واقع‌بین بود؛ اینجا کسی دنبالِ رشد نیست، افرادی تلاش دارن غبار رو کنار بزنن که اجرشون محفوظه، اما غالبا افرادِ شبهه‌دار اینجا نیستن، افرادی هستن که نمی‌خوان بی‌غبار چیزی رو ببینن. امّ‌یحیی نمی‌نویسه اما خوب می‌خونه. اون بیان و هنوز می‌خونه. بذار بپرسم ببینم هنوزم اینجا مردابه؟

    می‌گه آره :( هنوز پشت‌کنکوریش پشت کنکوره... بیکارش، بیکاره... گمشده‌ش، گمشده است... عباپوشش، عباپوشه... مُبیّینش، مُبیّنه... مُغرضش، مُغرضه... متوهمش، متوهمه و خلاصه هنوز همونه. راکد. گندیده. 

    احتمالا همونایی که می‌گفتن واااای شاگردبنّا داره امر به معروف و نهی از منکرِ لسانی می‌کنه پس تف بر او، هنوز در گیر و دارِ کار فرهنگی‌ان و کاری هم نکردن :) ولی من با تذکرِ لسانی کلی کلی کلی کار کردم :) احتمالا هنوز همون عده‌ای هم که می‌گفتن من مغرورم که میام می‌گم من کاری کردم، میان می‌گن من مغرورم و تواضع ندارم که خب بگن :) من یکی و قبول ندارم دیگه پیگیرش هم نیستم، شما با خودتونم رودرواسی دارین :))

    عزیزان! واقع‌نگر باشید! اون‌قدری عمر نمی‌کنیم که از ترسِ خیت شدن واقعیت رو انکار کنیم! مثلا چند وقت پیش به خانم شاگردخیاط گفتم شما نه خوب می‌نویسید، نه مفید، و بی‌خود شعارِ غزه غزه می‌دید، یا علی بگید و کار کنید. با حلوا حلوا دهن شیرین نمی‌شه. وقت نکردم پرس‌وجو کنم ببینم ازم ناراحت شدن یا نه، ان‌شاءالله که نشده باشن، چون واقعیته. خیرخواه هم باشیم باید واقعیت رو به رخِ هم بکشیم. چون وقت نداریم.

    الآن هم نترسید که من نوشتم از ترکای هم‌وطنم دلخورم. نترسید! دو قطبی نمی‌شه! بشه هم از خلقتِ آدم تا ظهور دو قطب هست: حق. باطل. ما وسط نداریم. شما یا با حسینید، یا با یزید. وسط نداریم! کوفه هم که سکوت کرد الآن جزوِ لعنِ یزیدی‌هاست. 

    از کجا معلوم ما حقیم که مطمئن حرف می‌زنیم؟ چون قرآن گفته ضد استکبار باشید، ما هستیم. 

    تو انتخابات یه لبِ دریای بالاشهری رفتیم و همممممه پزشکیان :) یه دخترِ جوانِ سربرهنه با فریاد بهم گفت از کجا مطمئنی حقی؟ گفتم خودم و مطمئن نیستم، بشرم و جایز الخطا. خدا هم ارحم الراحمین. اما مسیرم حقه. چون قرآن و اهل بیته. 

    گفتم تو ولایت فقیه قبول داری؟ گفت نه! گفتم پس من حقم. چون قرآن بهم دستورِ ولایت فقیه داده. بزرگانی که سواد و تخصصِ فهمِ قرآن دارن دستورش و دادن. ولایت فقیه و قرآن با هم می‌گن به کسی رأی بده که ضد استکباره، ضد ذلته. من مطمئنم حقم چون برمی‌گردم به قرآن. به اهل بیت. به ولایت فقیه. 

    من مطمئنم تو باطلی (مسیر) چون به قرآن و اهل بیت و ولایت فقیه برنمی‌گردی. به خودت برمی‌گردی. به خواسته‌هات. به نفست. به حبّ دنیات. به عقده‌هات. خب حالا تو عصبانی می‌شی که من مطمئنم مسیرم حقه؟ مهم نیست! درستش هم همینه! همیشه باطل از این‌که حق صداش دربیاد ناراحت می‌شه دیگه :)

    یا یکی دیگه‌شون می‌گفت اصلا به لجِ تو می‌خوام به پزشکیان رأی بدم. گفتم اینم عجیب نیست. امام حسین ظهر عاشورا گفتن برای چی با من این کار و می‌کنین؟ گفتن از لجِ بابات! 

    خب؟ کی برد؟ کی تو تاریخ موند؟ کو اون لجوج‌ها؟ 

    واقعیت! واقعیت! واقعیت! 

    نمی‌شه از ترسِ برداشتِ بد... برچسب... تهمت... توهین... لجاجت... یا هرچی نگفتش! 

    من بدونِ ترس می‌نویسم عزیزانِ قومیتیِ من! کردهای هم‌وطنم! لرهای هم‌وطنم! ترک‌های هم‌وطنم! بلوچ‌های هم‌وطنم! 

    مادامی که رگِ قومیتی در ما زنده باشه، نمی‌تونیم به دنیای در رفاه برسیم. 

    اصلا با ظهور هیییییچ کاری ندارم. بیا بچسبیم به همین دنیامون. 

    خواهرم! برادرم! دنیای در رفاه با قومیت به دست نمیاد! 

