بار اوّل که خبر رو شنیدم، فقط سریع چرخیدم بین سایت‌های خبری مختلف و از زاویه‌های متفاوت خبر رو رصد کردم. تقریبا یک ساعت به پهنای صورت اشک می‌ریختم... به پهنای صورت! اشکِ شوق بود... اشکِ حسرت بود... اشکِ غبطه بود... اشکِ غصّه بود... مخلوطی از احساسات و هیجانات مختلف... که البته هنوز هم هست... وَ پررنگ‌ترین‌ش همین حسِ غبطه و خاک بر سر بودنِ خودمه که وقتی خودم رو در چنان شرایطی قرار می‌دم می‌بینم نه! واقعا کارِ هر کسی نیست! منی که ادعای جهادی بودن دارم فکر نمی‌کنم در اون شرایط چنین کاری کنم...! واقعا خاک بر سرِ ما مدعی‌ها! 

گذاشتم از غلیانِ احساسات‌م بگذره و پستی عاقلانۀ عاشقانه براش بنویسم. 

تأکید می‌کنم؛ 

عاقلانۀ عاشقانه! 

ترتیب این دو کلمه و وابستگیِ کلمۀ دوم به اولی برام به شدت مهمه و هر چیزی غیرِ این رو بالکل رد می‌کنم و هر آدمی که ترکیبِ فکری و اخذِ تصمیم‌ش این نباشه رو بالکل کنار می‌ذارم و حتی صلاح نمی‌دونم باهاش یه دوستِ گذریِ هر دو ماه یک بار باشم! (کلا در روابطِ حقیقی و مجازی وسواس دارم چون به شدت عقیده دارم هر آدمی که دورِ ما باشه و هر وبلاگی رو که بخونیم روی ما اثر می‌ذاره! پس باید دقیق بود و دنبالِ آدم حسابی‌ها رفت)

حالا اگر بخوام کلّ برداشت‌م و نگاه‌م رو به این مسأله بگم، می‌شه این چند خطِ کوتاه:

 

تو این ماجَرا چند تا فاکتورِ حیاتی موجوده که خودش نتیجه‌ای باشکوه خروجی می‌ده؛

1- خوزستان (همون‌جایی که معاندین و منافقین روش خیلی مانور می‌دن و موج‌سواری می‌کنن!)

2- نوجوان (همون سنّی که معاندین و منافقین روش خیلی بستن که نسلِ بعدیِ ما می‌شه و ضدانقلاب می‌شه و می‌ره سمتِ اهدافِ اونها وَ براش ساسی‌مانکن‌ها تدارک دیدن!)

3- آتش (همون پدیده‌ای که شوخی‌بردار نیست... صحنه‌های انیمیشن و گرافیکی و ساختگی نیست... وَ حتی بزرگترها هم در این امتحان شکست می‌خورن!)

4- ایثار (همون مفهومی که در تلاشن زیرِ پوششِ زندگیِ حیوانی و قانونِ جنگل و هرکی رو توی قبرِ خودش می‌ذارن و عیسی به دینِ خود، موسی به دینِ خود و به بهانۀ آزادیِ بیان و آزادی عقیده و آزادی پوشش و آزادیِ ریدن(!) دفن‌ش کنن!)

ببینید! 

دقّت کنید! 

حتی اگر شده چند روزی روی این پستِ من فکر کنید! 

قسم می‌خورم اگر عمیقا و عاقلانه و عاشقانه و از اعماقِ تمامِ افکار و احساس‌تون به این موارد فکر کنید به همین نتیجه‌ای که من رسیدم می‌رسید، چه بسا باشکوه‌تر!

 

واقعا این انقلاب ثمره داده و دیگه توپ هم تکون‌ش نمی‌ده... وَ بدونِ هیچ نگرانی‌ای... فقط باید به مرحلۀ آخر یعنی تمدنِ مهدوی و ظهور چسبید! 

می‌فهمید؟ 

من از دلِ ماجرای #علی_لندی از هر طرف نگاه می‌کنم خیال‌م از اعماقِ وجود از استواری و قدرتِ انقلاب تا حدّ ثمره دادن و به بار نشستن و ریشۀ کت و کلفت دووندن آسوده می‌شه! 

ینی ابدا دیگه نگرانِ اثبات و ابهام‌زداییِ انقلاب و تکثیر و توضیح‌ش نیستم! انقلابِ اسلامیِ ایران، جهانی شده و ما در سالِ 1400 در دلِ طوفانِ بلایا علی لندی داریم! 

می‌فهمید؟ 

این انقلاب رو دیگه بمبِ هسته‌ای و اتمی هم تکون نمی‌ده! خیال‌تون راحت! برید سراغِ مفاهیمِ مرحلۀ آخر... بچسبیم به تبیینِ تمدنِ مهدوی... با خیالِ راحت :)))

 

 

|| اشکِ شوق به پهنای صورت... آه علی لندیِ عزیزم... ||