رفتم حمام؛ غسلِ زیارت کردم. 

آمدم و همان پیراهنی را پوشیدم که تا قبل از این دو سال، چنننننند سال با همان، روزِ اربعین به حرم می‌رفتم.

همان تسبیح‌م را دست گرفتم که تا قبل از این دو سال، تمامِ جاده با من همراه بود و بین انگشت‌هایم می‌لغزید و عمود به عمود صلوات نثارِ امام و پیغمبر و عالِمی می‌کرد.

گام‌هایم را هدیه کردم و نیابت از عزیزی برداشتم. 

وَ تا حرمِ شهرم راه افتادم؛ پیاده...

آفتاب بود، اما نه به داغیِ آفتابِ بیابانِ عراق...

یکی_دو تا موکبِ هیئت به راه بود، اما نه با چایِ عراقی...

این پاها از یک جایی به بعد گِزگِز کرد، اما نه قدرِ سه روز پیاده‌روی...

انگشت‌های پایم را چک کردم، اما تاولی نروییده است...

کوله‌پشتی نداشتم... صدای نوای موکبی نمی‌آمد... هندزفری گذاشتم... برخلافِ تمامِ طولِ جاده که هرگز هندزفری نمی‌گذارم و با سلول سلولِ وجودم به نوای موکب‌ها و سکوتِ شب‌های جاده و لخ‌لخِ دمپاییِ پسرِ تنهای عراقی که از لبۀ جاده، سر به زیر و با یک عَلَمِ یا مهدی(عج)، غریب عبور می‌کند گوش می‌دهم... 

تنها رفتم... برخلافِ تمامِ سفرهایم که همیشه همسفران‌م شانه به شانۀ من‌اند...

تنها رفتم که بیشتر فکر کنم چرا ماندم؟ چرا جا ماندم؟ چرا امروز کربلا نیستم؟ 

تنها رفتم که با خودم روراست‌تر باشم! رک‌تر! صریح‌تر! گستاخ‌تر! 

تنها رفتم که خودم را حسابی محاسبه کنم! گوشمالی بدهم! 

تنها رفتم که به رخِ خودم بکشم شد دو سال! دو سال! دو سال بدونِ اربعین! 

تا حرم را پیاده طی کردم... از کنارِ خیابان... خیابان‌هایی که کمتر نوای عزای سیدالشّهدا علیه السلام را داشت... خیابان‌هایی که زنان و دختران‌ش کمتر به پوششِ زینب سلام الله علیها، حتی در اوجِ اسارت محفوظ، پایبند بودند... خیابان‌هایی که پسران و مردان‌ش کمتر حیای حضرت عبّاس و چشم‌های فروافتاده داشتند... خیابان‌هایی دریده و پرده‌در... خیابان‌هایی با رهگذرهای مذهبیِ فارغ از امر به معروف و نهی از منکر... خیابان‌هایی با مذهبی‌های بی‌بخاری که کلاهِ خودشان را سفت چسبیده بودند و مسیرِ خودشان را می‌رفتند... 

نوشِ جان‌م ماندن در این خیابان‌های بی‌برکتِ آخرالزّمانی! نوشِ جان‌م که دیگر وقتِ گناه کردن یادم بماند مراقب نباشم اربعین را به جای بهشت، در این جهنم باید بمانم! 

تنها رفتم که خوب فکر کنم چقدر شرمندۀ ارباب‌م که امروز محضرشان نرسیدم... که کنارِ اسم‌م تیک نخورده امروز... که مادرش مرا انتخاب نکرده... 

آقا! شرمنده‌ام که مذهبیِ ثروتمندی نیستم... که عرضه نداشتم آن‌قدر خوب پول در بیاورم که این پول را به پای شما بریزم... شرمنده‌ام که کوتاهی کردم... آقا شرمنده‌ام که قدّ ده میلیون عرضه نداشتم برای‌ت مفید باشم... آقا به خدا شرمنده‌ام که نبودم... که جاده‌ات را مقابلِ لنزِ دوربین‌ها قدّ یک نفر شلوغ‌تر نشان ندادم... شرمنده‌ام که به عقل‌م نرسیده جز برای ریاست جمهوری و مجلس و وزارت خارجه باید دیگر کجا نامه بزنم که حداقل سالِ آینده را از الآن برنامه بریزند که فقرا و کم‌درآمدها هم بتوانند بروند... شرمنده‌ام اگر قدّ یک استوری و لایو هم کم‌کاری کردم... شرمنده‌ام اگر باید بیش از این به گوشِ دنیا می‌رساندم اربعین با زیارت‌های اوقاتِ دیگر فرق دارد و نباید راحت ازش گذشت و این کار را نکردم... آقا حلال کن اربعین‌ت را بلندتر داد نزدم... بیشتر به رخ نکشیدم... آقا حلال کن اگر باید کارِ بیشتری می‌کردم و به عقل‌م نرسیده... آقا حلال کن اگر باید بیش از این سفرِ مجازیِ نصف و نیمه می‌نوشتم و ننوشتم... حلال کن اگر باید جورِ دیگری دورت می‌گشتم و اربعین‌ت را اِحیا می‌کردم و نکردم... حلال کن این پاها برای شما لایقِ تاول زدن نشد... حلال کن این پاها در راهِ شما لایقِ درد گرفتن و لنگیدن نشد... حلال کن این صورت، زیرِ آفتابِ داغِ عراق برای شما نسوخت... حلال کن جز دلی سوخته از جاماندن برای شما چیزی ندارم... تازه اگر این هم مقبول افتد که بعید می‌دانم... اما آقا! سلیمانِ من! همین پای ملخ را از مورِ درگاه‌ت بپذیر...

آه آه آه از این بی‌لیاقتی...

.

.

.

نماز فقط در وطنِ آدم کامل است...

از وطن که دور شوی باید نماز را شکسته بخوانی...

زیرِ قبۀ اباعبدالله علیه السلام نماز را می‌توان کامل خواند... 

یعنی که آنجا وطنِ ماست...

امروز خوشبخت‌ها به وطن‌شان رسیدند... 

به خانۀ خودشان...

نزدِ آقای خودشان...

وَ ما جامانده‌ها 

دور از وطن...

به غربت‌افتاده...

زمزمه‌کنان:

بسم الله الرحمن الرحیم: +