روز ِ کدام دانشجو؟!

برنامه‌ای که هفتۀ آینده داریم ان‌شاءالله، وقتِ سر خاروندن برامون نذاشته، اما از صبح که هی استوری‌ها برام آپ می‌شه نتونستم جلوی خودم و بگیرم. نشستم دونه‌دونه استوری‌ها رو جوابیه دادم!

طرف دانشجوی پیام نوره که نه رتبۀ درست و حسابی داره، نه درس و معدلِ درست و حسابی... بعد برای من استوری روز دانشجو گذاشته! :/

یا طرف ضد ِانقلاب و ضد نظام و ضد همۀ عقلانیت‌ها و منطق‌هاست... خودش و برای تبریک گرفتن روز دانشجو شرحه‌شرحه کرده! :/

از صبح برای تک‌تکِ این آدما سند و مدرک فرستادم که ثابت کنم این روز مختصِ شما نیست بزرگوار! من و قبول نداری... ویکی‌پدیا رو که دیگه جمهوری اسلامی ننوشته! ببین روزِ چه کسانی رو به اسمِ روز دانشجو نام‌گذاری کردن و چرا که بدونی امروز؛ روزِ دانشجوی مؤثر، درس‌خون و هوشیاریه که معنای حقیقیِ استقلال و آزادی رو به خوبی فهمیده و براش جون داده! نه تو و امثالِ تو :/

این تناقضا بیش از هرچیزی برای من خنده‌داره :) برا شما نیست؟ خدایی مفت‌مفت تبریک نگید... مراقبِ مفاهیم و ارزش‌ها باشید... خیلی از اصول با همین دقت نکردنا جابجا شده... به نظرم همۀ اینا دِین به گردن میاره... 

یا مثلا نشستیم داریم دیدار آقای رئیسی با دانشجوها رو رصد می‌کنیم، به قولِ خانومم، یک بار با وجدان و با نگاهِ علمی بشینید و این دیدار رو رصد کنین، اون وقت می‌بینید دانشجوها بی‌ادبی رو با آزادی بیان اشتباه گرفتن... و از همه مهم‌تر... عقده‌ها و کمبودها رو با دغدغه قاطی کردن! ینی در کل از اون همه دانشجو اگه یکی_دو نفر خیلی دغدغه‌مند، به مسایل حقیقی و ضروریِ قشرِ دانشجو پرداخته بود! بقیه کلا سن بلوغ فکری‌شون همون دبیرستان و هیجانات ِ خاصِ اون سنه... برید ببینید... 

واقعا صبر و متانتِ آقای رئیسی ستودنیه...

ربطی به این پست نداره ولی مذاکرات رو هم نمی‌دونم چقدر رصد می‌کنین، ولی من که کییییییف می‌کنم :) از موضع قدرت... از موضع دیانت... از موضع حق‌طلبی... و کاااااااملا به چشم فرعیات... ینی شد، چه عالی! نشد؛ به درک! جمهوری اسلامی بلده خودش مشکلات‌ش و حل کنه :) من خیلی دعاگوی آقای رئیسی هستم... خیلی... خیلی روی ایشون زومم... واقعا هم حیرتم میاره... هم حسرت... حیرت میاره که واقعا وسطِ این همه بخوربخور چطور یکی می‌تونه تقوای خودش رو حفظ کنه... و هم حسرت که چطور این همه سال از ایشون محروم شدیم... عمری که رفت و فرصت‌هایی که سوخت... ولی بازم برای بچه‌هامون هزار مرتبه شکرِ خدا... 

به مطلب اصلی برگردیم و بگم که صادقانه‌ش به نظر من هیچ جبهه‌ای نمی‌تونه روی این مدل دانشجو سرمایه‌گذاری کنه؛ نه جبهۀ حق... نه جبهۀ باطل! 

دانشجوهایی که من امروز دیدم به جای مطالبه داشتن، طلب داشتن... این ینی دانشجو مستعد، عزتمند و روی پای خودش بار نیومده... ینی قشرِ دانشجوی ما هم شبیه قشرِ کوچه و بازاری کمبودها و نشدن‌ها رو زیرِ سرِ دولت‌ها می‌بینه و برای رفعِ اونها هم فقط گدای دولت‌هاست...