    من سوریه بودم. هم تو دلِ جنگش... هم الآن. سوریه از قومیت‌ها و طوایف خورد... الهی رزقتون بشه یه زیارتِ سوریه برید... سوریه بعد از جنگ دیگه کمر راست نکرد... حالا حالاها هم نمی‌کنه... 

    زیرساخت از دست دادن! زیرساخت یعنی تا نسل در نسل ویرانی! محتاج بودن! 

    دو تا خونه و دو تا خیابون و آسفالت و دو تا سد نیست که بگیم خب می‌سازن! برید جستجو کنید ببینید زیرساخت یعنی چی تا بفهمید سوریه چطور شکسته... 

    به امّ‌یحیی سپرده بودم بیان و بلاگفا رو می‌خونه بهم بگه کیا کارِ انتخاباتی کردن. دیره ولی گردنم مونده که از برادرم ن.ا خیلی تشکر کنم. نتونستم خودم همۀ پست‌ها رو بخونم، ان‌شاءالله در اولین فرصت. اما می‌خوام در نشون دادنِ اهمیتِ این کار شریک باشم. یه نفر مداوم و متمرکز روی انتخابات کار کرده و دل سوزونده برای آینده‌ی همه‌مون. این "همه" تو هر انتخابی نبوده! تو هر پست و وبلاگی نبوده. همه نه حتی یعنی همۀ ایران! همه‌ی دنیا. برای همین مهمه. من اینجا زنِ پیری رو پای صندوق دیدم که وقتی رأیش و نوشت و برد پای صندوق، رأیش دستش مونده بود لبِ صندوق و چشماش و بسته بود و زیرِ لب دعا می‌کرد. خودم دیدم اشکش درومد و گفت خدایا جوونامون بدبخت نشن. 

    این رأی "همگانی"ِ اون پیرزنی که معلوم نیست فرجامِ این انتخاب رو ببینه یا نه خیلی ارزشمنده. 

    احتمالا بیانی‌های عزیز با شناختی که ازتون دارم از ادامۀ این نوشته هم ناراحت شید اما واقعیت رو باید نوشت! ولو این‌که باورش نکنین، انکارش کنین، به شیوۀ بیانش ایراد بگیرین، یا هرچی! 

    اون 9 میلیونِ دورِ اولی که به دکتر جلیلی رأی دادن رو من دوست دارم پیدا کنم با هم تشکیلات راه بندازیم. امیدوارم آقای جلیلی برای اون 9 میلیون یه برنامه‌ای بریزه. 

    ببینید من کار اجرایی زیاد کردم. تو کار اجرایی همه‌جور آدمی رو می‌تونی بیاری، اما همه‌جور آدمی به‌دردت نمی‌خوره. کی کار و جلو می‌بره؟ اونایی که بصیرت دارن. 

    نمی‌گم سواد! نمی‌گم هوش! نمی‌گم باور و ایمان و عقیده! نه! 

    بصیرت خیلی خیلی خیلی فراتر از همۀ اینهاست. 

    خودمونیم دیگه؛ آقای جلیلی آدمِ انتخاباتی نیست! آقای رئیسی هم نبود. این‌که وسطِ بزن بزن برگردی بگی اگه مشکلِ مردم با فحش دادن به من حل می‌شه باشه به من فحش بدید، این یعنی تو هیییییچ جذابیتی برای بشری که عقلش به چشمشه نداری! 

    آقای جلیلی هم همین‌طور بودن. 

    بعد شما این و بذار کنارِ کارزاری که برای آقای قالیباف راه افتاد. خیلی قشنگ شد معرکه. خیلی خفن شد. به خدا من تو لبنان این همه جذابیتی که تو این انتخابات داشتیم ندیدم! لبنانی که هر گوشه‌ش دستِ یه مذهبیه و هر کدوم هم خفن و پر طرفدار! 

    اون‌وقت 9 میلیون آدم وسطِ این معرکه و بلبشو و طوفان، رأیشون جلیلیه! 

    این 9 میلیون خیلی خفنن! خیلی بصیرن! اینا دورِ تبلیغات و رسانه رو خط کشیدن. دورِ قومیت رو خط کشیدن. دورِ طایفه رو خط کشیدن. دورِ محیط و عموم رو خط کشیدن. وَ احتمالا فقط چسبیدن به ولایت فقیه. 

    من خیلی با درون‌گروهِ انقلابی گفتگویی نداشتم. بیشتر سمتِ پزشکیانیا رفتم. اما همون مقدار که با هم گفتگو داشتیم خیلی روی معایب آقای قالیباف یا برتری‌های آقای جلیلی مانور نمی‌دادم. همه رو توصیه می‌کردم بازبینیِ سخنانِ رهبری داشته باشید. 

    ولایت فقیه! 

    امروز روزِ خوشمونه! روزهای غبارآلوده‌تری داریم هنوز. چه کار کنیم؟ 

    ولایت فقیه! 

    آقا واکسن زدن؟ چشم! منم می‌زنم! تأویل و تفسیر چیه؟! حضرت عباس تأویل و تفسیر داشت از حکمِ آبِ آقا؟! 

    آقا می‌گن امر به معروف و نهی از منکر اثر داره؟ چشم! من چه کاره‌ام! 

    آقا در دیدار با شمسایی عدل از حجابِ خانواده‌شون تمجید کردن و از دو قطبی نترسیدن؟ چشم! وظیفه معلوم شد! 

