نذری آوردن؛ شیربرنج. تزئینش خیلی دلبره! خیلی! یادِ این کلیپهای فودیها و چالشهای اسمر و تست غذا و اینها میافتم. کلیپهایی که همیشه روی اعصابمه و حالم و بههم میزنه! زن و مردهایی شکمپرستِ بیعرضه و چلمن که از راهِ غذا خوردن پول به دست میارن و گذرانِ زندگی میکنن(!) پستترین نوعِ زندگی به سبکِ حیوانات! همیشه برای مقابله با اینها ذهنم درگیره. دنبالِ یک ایدۀ درستم.
میشینم پشتِ میز و ظرفِ شیربرنج رو میذارم جلوم. دوربینِ موبایل رو فعال میکنم و میذارم جلوی خودم و ظرف. کادر رو جوری تنظیم میکنم که دهن به پایین تو فیلم باشه. پیرهن مشکی تنمه. کلِ دو ماهِ محرم و صفر رو بلااستثنا مشکی تنمه. لذا نورِ صحنه کمه و فضا تاریک. خب چی از این بهتر؟ من دارم عقیدۀ خودم رو به نمایش میذارم؛ دارم با نذریِ عزای امام حسین علیه السلام عشق میکنم، با حقیقت! با واقعیت! بدونِ شکستنِ عزّتم! ینی چی؟ ینی انقد از خودم کلیپ و فیلم نمایش ندادم و خودم و به صد تا آب و رنگ در نیاوردم که یکی به من بزنگه بگه اینقدر پول میدیم غذای ما رو تبلیغ کن! ینی اگه زهرِ هلاهل هم خوردم الکی جلوی دوربین نگم بهبه چه زهرِ هلاهلی! که دو قرون پول بگیرم! حالا تو بگو دو قرون پولشون هم بشه پولِ دو ماه درآمدِ من با این همه کار!
ینی نشستم تو خونه... یهو یکی در زده... برام نذری آورده... با عزت و احترام... ینی اینقدر از این تزئینِ دلیِ نذریِ همسایه به وجد اومدم که نیازی به الکی خوشحال نشون دادنم نداره! ینی با همین پیرهنِ عزام دارم با عشق نذریِ برکتِ عزا رو میچشم... نیازی به هفترنگ و لعابه کردنِ خودم ندارم بلکه یکی به خاطرِ رنگ و لعابِ من این کلیپ رو ببینه(!)
میزنم روی فیلمبرداری و با هندزفری صدای خوردنم و دقیق ضبط میکنم. به تزئینِ شیربرنج ریاکت نشون میدم و به مزۀ دلبرترش که نرم و لطیفه لایک میدم... شیرینیِ به اندازه و ملایمش لبخند روی لبم میاره... وقتی قاشق میزنم زیرِ اون بخشی که روش با پودرِ پسته تزئین شده و قاشق و میذارم دهنم، اینقدر خوشمزه و بابِ دله که از نهایتِ خوشمزگیش سرم و به چپ و راست تکون میدم و از کادر بیرون میره...
یک دقیقه شده و تایم استاندارده استوری و کلیپهای اینستاگرامیه. ضبط رو قطع میکنم و بقیۀ شیربرنج رو با ولع میخورم و تا تهِ ظرف رو صاف میکنم. به خودم میگم چند تا از این فودرها و تسترها بعدِ قطعِ ویدئو بالا نمیارن و واقعا تا تهِ ظرف و میخورن؟!
تهِ شیربرنج رو که در میارم، میشینم ویدئو رو ببینم و بعد کمی روش ادیت بزنم.
پلی که میکنم دلم برای ظرفِ توی فیلم که خودم همین چند دقیقه پیش خوردمش آب میشه... بس که خوشگل و دلبره... خوردنِ خودم و میبینم و صدای خوردنِ خودم رو میشنوم ولی دلم بازم میخواد... صدای پیغمبر میپیچه تو گوشم: هرکی غذا بخوره و دیگری بهش نگاه کنه... و به او نده... به دردی بیدرمان مبتلا میشه...
به دردِ بیدرمون فکر میکنم... از دردِ بیدرمون میترسم... من حتی از دردِ بادرمون هم میترسم... اصلا درد ترس داره... چه با درمون... چه بی درمون...
همیشه فکر میکردم با چه بدبختی و زوری ملچ مولوچ از خودشون در میارن! که صدای خوردن پخش شه! ولی دیدم نه! واقعا صدای ملچ ملوچ میده غذا خوردن! هرچقدر هم آدم با دهنِ بسته غذا بخوره... چون من از ملچ مولوچ بیزارم! حتی برای ویدئو هم با دهنِ باز و ملچ مولوچ نخوردم! ولی صدای جویدن... صدای جابجایی غذا از این ورِ دهان به اون ورِ دهان... صدای بلعیدن و قورت دادنش... به وضوح ضبط شده... دلآشوبه میگیرم... بعد از خودم اون وحشتناکترین سؤالی رو میپرسم که همیشه حد و مرزِ من رو خوب حفظ میکنه؛
خب که چی؟!
این خب که چی؟ یک سؤال معمولی نیست! برای من کلِ زندگیم رو پوشش میده! دقیقا تکلیفم رو همیشه مشخص کرده و میکنه! میخوام وقتم رو بذارم پای سر کشیدن تو پستهای بقیه، یهو وسطش از خودم میپرسم خب که چی؟! بعد جوابی ندارم و گوشی و میذارم کنار و میرم کتاب دستم میگیرم! چون وقتی پای کتاب از خودم میپرسم خب که چی؟ کلی جواب دارم!
