تا شب نشده باید سامرّا باشیم. شب را حرم میمانیم. در واقع امشب خانۀ امام زمان مهمانیم... حواستان به این باشد...
شام هم مهمانِ مَضیفِ حرمیم... فکر کن که چه خوشبختیم ما :) بگو الحمدلله!
خدا را شکر که همان اول گفتم از زائرهای نقنقو و دنیایی و اهلِ حساب و کتاب بدم میآید و با این مدل زائرها همراه نشدم! گفتم که! همۀ کربلاییها، کربلایی نیستند! شمر و حرمله و عمربن سعد را همیشه در نظر داشته باشید! اینها کربلا بودند... امام را زیارت کردند... وَ همانها هم سرِ امام را به نیزه بردند!
پس خیالم راحت است کسی به غذاهای در سفر اعتراضی ندارد که هیچ! بلکه این تُن ماهی را... این عدسپلو را... استانبولی را... این جوجه کبابِ بینِ راهیِ بیکیفیت را... این صبحانههای مدام پنیر و حلواارده را هی کم و زیاد و انداز برانداز و چون و چرا نمیکند و با پولی که برای هزینۀ سفر داده نمیسنجد! خیالم راحت است کسی نمیرود خودسر از بیرون غذای دلخواهش را بگیرد و اصلا برایش هم مهم نباشد همسفرهایش ممکن است هوس کنند و مثلِ او شرایطِ خرید نداشته باشند! خیالم راحت است هرکس حساسیتی هم به غذایی دارد میآید و از ما وعدۀ صبحانه را جای آن غذا طلب میکند و راضی و خشنود صرفا سیر میشود. خیالم راحت است که اینجا جای شکمچرانها نیست! غیر از غذا هم کلی دلیلِ دیگر وجود دارد برای لذت بردن! چه زائرهای باشعور و باشخصیتی :) چقدر این مدل آدمها که آدمِ روزها و لحظههای بحرانیاند... آدمِ کارِ تیمی و همدلی و همراهیاند... آدمِ مدارا و صبر و بزرگمنشیاند همسفر که نه! دوست و رفیقهای مطمئنی هستند برای کلِ زندگی! خدا را شکر که همان اول تکلیفم را مشخص کردم و فقط همینها را همراه کردم :)
سفرهای سخت؛ خاصِ آدمهای مخصوص است! نه هر ننهقمری که اسمِ دین و مذهب را یدک میکشد! تمامِ خوارج هم مذهبی بودند! ابنِ ملجم هم قاریِ ممتازِ قرآن بود! حسن بصری هم که خدای دیانت بود و آخرش موردِ نفرینِ امام علی علیه السلام قرار گرفت! پس این پروفایلهای دهه هشتادیها راست میگوید که نیمِ اینهایی که خدا را قبول دارند، خدا قبولشان ندارد!
باید سعی کنیم دو تا ویژگی را در خودمان داشته باشیم... دو تا ویژگی که امام علی علیه السلام دربارۀ یارانِ خودشان فرمودهاند...
«یارانِ ما کمخرج و پرفایدهاند»
من که میگویم یک دانه برنج را در این سفر هم باید به چشمها کشید... حتی یک دانه برنجِ سوخته را اصلا... اینجا هرچه میخوریم و میآشامیم رزقِ اربعین است... رزقِ عزای حسین علیه السلام...