    آقا خانواده‌شون رو با چادر حجاب می‌دن نه عبا؟ چشم! 

    تو اصلح هم ببین آقا چی فرمودن. تمام! 

    این‌که خیلی‌ها شدن ضد استاد پناهیان، ضد آقای عالی، ضد سردار حاجی‌زاده، ضد محمود کریمی، ضد فلان آخوند، فلان ارتشی، فلان تریبونی، نه آقا! نه! اولا بزرگتر و داناتر از ما هستن. حتما صلاح دونستن. ثانیا به چشمِ آزمون بهش نگاه کن. یه عمر همینا بهمون یاد دادن جز ولایت فقیه چشمت به کسی نباشه، بسم الله! حالا آزمون بده! بگذر از آخوند و سردار و مداح و استاد. 

    ولات فقیه! 

    وصیت‌نامۀ شهدا دو تا کلیدواژه داره: امام حسین علیه السلام. ولایت فقیه. 

    خوششون نمیاد یه عده میگی؟ لج می‌کنن؟ بهت برچسب می‌زنن؟ 

    خب؟! مُردی؟ :) 

    طرف تو چشمِ امام حسین علیه السلام نگاه کرد و گفت از لجِ بابات! 

    از امام حسین عزیزتری؟! 

     

    یکی دیگه از برکاتِ انتخابات برای ما بحث کاروان اربعین بود. البته که هنوز مطمئن نیستم این انتخابم صد در صد درسته یا نه... توکل کردم دیگه... اهل استخاره نیستم. خدا عقل داده آدم و. هی با عقلم سبک_سنگین کردم و بالاخره استارتش زدم. همین اول محرمی. اگه اشتباه بود میام می‌نویسم. 

    ماجرا از این قراره که من سوریه رفته بودم یه عده خانم‌های همسرِ شهدا بودن که خب اوضاعِ خوبی نداشتن. اونجا نذر کردم این اربعین اونا رو هم ببرم. ماجرای انتخابات اتفاق افتاد و من آمار رو خیلی زیر و رو می‌کردم. دهه هشتادی‌ها تو آمار نبودن. یعنی جزوِ تحریم‌کرده‌های انتخاباتن که البته نمی‌شه بهشون این و گفت. تا جایی که باهاشون گفتگو داشتم از فکرِ خودشون نبود. تحت تأثیر بودن. و این خبر بدتریه. 

    فکرهای خالی. 

    شکرِ خدا که مسیرِ دبیری داره برامون باز میشه و میریم تو دل دهه هشتادیا. 

    من قبلا راهیان نور و اینا می‌بردمشون. مشهد بودیم هم جمعه‌ها می‌بردمشون کوه. همه هم از اون خفنای سجادنشین و هفت تیر و هاشمیه :) نسلِ عاقل و منطقی‌ای هستن. ولی خب... ظرفیتیه که غافلیم ازشون...

    دخترم تو انتخابات خیلی فعال بود. کله‌شق یه شب نزدیک بوده با دوستاش کتک بخورن :) قرآنی که مادرش صبحا از زیرش ردمون می‌کرد حفظش کرده :) تو اون ایام که دوستاش و ظرفیتش و دیدم تصمیم گرفتم امسال دهه هشتادی ببرم اربعین :) 

    کاروان‌دار یا اجرایی باشید می‌دونید چه سنگی برداشتم :) خب ترس و اضطراب هم دارم ولی دیگه استارتش زدم... تا الآن هم 104 نفر ثبت نام داشتم... خانومای سوریه رو هم چون نذر کردم می‌برم ولی کمک دارم الحمدلله. از اینجا سعید قراره امسال باهام بیاد. شیخ فضل‌الله و خانواده‌ش. امّ‌یحیی و نور هم هستن. از مشهد فهیمه خانم و دوستاش و دارم. پارسال دست‌تنها بودم اما امسال هستن الحمدلله. ولی خب... دهه هشتادی‌ان و بلا. اربعین هم شلوغ. کمی نگرانم که از ضعفِ ایمانمه. 

    منتهی کاروانِ خشک و خالی نبستم. من تا بتونم مقابلِ هر بدعتی مبارزه می‌کنم. در مبارزه با بدعت از هیچی نمی‌ترسم. 

    کاروان رو می‌خوام تبیینی ببرم. اصلا اسمی هم که انتخاب کردم بر همین مبناست. قوانین براش گذاشتم و دقیق مشخص کردم از پذیرفتنِ زائرِ عباپوش، غیر چادری، دارای کاشتِ ناخن و مژه معذوریم. اهداف برای سفر بستیم و خدا رو شکر امسال خیلی کمک دارم. شیخ فضل‌الله داره دفترچۀ واحدی تهیه می‌کنه مثلِ دروس دانشگاه. دو تا خیّرِ اماراتی خفن پیدا کردم هزینۀ پک‌های هدیه‌مون و تقبل کردن. 

    چطوری بگم؟ می‌خوام بگم اعتقاد دارم برکتِ دهه هشتادیا با خودشون اومده. پارسال سخت گذشت ها! سخخخخخخخت! می‌خواستم سختی‌هاش و اینجا هم بنویسم نشد دیگه. هم مضیقۀ مالی داشتیم، هم نیروی انسانی نداشتم، هم یحیی کوچیک‌تر بود و خانومم هم خیلی نمی‌تونست کمکم باشه. خدا خیر فهیمه خانم و دوستاش و بده، طفلیا مثل مرد پابه‌پام کمکم کردن. 