از طرفی آزادی بیان هم‌چنان فیکه! و جز شعاری بیش نیست! قبلا تو پستام نوشته بودم هر وقت آدم‌ها تونستن شبیه آن‌چه تو کتاب شهابی در شبه با هم صحبت کنن، می‌تونیم سرمون و بالا بگیریم و از آزادی بیان حرف بزنیم! خب در قشر مجازی و عوام کوچه و بازار که آدم به نظرم ابدا نباید توقع فهم آزادی بیان رو داشته باشه، ولی دانشجو و محیط دانشگاه این توقع رو در همه ایجاد می‌کنه که متأسفانه اونم به فنا رفته... 

باور کنین با این مدل دانشجو نه دشمن می‌تونه حتی یه تپه فتح کنه... چه برسه به ایران(!)

و نه خودی می‌تونه تمدن‌سازی کنه(!) 

 

پیشنهاد می‌کنم دیدارِ دانشجوها با آقای قالیباف و آقای رئیسی رو که امروز بود مرور کنین، اما در قیاس با فقط یک جملۀ دکتر بهشتی که بدونین چی می‌گم:

 

دانشجو

مؤذّنِ 

جامعه

است؛

اگر

خواب

بماند

نمازِ 

امّت 

قضا 

می‌شود!

 

 

|| امثالِ شهید بهشتی که دست به قلم هم بودن و به ادبیات و استفاده از کلمات واقفن، با آگاهی می‌نوشتن! لذا نمی‌شه بگیم اتفاقی نوشتن امّت! نه! بین امّت و ملت فرقه! اگه نوشتن امّت... ینی افقِ دید، جای دیگریه... این افقِ دیدِ گسترده رو من تو دانشجوهای امروز ندیدم........... حتی سطحِ ملت‌شون هم خیلی سطحی بود.... ||

|| اگه دانشجویی و دین و ایمون سرت می‌شه... یه تکونِ اساسی به خودت بده! باشه! مسؤولین و شرایط و امکانات و هجمه‌ها رو قبول دارم... ولی توی دانشجوی متدین و معتقد هم یه تکونی به خودت بده... تو مسیرِ گامِ دومِ انقلاب درس بخون... نه تو مسیری که دانشگاه و دانشجو داره میره... از نگاهِ من خیلی دیره... خیلی دیره... خیلی دیره... و دِینِ گردنِ دانشجویِ متدینِ معتقد خیلی بیشتره... خیلی بیشتره... خیلی بیشتره... از ما گفتن بود! ||

|| این روز رو با نهایتِ احترام و مملو از خیرخواهیِ کثیر، تنها و تنها به دانشجویانی تبریک می‌گم که بدونِ بهانه و در دلِ سختی‌ها و مستقل و روی پای خود، درس می‌خونن و دغدغۀ خدمت دارن... چه خدمت در پایین‌ترین سطح و فقط به خانواده... چه خدمت در بالاترین سطح و به امّتِ مسلمون... تبریک می‌گم به دانشجوهایی که استقلال و آزادی رو فهمیدن و براش تلاش می‌کنن... تبریک می‌گم به دانشجوهایی که به اوجِ این معنی رسیدن که اولویت و ضرورتِ دانشجوی متدین و معتقد درسشه... اگر دانشجویی هم‌زمان با درسش کار هم می‌کنه که من تمام‌قد براش می‌ایستم... تبریکِ ویژه می‌گم به هر دانشجویی که دانشجوی دانشگاه‌های خفن و دولتیِ ایرانه... با رتبۀ خوبِ زحمتِ خودش... با معدلِ عالیِ خودش... تبریکِ ویژه به هر دانشجوی متدین و معتقدی که شاگردممتاز دانشگاهه... تبریک به اون دانشجوهایی که با یک دلیل (و نه بهانه) ِ منطقی و ویژه نتونستن دانشگاه دولتی برن و در دانشگاه‌های آزاد و پیام نور و غیرانتفاعی تحصیل می‌کنن، اما سطحِ تحصیل و جوییدنِ دانش‌شون برابر با سطحِ دانشگاه‌های خفنه... و دارن با مطالعاتِ فراتر خودشون رو سطحِ بالا نگه می‌دارن... تبریکِ ویژه به اونایی که برای تحصیل در دانشگاه‌های خفن خونِ دل خوردن و چند سالی پشتِ کنکور موندن تا بهترین و قبول بشن و مایۀ آبروی اسلام و انقلاب باشن... آقا مَخلصِ کلام: تبریک به تمومِ دانشجوهای واقعی... واقعی... واقعی... و نه فیک و توخالی! می‌خوام بگم هرررروقت خسته شدین... هروقت فشارها داشت از پا درتون میاورد یه سرچ ساده کنین احادیث و روایاتی که دربارۀ دانشجوهاست... دربارۀ محصلینه... دربارۀ هرکیه که داره دنبالِ علم و دانش پیر می‌شه که بتونه خدمت کنه... بگردین و به خودتون یادآوری کنین شماها حتی از هفتاد سال عبادت دارین فراتر عمل می‌کنین :) ||