رزق که میدانید چیست؟ یعنی برای رسیدنِ همان یک دانه برنجِ سوخته به تو برنامهریزی شده... اینکه چرا باید آن دانهبرنجِ سوخته به تو برسد و آن دانه برنجِ خوشقدکشیدۀ زعفرانی به صندلیِ کناریات؛ برنامهریزی شده! باید تکلیفِ خودمان را روشن کنیم! خدا و خرما با هم نمیشود! یک ظهرِ عاشورایی امام حسین علیه السلام تکلیفِ همۀ دنیا را روشن کرد! هیچ راهِ وسطی هم نگذاشت! همۀ دنیا تا قیامت فقط دو تا انتخاب دارد؛ یا یزیدی... یا حسینی... هیچ کلاه شرعیای اینجا جواب نمیدهد! آن ظهرِ عاشورای سالِ 61 قمری هرکه با حسین علیه السلام نبود؛ با حسین علیه السلام نبود! تمام شد! اینکه کسی بگوید من نه با امام بودم و نه با یزید در تاریخ جواب داده شده! خطبۀ زینبِ کبری سلام الله علیها حیّ و حاضر! خطبههای خودِ امام در مسیرِ کربلا حیّ و حاضر! هیچ راهِ وسطی وجود ندارد! خدا و خرمایی نیست! ما یا با یزیدِ زمانهایم یا با حسینِ زمانه! وَ کسی که انتخابش حسین علیه السلام باشد باور دارد این انتخاب شده که علیِ اکبر ارباً اربا شود و سعید بن عبدالله با تیرهای پشتِ سرِ همِ دشمن به شهادت رسد!
خدا
کارِ
لغو
نمیکند!
خدا
حکیم است!
یادتان مانده؟ دین و زندگیِ دبیرستان! یعنی اینکه شما با چه کاروانی... با چه همسفری... در چه تاریخی سفر کنید... کنارتان چه کسی بنشیند... ناهارتان چه چیزی باشد... مدیرتان چه کسی باشد... برنامهریزی شده برای تو... برای هرکس مخصوصِ خودش! قدّ ظرف و مخرجِ کسرِ خودش...
این برنامۀ اختصاصیِ خداست برای تو... برای من... با هدفِ رشد... یا آزمون... یا شاید هم کفّارۀ گناهان...
من باشم این دانهبرنجِ سوخته را به چشمهایم میکشم چون خدا با هر هدفی که باشد مرا برای رزقِ اربعین انتخاب کرده! من یکی باشم حتی اگر مدیر کاروان هم بیاید و بگوید ناهار نتوانستیم گیر بیاوریم و باید صبر کنیم، گرسنگی رویم فشار میآورد اما همین را ذوق میکنم که برنامهریزی شده خدا صبرِ مرا در آزمونِ شکم به پای امامم بیازماید!
هیچ چیزِ این دنیا
اتفاقی نیست!
هیچچیز!
خب خب خب! سرتان را گرم کردم تا ساعاتِ طولانیِ مسیر و جاده و گرما و گرد و خاک را متوجه نشوید و دمِ اذانِ مغرب به سامرّا برسیم...
سامرّا؛ سُرَّ مَنْ رأی... شاد شد هرکس آن را دید...
چرا؟
حالا که واردِ شهر شدهایم از پنجرههای اتوبوس نگاه کن... کرانۀ رودِ دجله را میبینی؟ طویل و عریض و پرخروش... به دلبریِ کارونِ خودمان... این سرسبزیِ باطرواتِ نخلها را میبینی؟ این آب و هوای خوش و خنک را؟... خیابانهای شیک و آسفالتشده... مغازههای شیک و تمیز... حتی برقکشی هم کمی منظمتر و بهتر از شهرهای نجف و کربلاست که سیمهای برقشان مثلِ تارعنکبوت درهم و بههمریخته و شلخته همهجای شهر به چشم میآید! مردمش را ببین؛ پوششِ مرتب و تمیزتری دارند... کمی بیشتر درگیرِ مُد هستند... حجابِ دختران کمی بیشتر تحریفشده... خب! باز هم نزدیکی به بغداد مؤثر بوده! دیدی چه شهرِ زیباییست؟