    اما امسال همین که نیت کردم این دهه هشتادیای بلا رو ببرم از زمین و آسمونه که داره برکت می‌رسه :) 

    خدا کنه من گند نزنم... 

    دعامون کنید. 

    چند چیز دیگه هم می‌خواستم بگم در این باره که کارِ انتخاباتی تموم نشده. این جوششی که اتفاق افتاد و از مجازی اومدید بیرون و با مردم حرف زدید خیلی معجزه است. معجزۀ خون شهید رئیسی. این و ولش نکنید. 

    ولی دیرم شده باید برم. 

    علی‌علی

     

     

    عرض تسلیت ایام عزاداریِ آقای استکبارستیزِ آمر به معروف و ناهی از منکر. 

    التماس دعای ظهور.

    فاقدِ شعور؛ فاقدِ شرف!

    کارِ انتخاباتی تا هفده روستای اطرافِ ما نیاز نیست؛ همۀ واجدینِ شرایط رأی می‌دن. چرا؟ چون تنها دولتی که برای حقّابۀ هیرمند تلاش کرد و آب‌شیرین‌کُنِ سیستان رو راه انداخت، دولتِ شهید رئیسیِ عزیز بود. اینجا کسی جرأت داره اسمِ آقای رئیسی رو بدونِ آقا بیاره؟ مردم هجوم میارن بهش. محرومین عموما سوادِ درست و حسابی ندارن اما بصیرت... خیلی بیشتر از مذهبی باسوادهامون که به آقای رئیسی نقد دارن ولی طرفدارِ نظامِ اسلامی‌ان :) خیلی بیشتر از مذهبی باسوادهامون که به حکومت نقد دارن ولی اهلِ ائمه علیهم‌السلام هستند :) خیلی بیشتر از لب‌ودهن‌های ورّاجِ مجازی که توی وبلاگاشون قدس رو فتح کردن و کاخِ سفید رو حسینیه و حجاب رو هم با کارِ فرهنگی ریشه‌ای درست کردن :) اینجا مردم پای کارِ نظام هستن. 

    دیدم اینجا که خودشون پای کارِ انقلابن و اصلا برای همین شعورشونه که خدا وعده داده همین‌ها وارثینِ زمین‌اند و در روایات داریم مذهبی باسوادهامون با کوهی از کتاب‌های عین.صاد و نقودِ فرهنگی و تشکیلات و نشست و جلسه و همایش روبروی امام زمان ارواحنا فداه قد عَلَم می‌کنن و آقا دین رو اِحیا می‌کنن و عباپوش‌های فرهیخته‌مون تازه حجاب رو از آقا یاد می‌گیرن :)

    گفتیم چی‌کار کنیم برای انتخابات پس؟ کارِ مجازی هم در حدِ ضروری انجام می‌دیم، اما اصلِ کار، کفِ میدانه، رودرروی مردم. تماماً مجازی جای مذهبی و ولایی ترسوهاست که چون عُرضۀ کار کردن ندارن، سعی می‌کنن با ازش حرف زدن وجدان‌شون رو آسوده کنن(!)

    مردم! 

    مردم! 

    ما برای تبیین و آگاهی با مردم باید حرف بزنیم. 

    خب! برنامه ریختیم برای نمازِ مغرب بریم دریا. تو ساحل اذان بگیم و نماز جماعت برگزار کنیم. بینِ دو نماز هم کارِ انتخاباتی کنیم. 

    سعید و شیخ فضل‌الله و هجده نفر از بزرگان و معتبرانِ روستامون هم پای کار اومدن. أمّ‌یحیی و بچه‌ها و حدودِ هشت نفر از خانم‌های روستا هم اومدن و خیلی ساده و صمیمی، فلاسک فلاسک شیرچای آوردن برای پذیرایی. 

    تشکیلات و جهادی به جلسه و ورّاجی نیست، اینا هیچ‌کدوم نه معنای تشکیلات رو می‌دونن، نه اصولِ جهادی رو... اما پای کارن! چرا؟

    چون مؤمن هستن... چون تقوا دارن... 

    ایمان و تقوا، برکت میاره... بصیرت می‌ده... حرکت میاره. 

    خدا رو شاهد می‌گیرم جز به سعید و شیخ فضل‌الله به هیچ‌کس چیزی نگفتم. دیدن ما داریم چند روزه با هم راه می‌افتیم بریم شهر، پرسیدن و کم‌کم اومدن و کار رو دست گرفتن. 

    الحمدلله کار مردمی بود و با نیتِ خالص، گرفت و یکی از شبکه‌های محلی هم اومدن و با ما مصاحبه کردن. 

    جای ثابت نمی‌مونیم. تیمِ ثابت داریم که بتونیم دور بزنیم و افرادِ بیشتری رو آگاه کنیم. هر شب یه ورِ ساحلیم. مبنای قرآنی و نهج‌البلاغه‌ای انتخابات و اصلح رو شیخ فضل‌الله زحمت می‌کشه می‌گه، مبنای سیاسی و عقیدتی رو خودم می‌گم، سعید هم مختصری ترجمه می‌کنه به بلوچی برای مُسن‌ها و مدرسه‌نرفته‌ها که فارسی متوجه نمی‌شن. 