    ردّ پای عشق

    کفش‌ها!

    خاکِ

    کفِ

    کفش‌ها؛

    معجزه‌خیز است!

    از کفش‌دارهای حرم‌ها بپرسید!

     

     

     

     

     

     

    + ما که نمی‌فهمیم... لینک

    + کفش‌دارهای حرمِ امام حسین علیه السلام بهتر می‌دانند... لینک

    + یازدهمِ آذرماهِ هزار و چهارصد... 

    این پست 18+ است!

    نکته: اگر معتقد به اثرگذاری ِ محبّت (کلامی و غیرکلامی) بر روح و روان، وَ سپس بر خُلق و خو، و بعد بر رفتار و کردار، و در آخر بر سبک زندگی ِ افراد نیستید، این پُست رو اصلاً نخونید! 

     

     

    پدر و مادرایی که بچه تو خونه دارن؛ خصوصا دختر! 

    وَ خواهر و برادرایی که خواهر و برادر کوچیک‌تر از خودشون تو خونه دارن؛ خصوصا خواهر! 

    وقتی خوابن و می‌خواین از خواب بیدارشون کنید، به جای صدا زدن و تکون دادن، ماچشون کنین :)

    ماچچچ :)

    دقت کنین؛ فقط ماچ! بدون حتی یک کلمه! 

    کیفیت بیدار شدن ِ با ماچ و 

    مقایسه کنین

    با بیدار شدن با تولیدِ آلودگیِ صوتی

    ولو با محبت

    ولو با قربون صدقه!

    (مسلمه که از یه سنّی دیگه اثرات مثبتی نداره خواهرا، برادرای بزرگ‌شده و برادرا خواهرای بزرگ‌شده، و پدرا و مادرا، پسرای بزرگ‌شده رو این مدلی بیدار کنن، این بدیهیات دیگه قابل شرح نیست، همه متوجهن، ولی در مورد خواهرا برای خواهرا و دخترا سن و سال نمی‌شناسه.)

    بعد هم به کیفیت غِنای نفس دختران و خانم‌ها با همین یه کارِ به ظاهر ساده و بی‌اهمیت در طول زندگی خانوادگی، تحصیلی، شغلی، اجتماعی و سیاسی‌شون فکر کنین. مثلا در بُعدِ سیاسی، همین یه کارِ به ظاهر کوچیک و بی‌اهمیت باعث می‌شه در کارزارهای سیاسی، دختران و زنان تشنۀ شعارهای منفعتیِ برخی نامزدهای سیاسی نشن! این‌قدر لبریزِ محبته در منزل و از سمت محارم که عقده‌ای برای دیده شدن در جامعه و گداییِ محبت از بیرون نداره که طرفدارِ نامزدی شه که طرفدارِ لختی و هرزگیه و این و از حقوقِ زنان می‌دونه! درواقع این‌قدر غنای نفس به اون دختر و زن داده شده که اصلا نامزدی جرأت نکنه برای رأی جمع کردن از احساسات و لطافتِ اون سواری بگیره! 