اما متأسفم که هرچه به حرم نزدیکتر میشویم از این شیکی و تمیزی و نظم کاسته میشود... در این شهر هم حرم شلوغِ شلوغش، خلوت است! غربت... غربت... باز خدا را هزار مرتبه شکر که زمانهای زیارت روزیمان شده که حرم گنبد دارد... ضریح دارد... برج و بارو دارد... شکوه و عظمت دارد... من حتی نمیتوانم فکر کنم وقتی بمب منفجر شد... وقتی گنبد را زدند... وقتی رفیقم برگشته بود و برایم از حرمی میگفت در میانۀ تلّی خاک... بدونِ ضریح... حُرمتشکسته... وَ اشک بود که بیمحابا از چشمهایش میبارید... نه! من آدمِِ دیدنِ این صحنهها نیستم! حرم برای من یعنی همین که دارید از پشتِ پنجره میبینید و هی نزدیک و نزدیکتر میشویم... یعنی همان گنبدِ گرد و قلبمه و عظیمِ طلایی... که چه خوب به کوریِ چشمِ دشمن آنقدر بزرگ و عظیم ساخته شده که اینطور از دلِ شهر بدرخشد و به چشم بیاید... حرم یعنی همان گلدستههای سربهفلککشیده... یعنی امامِ شیعه در عزت و احترام... ضریحِ جدید هم مثلِ ضریحِ ارباب؛ ششگوشه... درخشان... باصلابت... بَهبَه به شیعیان... کور شود دشمن... بترکد از حرض و عصبانیت.... بمیرد از بغض :)
اینجا ابتدای خیابانِ حرم است... همانطور که گفتم اینجا خاکی و نه چندان موردِ رسیدگی قرار گرفته... باز هم فقط لوازمِ دمِ دستی را بردارید... کولهها بماند در اتوبوس... فردا صبح دوباره سوارِ همین اتوبوس میشویم... راه بیفتیم.
تا رسیدن به حرم 10 دقیقه بیشتر راه نیست. بیرونِ حرم سرویس بهداشتی است و باز کسی کاری داشت میتواند استفاده کند. داخلِ حرم هم آنقدر کوچک است که نیازی نیست انفرادی یا گروهی شویم. چه از باب القبله وارد شویم، چه از باب المراد و چه از باب الغیبه... همه هرکجای حرم باشیم هم را پیدا میکنیم. شاید کلِ صحن حرم، یک صحنِ انقلابِ حرمِ امام رضا جان باشد... شاید کمی بزرگتر...
داخلِ قبه هم آنقدر کوچک است که از همان درِ ورودی از حیاط به رواق، ضریح دیده میشود... یک ششگوشۀ عظیمِ خوشطرح و رنگِ نقرهای دلبر... بر مرقدِ دو امام و دو بانو...
امام هادی علیه السلام... امام حسنِ عسکری علیه السلام... نرجس خاتون؛ مادرِ محترمِ امام زمان... وَ حکیمه خاتون دخترِ امام جواد(ع)، خواهرِ امام هادی(ع) و عمۀ امام حسن عسکری(ع)...
نایب الزیارۀ همه باشیم؛ خصوصا امام رضا جان و امام خامنهای...
بسم الله الرحمن الرحیم: +
قبول باشد. برویم و تا اذان میگویند به نمازِ جماعت برسیم.
گوشت را بیاور نزدیکتر؛
زیارتِ اربعین توصیۀ امام عسکری است... همان که مؤمن پنج نشانه دارد و یکی از آنها زیارتِ اربعین است...
به قولِ میثم مطیعی؛ ما رو اینجا امامِ عسکری صدا زده... مگه میشه پدر صدا کنه، پسر نیاد؟!...
نمازِ
جماعتِ
این
حرم
را
از
دست
نده!
شاید پسرش هم باشد......... شاید شانه به شانۀ امامِ زمانمان نماز خواندیم... شاید نفرِ جلویی... پشتِ سری... شاید او که صفِ اول است... شاید...
من که خوب آدمها را نگاه میکنم... میگردم دنبالِ نشانههایی که در روایات آمده... الهی در ظهور و در حکومت ببینمش... اما اینجا را هم از دست نمیدهم....