    دیروز به مردم گفتم من به درخت بگم سرسبز، شما ناراحت می‌شید؟ با تعجب گفتن نه! گفتم به دریا بگم وسیع، شما بهتون برمی‌خوره؟ گفتن نه! گفتم به ساحل بگم نرم، شما فحشم می‌دین؟ گفتن نه! گفتم به آسمون بگم آبی، شما عصبانی می‌شید؟ گفتن نه! 

    گفتم خدا خیرتون بده! چون اینا صفتِ موصوف‌شونن. آبی مالِ آسمونه. وسیع مالِ دریاست. سرسبزی مالِ درخته. همه هم قبول داریم. پس وقتی صفتِ چیزی یا کسی رو بهش می‌گیم باید اول فکر کنیم ببینیم این صفت واقعا مختصِ این موصوفه یا نه، اگه بود بپذیریم، اگه نبود بعد ناراحت بشیم. قبول دارین؟

    همه گفتن بله! 

    گفتم چند ساله برخی می‌گن جمهوری اسلامی بده؟ چند ساله چند نفر منتظرِ براندازی‌ان؟ چند ساله چند نفر می‌گن این نظام دیگه نفسای آخرشه؟ چند ساله چند نفر می‌گن دیگه کسی طرفش نیست؟ 

    اجازه دادم مردم صحبت کنن. بعد گفتم دیدین تو ژاپن به زبانِ فارسی شعار دادن مرگ بر اسرائیل؟ با تعجب نگاهم کردن. لپ‌تاپ و بلندگو همراه‌مونه. براشون پخش کردم. گفتم یادتونه آقا فرمودن زبان فارسی به زودی زبانِ بین‌المللیِ دنیا می‌شه؟ پخش کردم. گفتم دانشجوهای آمریکا رو دیدید حرفای امام خمینیِ اصلِ براندازمون رو می‌زدن و تو انقلاب‌شون پرچمِ ما دست‌شون بود؟ براشون پخش کردم. گفتم من و تو یادتونه می‌گفت جمهوری اسلامی نفسای آخرشه؟ پخش کردم که خداحافظی کردن و عرعر زار زدن و تعطیل شدن :) گفتم مریم رجوی رو یادتونه؟ لطف کرده بود گفته بود بیاد نجات‌مون بده رئیس‌جمهورمون می‌شه؟ الآن کدوم گوریه؟ :) روح‌الله زم که علیه جمهوری اسلامی ایران بیشتر از دانشجوبسیجی‌نماهای ایران کار می‌کرد و روزی هجده ساعت فعالیت داشت الآن کدوم گوریه؟ :) 

    گفتم یادتونه عزادارِ سردار سلیمانی بودیم؟ عین‌الاسد برنامه‌مون بود؟ براشون کلیپِ کوتاهی از اون روزها پخش کردم. 

    گفتم یادتونه یه هواپیمای اوکراینی سقوط کرد؟ تا سه روز هیچکس ککش نگزید، همین که خبر رسید خودمون زدیم یهو برخی عزادار شدن؟ کلیپ پخش کردم براشون. 

    گفتم یکی بلند شد پدری کرد برای این‌که دعوا بخوابه، خودش شد فحش‌خور و گفت تقصیرِ من بود... 

    چهار سال بخشی از مردم با نفرت به حکومت... نظام... اسلام... انقلاب... نگاه کردن...

    ولی ماه پشتِ ابر نمی‌مونه :) به قولِ شهید دیالمه انقلاب هر از گاهی یه موج می‌زنه که آشغالا رو بریزه بیرون :) 

    دیدین آقا به شمسایی چی گفت؟ کلیپی که آقا دارن از حجابِ خانوادۀ شمسایی تعریف می‌کنن رو پخش کردم. به مردم گفتم زشت نبود آقا از حجاب حرف زدن؟ بابا طرف اسطورۀ ورزشیِ ماست، از ورزشش بگو، به خانواده‌ش چه کار داری؟ به خانواده‌ش کار داری به حجاب‌شون چه کار داری؟ آقا امر به معروف و نهی از منکر زبانی دوقطبی میاره! زشته! شما باید فرهنگی کار کنی! شما همین‌که خودت با لبخند به بی‌حجابا خودت و نشون بدی اونا جذب می‌شن :) آقا بیانی‌ها رو دلگیر کردی ها :) این و به مردم نگفتم، اینجا دارم می‌نویسم شما فیض ببری :) 

    گفتم یادتونه سفارت‌مون و تو سوریه اسرائیل زد؟ آقا اون موقع به جای بحثِ به این مهمی، ایستادن و از حجاب حرف زدن! آقاااااااا نکن این کارا رو! دافعه‌ داره! تشکلاتِ بسیجی و دانشجوهامون و فرهنگی‌کارامون و مذهبی و محجبه‌هامون ناراحت می‌شن :) وهنِ اسلام میاری آقا! زشته آقا! اینا این همه خودشون و شرحه‌شرحه کردن، کلی دادِ سخن دادن که باید کارِ فرهنگی کرد، باز شما پا شدی علنی داری از حجاب بیست دقیقه حرف می‌زنی؟! آقا خیلی تندرویی! :)  براشون کلیپ گذاشتم یادشون بیاد. 