وقتی دارم با رفیقم سرِ یه بحثِ دنیایی کلکل میکنم یهو وسطش از خودم میپرسم خب که چی؟ بعد یهو ساکت میشم و رفیقم هرچی بگه من دیگه چیزی نمیگم! چون برای سکوتم و ختمِ به خیر کردنِ غائله وقتی میپرسم خب که چی؟ کلی جواب دارم!
حالام از خودم میپرسم خب که چی؟! خب که چی از شیربرنجِ نذری خوردنت با پیرهن مشکیت کلیپ گرفتی که بذاری پیجت؟
بعد اون شخصیتم که مذهبی الکیه و کلاهشرعی همیشه دستشه و خوب بلده خرم کنه یه جاهایی جواب میده:
داری جوابِ کار فرهنگیِ غلط رو با کارِ فرهنگی درست میدی! همونجوری که امام خامنهای امر کردن. داری یه کار فرهنگی میکنی(!)
باز اونِ خودِ واقعی و حقیقیم از این خودِ مذهبیِ الکی و کلاهشرعیدارِ دستبه توجیهم میپرسه کجاش کارِ فرهنگیه؟!
بعد اون روی مذهبیالکیم که مثلش تو جامعه فتّ و فراوونه جواب میده: داری نشون میدی ما اهلِ اسراف نیستیم! منافق و پرخور نیستیم! به اندازه میخوریم! از دیدنِ کلیپِ تو شاید یه نوجوون یاد بگیره اولِ غذا خوردن بگه بسم الله! بعدش بگه الحمدلله! تو داری با غذای نذری این کار و میکنی و گرامیداشتِ ماهِ صفر و نشون میدی. پیرهن مشکیِ تو؛ حفظ شعائرِ الهیه! کلی حرفه تو کلیپت! کلی کارِ فرهنگیه!
بعد این خودِ واقعی و حقیقی و راستراستکیم جواب میده: ولی تو حدیث پیغمبر هیچ استثنایی نیست! من دارم میخورم! و دیگران میبینن! وَ نیستن و نیستم که به اونها هم تعارف کنم! پیامبر نگفته به استثنای فرهنگیکاران! تفسیری برای این حدیث وجود نداره! اگرم وجود داشته باشه من و تو مفسر نیستیم! فقیه نیستیم! سوادِ نفسیر کردن نداریم!
قبلِ اینکه روی مذهبیالکیِ کلاهشرعی به دستم جواب بده، این روی حقیقی و واقعیم زودی ادامه میده:
زرشک! چرا خودت و مسخره کردی؟! چرا شدی مثلِ اینا که خودشون و به نمایش میذارن به بهانۀ ترویجِ حجاب و چادر! صد تا کلیپِ بستنِ شال و روسری از خودشون میذارن و ژستهای مختلفِ با چادر که چادر و ترویج کنن! ولی مگه اصلِ هدفِ حجاب و چادر؛ جلبِ توجه نکردن نیست؟! اصلا ملاک مگه حضرتِ زهرا سلام الله علیها و حضرتِ زینب سلام الله علیها نیستن؟! ینی واقعا حضرتِ زهرا و حضرت زینب از این کار راضیان؟!
چرا شدی مثِ این مذهبیهایی که تو وبلاگ در نهایتِ احترام و ادب ولی کاااااااااملا غیرِ ضرور با نامحرم خوش و بش دارن و کامنت میذارن؟! ینی وااااقعا حضرت زهرا و حضرت علی راضیان؟! ینی واقعا هر کامنتی که میذارن ضروریه؟!
چرا دینت داره مدرن میشه؟! پیامبرت داره مدرن میشه؟! قرآنت داره مدرن میشه؟!
اینکه تو؛ توی مذهبی! به جای اینکه بری کار کنی... این ساعت مشغولِ کار باشی... یا مشغولِ خدمت به خانواده و خلق... یا مشغولِ به عبادت... یا اصلا مشغول به استراحت برای تجدیدِ قوا برای کار و خانواده... اومدی نشستی از شیربرنج نذری خوردنت فیلم گرفتی... که ادیت کنی... که پخش کنی... دقیقا خودش ضدفرهنگه که! ینی ما مذهبیها هم اینقدر بیکار و بیبرنامهایم که تهش مسیر شما رو رفتیم فقط لباسش و عوض کردیم(!)
حالا خوردن نبود... مثلا ولاگ گرفتن از یک روزِ اردو جهادی بود، ولاگ گرفتن از یک روزِ پیادهروی اربعین بود... ولاگ روزانه از هیئت بود... خب این میشد ترویجِ فرهنگی و البته با شعائرِ اسلامی و دقت به اینکه ولاگ زنانه باشه یا مردانه... و نکاتِ ریزِ فرهنگیِ دیگه... خب! این جای حرف داشت! ولی آخه چالشِ خوردن؟! از مذهبیها؟! شرمنده! ولی این با خط و مرزی که من از دین خوندم دقیقا ضدفرهنگ و ضددینه! پاشو! پاشو برو خودت و جمع کن مثلِ آدم کار کن!
وَ قبل از اینکه روی مذهبیالکیِ کلاهشرعی به دستم بخواد یه کلاهِ دیگه رو کنه، ویدئو رو پاک کردم، پاشدم ظرفم و بردم شستم و نشستم پشتِ سیستم که برای شما هم روزمرهم و بنویسم، چون در جوابِ خب که چیِ؟ نوشتنش برای شما کلی جواب داشتم :)
بعدم برم کار کنم که سرمایۀ زندگانیست کار! بله!