فکر کن!
داریم در هوایی نفس میکشیم که امامِ زمانمان نفس میکشد! بهار یعنی همین! یعنی همین!
بعد از نماز سفرۀ مضیف را در آن سمتِ حرم در حیاط پهن میکنند. زنانه و مردانه و با قیدِ محرم/نامحرمی و خیلی غیورانه... در واقع همانطور که امام زمان میپسندد!
سؤال: در مهمانیهای خانوادگیِ ما هم سفره موردِ پسندِ امام زمان است؟!
نکته: خانههای قدیمی یادتان است؟ یک اتاق خانمها... یک اتاق آقایان... درهای قدیمی یادتان است؟ یک کلون ظریفِ زنانه... یک کلونِ کلفتِ مردانه...
اهلِ فنها گرفتند :)
غذا چه میآورند؟ بهبه! صمّونِ داغِ از تنوردرآمده... دو_سه تکه کنتاکی... یک بسته سس تند... یک مشت هم خلال سیبزمینی... هوا سرد باشد شوربا هم میدهند... معمولا یک سیب یا موز هم کنار غذا میدهند... وَ... وَ... این دلبرها...
رزق! اینها رزقِ ماست! به چشمهایمان هم بکشیم؛ شکرگزاریِ معادلش را به جا نیاوردهایم!
ما مهمانِ امامِ زمانیم... سرِ سفرۀ امامِ زمان... اصلا تو بگو آبِ خالی و یک تکه نان... ببین! چند نفر در دنیا... در این کرۀ خاکی... رزقشان میشود آبِ خالی و یک تکه نان از سفرۀ امامِ زمان رزقشان شود؟!
اهلِ نکته گرفتند...... گرفتند که اشک از چشمهایشان جاریست...
بگو
الحمدلله!
بعد از شام برویم سرداب... هم زیارت... هم استراحت...
اینجا پتو میدهند... بالش میدهند... سرداب بزرگ است... مثل رواقهای زیرزمینیِ حرمِ امام رضا جان است... خنک است... کولرهای گازیِ خفنی دارد...
من برای توصیفِ آرامشِ خواب در خانۀ امن و امانِ امامِ زمان... هییییییییییییییییییییییچ کلمهای ندارم!
میدانی؟ ولی کاش اصلا نخوابیم... مگر چند بار در سال رزقِ آدم میشود بیاید خانۀ امامِ حیّ و حاضرش...
اینجا هرکس خواست برود و با امامش خلوت کند... هرکس هم خواست بیاید دور هم آل یاسین بخوانیم...
چه شبی باشد امشب.... خانۀ امامِ زمان.... آه آقا بیا که تمامِ زمین خانۀ شماست... بیا... به خاطرِ آنها که مذهبیبودنشان؛ نان و آبرو به جیب زدن نیست بیا... به خاطرِ آن مذهبیدرستها... مذهبیحقیقیها... که کمتر درچشماند... که معمولا در مجازی و شلوغی پیدایشان نمیکنی... که دقیقا جایی از این دنیا مشغولِ خدمتند... خدمتِ خالصانه و گمنام... به خاطرِ همانها بیا...
من حاضرم تو مرا قتلِ عام کنی... اما بیایی!
.
.
.
همسفرانم!
بعد از نمازِ صبح همه ابتدای خیابانی باشید که از اتوبوس پیاده شدیم. راه میافتیم برویم زیارتِ امامزاده سیدمحمّد(ع). بعد از آنجا هم راهیِ نجف میشویم... انشاءالله!
راستی! زیارتِ وداع یادتان نرود! زیارتِ وداع مثلِ سلامِ آخرِ نماز است؛ تازه اولِ عاشقیست!
بسم الله الرحمن الرحیم: +
قبول باشد :) زیارتهامان قبول باشد :)