    گفتم 26 فروردین یادتونه؟ یک شب تا صبح موشکایی که تو انبار از قدیم داشتیم و نمی‌دونستیم چه کار کنیم و ریختیم سرِ اسرائیل! تازه موشک نوهامون نه ها! قدیمی‌ها! همونایی که نفسِ طهرانی‌مقدم بهشون خورده بود... یادتونه برخی گفتن جنگ می‌شه؟ اسرائیل پودرمون می‌کنه؟ لابد الآن پودرشده‌مون دورِ هم جمعه :) مردم خندیدن :) گفتم یادتونه آمریکا سریع بیانیه زد اسرائیل به ما ربطی نداره! ما هیچ‌ غلطی نمی‌کنیم :) مردم خندیدن :) 

    گفتم کانادا گفته تقصیر از هواپیمای اوکراینه! 

    بهش هشدار داده بودن سرِ عین‌الاسد تو آماده‌باشیم. گوش نکرده و پریده! 

    دادگاهِ کانادا خودِ اوکراین رو مقصر دونسته و گفته باید غرامت بده! 

    بعد سکوت کردم تا مردم فکر کنن. یه جوانی گفت یعنی تقصیرِ ایران نبوده؟ باز کردم و کلیپ رو نشون دادم. بیانیۀ کانادا رو نشون دادم. دوباره سکوت کردم. پچ‌پچ بالا گرفت. 

    گفتم به اونایی که این همه سال هی به جمهوری اسلامی لگد زدن و هی روی اعصابِ شما مردم راه رفتن و تو بزنگاه‌ها به جای کم کردنِ فشار، بیشتر داغ روی دلتون گذاشتن، این و نشون بدیم الآن میان عذرخواهی کنن؟ 

    سکوت کردن. 

    گفتم وقتی خدا این‌جوری و پشت در پشت ضایع‌شون می‌کنه و باز نمی‌فهمن، یعنی احمقن! احمق صفت‌شونه. من صداشون بزنم آدمای احمق، شما بهت برمی‌خوره؟ گفتن نه :) 

    گفتم خدا خیرتون بده! فقط احمقان که ضد جمهوری اسلامی ایرانن. فقط احمقان که به جمهوری اسلامی و آقا نقد دارن. فقط احمقان که نمی‌تونن مناسباتی فکر کنن و کلان ببینن. فقط احمقان که نمی‌فهمن الآن ایران تا کجا رو داره مدیریت می‌کنه. فقط احمقان که به این نظام جفتک می‌ندازن. فقط احمقان که هی خدا ضایع‌شون می‌کنه و باز راهِ قبلی رو می‌رن. نه شعورِ فهمیدن دارن، نه شرفِ عذرخواهی. 

    جایی از حرفام غیر منطقیه بلند شید بگید! 

    برام صلوات فرستادن و پا شدن اومدن صورتم و بوسیدن :) 

    گفتم برید و هرجا یه دونه از این احمقا دیدین، به همه بگید اینا احمقن. بگید چرا احمقن. بهشون اثبات کنید صفتِ این آدما حماقته. فحش نیست که به کسی بربخوره. موصوفن و صفت‌شون احمق. 

    هم دورِ هم خندیدیم، هم تبیین کردیم، هم با دیده‌بوسی رفتیم که هرچی از هم یاد گرفتیم و نشر بدیم :)

    من بخوام از اینجا برم، چطور از این مردم دل بکنم؟!... :(

     

    تُف نمی‌ارزه!

    تقویتِ تحلیلِ بچه‌ها جزوِ برنامۀ دائمیِ تربیت‌شونه. چند عکس از تشییعِ رئیس‌جمهور پرینتِ رنگی می‌گیرم و میارم خونه و در فرصتی مناسب که دورِ همیم، عکسا رو می‌ذارم وسط و می‌گم شروع کنید هر نکته‌ای می‌بینید بگید. ام‌ّیحیی هم تقلّب‌های کوتاه و هدایت‌های همیشگی رو داره. اما این‌بار تا عکسا رو گذاشتم (بدونِ اغراق حتی یک دقیقه هم نگذشت!) دخترم گفت این جمعیت اگه شعورشون هم قدرِ شورشون باشه، اون‌وقت خوبه، وگرنه تُف نمی‌ارزه! 

    من و ام‌ّ‌یحیی با تعجب نگاهش کردیم و در جوابِ تعجبِ ما گفت انتخابات و می‌گم! هرکی واقعا دلش سوخته، پشیمونه، دوستداره، برای عذرخواهی اومده، برای حمایت یا هرچی، اون‌وقتی حرف و احساسش اثبات می‌شه که برای انتخابات کار کنه، تبیین کنه، مردم رو به آگاهی برسونه و رأی درست بده و بگیره. این می‌شه راهِ آقای رئیسی، و اگرنه آه و اشک که از همه برمیاد! 

    احتمالا فکر کنید این پُست سیاسیه یا از سرِ انجامِ تکلیف! خیلی دوست داشتم این‌طور بود اما این‌بار نیّتم قاطی داره... این پُست رو پدری می‌نویسه که میوۀ به‌بارنشسته‌ش رو بوییده و مسته... 

    با کتابای شهید مطهری بزرگش کردم و سخنرانی‌های امام خمینی و امام خامنه‌ای. نتیجۀ اون‌روزها رو حالا می‌بینم که منظومۀ فکری داره و قدرتِ تحلیل. 

    بزرگ شده... نه فقط به قد و قامت، که به فکر و اندیشه و اراده. 

    پسرم در هفت سالِ بردگی به سر می‌بره و برای یاد گرفتنِ ولایت‌پذیری باید کمی سختی تحمل کنه، در به آغوش کشیدنِ اون مجبورم خویشتن‌داری کنم اما دختر رو هر وقت و در هر سن و در هر جایی به آغوش بکشی، عملِ حسنه است.

    بغلش می‌کنم. پیشونی و چشم‌هاش و بارها بوسه می‌زنم وَ پدرانه‌ترین دعام و در حقش می‌کنم که بابا! الهی چشمات حکومتِ امام زمان ارواحنا فداه رو ببینه و از سردارانِ ایشون باشی... بابا الهی والمستشهدین بین یدیه باشی... 

     

    ماشاءالله و لا حول و لا قوه الا بالله.

    خستگی نمی‌شناخت

    بسم الله الرّحمن الرّحیم

    انّا لله و انّا الیه راجعون.

     

    سلام علیکم و رحمه الله و برکاته. 

    سی و هفتمین ایمیل که به دستم رسید مجبور شدم به جای ناهار خوردن، نوشتن رو انتخاب کنم در روستایی حوالیِ مرز ریمدان. عذرخواهی می‌کنم فرصت پاسخ دادن ندارم و فقط به نوشتن بسنده می‌کنم. 

    آقا دیشب فرمودن نگران و دلواپس نباشید، در کار کشور هیچ خللی ایجاد نمی‌شود. 

    چهل و پنج ساله این آقا صحبت می‌کنن و دیدید که چی شده. پس نگران و دلواپس نباشید. ما مردمِ سرزمینی هستیم که یه شب تا صبح رژیم غاصب صهیونیستی رو موشک‌بارون کردیم و هیچ‌کس جرأت نداشت حتی یه پرچم‌مون و تو ده‌کوره‌ها بکشه پایین :) 

    دکتر رئیسی که خوش به سعادت‌شون، امام رضایی رفتن و باعث افتخارِ ماست که هیچ‌کدوم از ریاست جمهوری‌ها خط روشون نیفتاد و فقط همین دو تا حزب‌اللهی شهید شدن (شهید رجائی و دکتر رئیسی). همین نشون می‌ده درست انتخاب کردیم و جای درستی ایستادیم و سربلند گریه کنید. حج رفتید؟ صورت‌تون نباید پوشیده باشه. گریه هم که می‌کنید سربلندید. قشنگ سرتون بالاست و دورِ کعبه در طوافید و اشک امونتون نمی‌ده. شما از اون اشک خجالت می‌کشی؟! سربلند اشک بریزید که رئیس‌جمهورمون در حالِ خدمت تو یکی از دورافتاده‌ترین نقاط از دنیا رفت، نه پشتِ میز و از زخمِ بستر! 

    در موردِ معاندین که خنده‌داره اگه بهمون فشار بیاد :) خدازده‌ها از شدتِ فشار هشتاد پاره شدن! بشینید و نظاره کنید و جلزولزشون تسلّای دلتون باشه :) دوست داشتید، حوصله داشتید این 45 سال رو یادشون بیارید که هر سال قرار بود سالِ بعد رو نبینیم و کیا رفتن و ما موندیم :) دوست داشتید، حوصله داشتید سالومه رو یادشون بندازید :) من و تو رو :) دوست داشتید، حوصله داشتید 26 فروردین رو یادشون بندازید :) دوست داشتید، حوصله داشتید بوش و اوباما و ترامپ رو یادشون بندازید که هر روز به امیدِ براندازی ایران بیدار می‌شدن و حالا مردمِ مملکتِ دیگه که نه زبان‌شون ماییم، نه دین‌شون ما، تو ژاپن به ایرانی مرگ بر اسرائیل می‌گن :) دوست داشتید، حوصله داشتید عکسای دانشجوهای آمریکایی رو به رخ‌شون بکشید که چفیه‌به‌سر شعارای خمینیِ کبیرِ ما رو می‌دن :) دوست داشتید، حوصله داشتید گزینه‌های روی میزمون زیاده برای کبابی کردن‌شون :) دوست نداشتید، حوصله هم نداشتید، خدازده‌ها خودجوش تحتِ فشارن، ببینید و لذت ببرید :) 

    در موردِ مذهبی‌هایی که فازِ ضد انقلابی دارن و دم از اهل بیت علیهم السلام می‌زنن و ولایت فقیه و جمهوری اسلامی رو کنار می‌زنن هم که تکلیف‌شون و امام رضا علیه السلام روشن کردن. 

    روز میلادِ امام رضا جان از ایشون یه هدیه به شما بدم تا ظهور گوش‌آویزتون باشه و مایۀ قوت قلب؛

    امام رضا علیه السلام فرمودند:

    فتنۀ بعضی از کسانی که ادعای محبت ما را دارند بر شیعیان ما، از فتنۀ دجال سخت‌تر است.

    راوی پرسید چرا؟

    فرمود: چون با دشمنان ما دوستی و با دوستان ما دشمنی می‌کنند.

    این کار باعث خلط حق و باطل شده و امر را بر ما مشتبه می‌کند تا جایی که مؤمن از منافق تشخیص داده نمی‌شود.

     

    صفات‌الشیعه

    صفحه 8

    وسایل‌الشیعه

    جلد 16

    صفحه 179

     

    از دجال سخت‌ترن دیگه :) دوست داشتید، حوصله داشتید از دجال بدتر بودن‌شون رو به رخ‌شون بکشید، دوست نداشتید، حوصله نداشتید ظهور می‌شینن سر جاشون :) 

     

    رفقا! 

    ولا تهنوا 

    ولا تحزنوا

    وأنتم الأعلون

    إن کنتم مؤمنین!

    إن کنتم مؤمنین!

    إن کنتم مؤمنین!

    چشم‌تون به امام خامنه‌ای باشه! 

    صورتیا ریختن گفتن امر به معروف اَخه، باور کردید، رهبرِ کشورِ شیعه دو روز بعد از زدن سفارت‌مون و خبر به این مهمی بیست دقیقه ایستاده از حجاب گفتن... ببین من و تو کجا گول خوردیم که امام‌مون مجبور شدن خودشون وقت بذارن اونم تو اون موقعیت... 

    مذهبی گوگولیا گفتن عبا هم حجابه، آقا انگار حکمِ حجاب تازه نازل شده باشه مجبور شدن به جای علما و مراجع‌مون یادآوری کنن حدِ زن وجه و کفّین هست...

    تدریج خبر نمی‌کنه ها! تدریج حالیِ آدم نمی‌شه! سیل نیست که آدم بفهمه چی شده، آب دریاست که همه‌ش فکر می‌کنی زیرِ پات کم‌عمقه و راهِ تنفس هست... یه وقتی زیرِ پات خالی می‌شه که دیگه نمی‌فهمی! 

    استغفار کنیم و از امام رضا علیه السلام مسلمانی و تشیعی رو بخوایم که موردِ تأییدِ ایشونه، نه خودمون! نه دیگران! نه فلانی و بهمانی! 

    خط مرز مشخص کنید! نمیشه هم با امام رضا علیه السلام بود، هم با مأمون شراب خورد! دوستم دلش پاکه نداریم! اگه نمی‌تونی رشد بدی، مسیر جدا کن وگرنه خودتم تباه میشی! 

    از طرد شدن، از قضاوت، از هو شدن، از تهدید، از تزویر، از برچسب، از فقر، از تحریم، از بی‌کس و کار شدن، از ریزش فالوور نترسید! 

    وأنتم الأعلون

    إن کنتم مؤمنین!

     

    زیارت عاشورا بخونید با معنی که دوست و دشمن یادتون بیاد. 

    بعد زینب سلام الله علیها باشید و سجاد علیه السلام. 

    شده با اشک و گریه، اما سربلند حرف بزنید و تبیین کنید و پاسخ بدید. این مشکوک‌الوالدینِ شلوارپاره این‌قدررررررر ترسو هستن که با اولین تشر می‌شینن سرِ جاشون! امتحان نکردید، خوفش و دارید. امر به معروف و نهی از منکر نکردید، نفس‌تون رو با چیزای دیگه فریب دادید حالا سخت‌تونه. 

    نذرِ دیدنِ ظهور و حکومتِ آقا حرف بزنید و با سرِ بلند گریه و عزاداری کنید. 

    ما اینجا شلوغیم. فرصت نوشتن نداریم. از بعد از سوریه دولت گروهِ ما رو شناخت و تونستیم اینجا کارها رو اساسی‌تر کنیم. راه برای خیلی کارها و آبادی‌ها اینجا باز شده. آزمون آموزش و پرورش برای من و ام یحیی که دکترای فردوسی رو با رتبه خاص قبول شدیم چیزی نبود، قبولی‌مون حتمیه مگر مصاحبه زبونمون رو کنترل نکنیم :) این یعنی فرصت کم داریم. قبول شیم باید برگردیم مشهد. باید اینجا رو به نقطه‌ای برسونیم که بشه رفت. 

    برای دکتر رئیسی هم تا 16 روستای اطرافمون عزاداری گرفتیم. صاحب‌عزا همه‌مونیم. من و شما. مردم. روضه بگیرید خونه‌تون. پنج روز عزای عمومیه. پنج روز روضه بگیرید و سیاه بزنید و صاحب‌عزای شهید رئیسی باشیم. همه که معاند و منافق و حروم‌لقمه نیستن، خیلی‌ها ناآگاهن. حرف بزنید. آگاه کنید. تاریخ نشون بدید. بله غصه‌داریم، عزاداریم، ما یه خادمِ واقعی رو از دست دادیم، اما 

    آقا داریم! 

    صاحب داریم! 

    سایه‌سر داریم! 

    ما مردمِ الغارات نیستیم! 

    این کانال و اون پیج و فلان وبلاگ و فلانی و بهمانی رو ول کنید! 

    آقا! 

    آقا! 

    مقداد باشیم و چشم از دهانِ آقا برنداریم. 

    آقا هم فرمودن نگران نباشید! خللی در کار کشور ایجاد نمی‌شود.

    والسلام.

     

     

     

    تبریک و تسلیت به همۀ شما مردمِ سربلندم که به حقِ امام رضا علیه السلام شاهدِ ظهور خواهیم بود و مؤثر در حکومتِ امام. 

    « اللَّهُمَّ وَ اسْتَعْمِلْنِی لِمَا خَلَقْتَنِی لَهُ »
    آپلود عکس