    همین یه کارِ ساده و به ظاهر بی‌اهمیت، پسرانِ خونواده رو، برادرانِ کوچکِ خانواده رو با آرامشِ روانی بار میاره و از خشونتِ ناکارآمدِ وجودِ مردانِ آیندۀ جامعه کم می‌کنه. 

    همین یه کارِ ساده و به ظاهر بی‌اهمیت اگه در خونه‌ها رعایت شه، پسرا و برادرای خونه وقتی ببینن اونا از یه سنی به بعد دیگه شامل این لطافت نیستن، اما هنوز خواهر یا دخترِ خونواده ولو با سن بزرگ غرقِ این محبته، ناخودآگاه نسبت به جنسِ مخالف مهربان، دلسوز، مؤدب و محترم می‌شه. 

    صحبتِ کلیِ من تا همین‌جا بود. واقعا توقع داشتین چی بنویسم با این عنوان؟! ؛)

    در ادامه می‌خوام یه چیزایی بنویسم که چیزای خاصی نیست، اما درست و اصولیش اینه که خواهرای بزرگوار نخونن. یه اختلاطِ مردونه است. همین.

    من گدای لایک‌شدنم!

    صداش میاد که رفته پیش خواهرش و داره بهش می‌گه آبجی نقاشی من و لایک کن و به دوستاتم بگو لایک کنن تا برنده شم. صدای دخترمم میاد که می‌گه ینی هرکی بیشتر لایک داره برنده می‌شه؟! می‌گه آره! دخترم می‌گه حتی اگه زشت‌ترین نقاشی باشه؟! جواب می‌ده خانوممون گفته هرکی بیشتر لایک بگیره برنده است. دخترم می‌گه نه! این‌که درست نیست! پس اگه اونی که نقاشیش از همه بهتر بود چی؟! اگه اون لایک نگرفت و برنده نشد، اون چی می‌شه؟! پسرم جوابی نداره بده. اما بچه است! مثلِ تمومِ بچه‌ها برنده شدن و دوست داره و مثلِ تمومِ بچه‌ها از خانم‌شون و حرف‌ش حساب می‌بره و می‌خواد طبقِ حرفِ خانم‌شون عمل کنه. دخترم قبول نمی‌کنه و می‌گه نه! من لایک‌ت نمی‌کنم مگه نقاشی‌ت از همه بهتر باشه. موبایل و می‌گیره دستش و مشغول دیدن نقاشیاست. انگشتش و می‌ذاره روی یه نقاشی و می‌گه این و کی کشیده؟ پسرم نگاه می‌کنه و می‌گه امیرصدرا. دخترم می‌گه ببین چقدر قشنگ کشیده! نگاه کن خودت! به نظرت قشنگ‌ترین نقاشی نیست؟ پسرم نگاه می‌کنه و مثل همۀ بچه‌ها که صادق و زلالن می‌گه آره! این از همه قشنگ‌تره! دخترم می‌گه پس من این و لایک می‌کنم. و لایک می‌کنه و موبایل رو می‌ده دست داداشش و می‌ره پی درس خودش :) من تو دلم به تربیتِ خانومم احسنت و بارک الله می‌گم و زیرچشمی حواسم به پسرمه. ناراحت شده. بغض کرده. صورتش سرخ شده. سرش و انداخته پایین و چیزی نمی‌گه. یه یه ربعی می‌گذره و میاد پیشِ من. دارم برای خودم و خانومم دم‌نوش بابونه آماده می‌کنم و تو آشپزخونه‌ام. خودم و از همه‌چی بی‌خبر می‌گیرم. می‌گه بابا نقاشی‌م و لایک می‌کنی برنده شم؟ می‌گم مگه نقاشی و لایک می‌کنن؟! می‌گه خانم‌مون نقاشی همه رو گذاشته تو گروه والدین و گفته هرکی بیشتر لایک بخوره برنده است. به‌ش فرصت طلایی می‌دن (یه چیزی تو مایۀ ستاره و صدآفرین دورۀ ما). می‌شینم روی زمین و می‌نشونمش روی زانوم. می‌گم ببینم نقاشی‌ت و. نقاشی‌ش و تو گروه نشون می‌ده. یه چیزی کشیده شبیه به مختار. البته مختارِ فیلم تلویزیون نه، مختاری که تو بازی کامپیوتریه، اسم بازیش فصل قیامه. چند وقت پیش خریده بودم با دخترم بازی کنیم. اینم خوشش اومد بازی کرد دیده یه چیزی شبیه به اون کشیده. البته این و من که بازی رو دیدم می‌فهمم، ولی از دید کسی که بازی رو ندیده یه چیزی تو مایۀ بتمن و اسپایدر من و ایناست. می‌گم عه! مختار و کشیدی؟ می‌خنده و می‌گه آره باباجون! شمشیرشم دستشه، بازوشم زخمی شده :) می‌گم آفرین! خوب کشیدی! شبیهشه! من شناختمش. خیلی ذوق می‌کنه. می‌گه لایک کن پس. می‌گم نقاشیای دیگه رو هم نشونم می‌دی؟ با خوشحالی دونه دونه نقاشیا رو نشونم می‌ده و لایکای زیرشم برام می‌شمره. وقتی همه رو نشونم داده می‌گم کدوم یکی از همه بیشتر لایک خورده بود؟ می‌گه مال کوروش. می‌گم کو؟ نشونم بده کدوم نقاشی بود. یه نقاشی رو میاره که تو کل صفحۀ سفیدِ برگۀ آچهار، یه درخت ریز کشیده وسط و یه سوسمار نارنجی هم زیرش که پسرم گفت سوسماره، ولی شبیه مار بود، ینی یه خط مورّب بود فقط. همین! گفتم خب این‌که... ادامه ندادم و گفتم به نظرت قشنگ‌ترین نقاشی کدومه؟ خودش نقاشی امیرصدرا رو آورد و نشونم داد و گفت مال این قشنگه. نگاه می‌کنم می‌بینم لایک زیادی نخورده! احتمالا مادرش خیلی نقاشی بچه‌ش و فوروارد نکرده یا دوست و رفیق و فامیل کم دارن یا مثلِ ما زیرِ بارِ ناحق نمی‌رن حتی اگر زحمتِ بچه‌شون بسوزه! به پسرم می‌گم این و ببین بابا! کل برگۀ آچار و استفاده کرده. اسراف برگه نگرده. جای سفید نداره. کلی تنوع داره و چیزای مختلف کشیده که به هم ربط دارن. یه درخت و یه سوسمار چه ربطی به هم دارن؟! امیرصدرا رو ببین! یه جزیره کشیده. قایق کشیده. درخت نخل کشیده. آدمش و به قشنگی آدم نقاشی تو نکشیده، ولی ببین، مداد رنگی رو تو یه مسیر استفاده کرده، خط‌خطی رنگ نکرده، از خط نزده بیرون، شما خیلی آدم و خوب کشیدی بابا، ولی بی‌حوصله و کم‌رنگ و خط‌خطی رنگ کردی. از خط زدی بیرون. بعد دور برگه‌تم خالیه. یا نقاشی امیرصدرا رو نیگاه! کلی رنگ استفاده کرده. خیلی زحمت کشیده براش. مگه نه؟ غرورش اجازه نمی‌ده بگه آره، ولی سرش و به نشونۀ آره تکون می‌ده. می‌گم باباجان! آدم به بهترین نقاشی باید لایک بده، اونی که تمیزتر کشیده، خوش‌رنگ‌تر کشیده، از همۀ برگه استفاده کرده، خودش کشیده نه مادر و پدرش، مرتب رنگ کرده، موضوع نقاشیش جالب‌تره. به نظر خودت کوروش باید برنده شه یا امیرصدرا؟ با بغضی که آمادۀ ترکیدنه ولی جلوش و گرفته جواب می‌ده: امیرصدرا. می‌گم آفرین! اونی که از همه بهتره توی کاری، باید بهترین پاداش رو بگیره. پس من باید امیرصدرا رو لایک کنم. فقط اجازه می‌دی توی گروه بنویسم چرا امیرصدرا رو لایک کردم؟ نگام می‌کنه و با استرس می‌گه ولی خانم‌مون گفته فقط لایک کنین! گفته چیزی تو گروه ننویسین! تهِ دلم می‌گم خانم‌ت اگه عقل داشت به جای تدریس فنون نقاشی، گدایی لایک و بهتون یاد نمی‌داد! ولی هرگز و تحت هیچ شرایطی حرمت معلمِ بچه‌هام و جلوی بچه‌هام نمی‌شکنم! چون دوست ندارم معلمِ بچه‌هام یه روز حرمتِ من و جلوی بچه‌هام بشکنن! از طرفی هر معلمی هر چقدر هم بد، یک کلمه رو دیگه به بچۀ من یاد داده و امرِ امیرالمؤمنینه که هفتاد سال باید بندگی‌ش و بکنیم. معلم همونیه که حکم پیشِ پای پدر و مادر بلند شدن، فقط برای اون هم جایز شده! می‌گم بله! حرف ایشون درسته! پس من اول عذرخواهی می‌کنم از ایشون، بعد علتِ لایک کردنِ امیرصدرا رو می‌نویسم، آخرشم می‌گم اگر دوست نداشتن پیامِ من و پاک کنن و من بازم ازشون معذرت‌خواهی می‌کنم. بدون جوابی فقط نیگام می‌کنه. می‌گم بابا! من که بی‌احترامی نمی‌خوام بکنم، نگرانم حقِ امیرصدرا پایمال بشه، می‌خوام کمک کنم امیرصدرا که لایق فرصت طلاییه بهش برسه. سرش و می‌ندازه پایین و داره فکر می‌کنه. بعد چند ثانیه با همون سرِ پایین می‌گه می‌شه فقط امیرصدرا رو لایک کنین؟ منم ژست غصه به خودم می‌گیرم و ناراحت می‌گم دوست ندارم... چون حقِ امیرصدرا داره خورده می‌شه... ولی گروه کلاسی شماست، باید راضی باشی. باشه. فقط لایک می‌کنم و چیزی نمی‌گم. امیرصدرا رو لایک می‌کنم ولی فایده‌ای نداره! مادرِ کوروش دست به فورواردش عالی بوده! قابل رقابت با پیکاسو و ون گوگ لایک جمع کرده برای درخت و سوسمارِ بچه‌ش(!) گوشی رو می‌گیره و می‌ره. دارم فکر می‌کنم چطور اعتراضم و به این شیوه ابراز کنم که نه بچه‌م ناراحت شه و سرشکسته، نه به معلمش بی‌احترامی شه و نه حقی ناحق شه و از همه بدتر بچۀ من گدای لایک بار نیاد(!) دم‌نوش آماده شده و مال خانومم و می‌برم اتاق کار و مال خودم و میارم هال کنار بچه‌ها که دارن به درس‌شون می‌رسونن می‌شینم بخورم. (حامیان کودکان که الآن دارین فکر می‌کنین برای بچه‌ها چرا دم‌نوش نیاوردم؟ چون دوست ندارن! برای اونا شربت نعناع درست کردم دادم :) ) یه نیم ساعتی گذشته که پسرم میاد و گوشی رو میده دستم و می‌گه بابا! اونی که می‌خواستی به خاطر امیرصدرا بنویسی، بنویس. گوشی و می‌گیرم و می‌پرسم چرا؟ نظرت چرا عوض شد؟ می‌گه آخه کوروش به لایکاش خیلی اضافه شده... امیرصدرا دیگه نفر آخرم نمی‌شه... ناراحتم. بغلش می‌کنم می‌نشونمش روی زانوم. شروع می‌کنم به تایپ کردن. تمومِ این چیزایی که برام مهمه و حقه و درست رو می‌نویسم و با عذرخواهی و تشکر از معلمشون نوشته رو تموم می‌کنم. حدود ساعت نه و نیم شبه که معلمشون به گوشی دست پسرم زنگ می‌زنه و به بچه‌م می‌گه می‌خوام با بابات حرف بزنم. بچه‌م با کلی استرس میاد پیشم و نگرانه. گوشی و می‌گیرم و قبلِ حرف زدن با معلمش، می‌گم بابا! اجازه می‌دی برم تو اتاق کار و تنهایی با خانم‌تون حرف بزنم؟ جوابی نمی‌ده. نگرانه. می‌گم نگران نباش. براشون توضیح می‌دم تو خطایی نکردی، ایشون حتما متوجه می‌شن. فقط ممکنه حرفا کمی مخصوص بزرگترا باشه، که شما ندونی بهتره، اما من کلیتش و میام برات می‌گم. اعتماد می‌کنه و می‌گه باشه. می‌رم در می‌زنم و وارد اتاق کار می‌شم. خانومم از هیچی خبر نداره، ولی با اشارۀ سر و صورت بهش می‌فهمونم می‌گم بهت بعدا. با خانم‌شون سلام و علیک می‌کنم و می‌پرسه آقای فلانی! این چیه روی گروه زدین؟ مادر کوروش به من زنگ زده و هرچی از دهنش درومده به من گفته! دو_سه تا از مادرای دیگم اعتراض کردن. خیلی خونسرد و از موضع بالا (موضع حق، همیشه بالاست) اما مؤدب می‌گم چطور؟ مگه چیز خطایی نوشته بودم؟ می‌گه آخه من قانون گذاشتم هرکی لایک بیشتر داشت فرصت طلایی می‌گیره! گفتم لطفا اول پاسخ سؤال قبلی من و بدید. مگه چیزی که نوشتم خطاست؟ شروع می‌کنه به توجیه کردن که این مسابقات بیشتر جنبۀ فان داره و سرگرمی بچه‌هاست و از این حرفا. منم خیلی رک و صریح می‌گم خانم! من سالی خدا تومن پول نمی‌دم بچه‌م بیاد مدرسه خاص که شبیه باقیِ مدارس فان و سرگرمی و ساسی مانکن یاد بگیره! من بچه‌م و تو این مدرسه ثبت‌نام کردم، از لباس و خوراک و رفاهِ خودم و خانومم زدم که بچه‌م اصولی و منطقی تربیت شه و با منطق و عقل با مسایل برخورد کنه، اون‌وقت شما به جای فنون نقاشی، پی لایک دویدن و بهش آموزش می‌دید؟! شما مدرک تحصیلی‌تون و از کجا گرفتید؟ با بادی به غبغب می‌گه دکترای تربیت دارم از دانشگاه نیشابور. می‌گم کدوم دانشگاه؟ با همون باد غبغب می‌گه آزاد اسلامی! گفتم ولی من اولی که این مدرسه اومدم و سؤال کردم گفتن تمومِ دبیرامون از دانشگاه فردوسی‌ان! برای من خیلی مهمه معلمِ بچه‌م دولتی خونده باشه و بهترین دانشگاه که بتونه بچۀ من و حداکثری و اهل تلاش بار بیاره! بادِ غبغب‌ش خوابیده و می‌گه خیلی از درس‌خونده‌های دانشگاه‌ فردوسی مهارت‌های تدریسِ من و ندارن آقا... بعدم فردوسی مال سهمیه‌ای‌هاست(!) گفتم سهمیه رو می‌سپارمک اون دنیا صاحباش بهتون جواب بدن! فقط بدونین راهِ معمولی برای در رفتن از کمبودهای امثال شماست، اما راهِ محکمی نیست! چون همیشه تو ده نفر هستن یکی که دولتی و دیده باشه . بدونه میزان سهمیه‌دارا اونجا چقدرن! الآن بگید این نوع فان رو از کدوم متد تدریس اجرا کردید؟ گفت شما که  متوجه نمی‌شید من بگم! منم که آشنا به فنونِ تدریس :) گاف داد! منم شروع کردم و در عرض 20 دقیقه حدود 8 تا متد تدریسِ به‌روزِ دنیا رو با معایب و مزایاش گفتن! از این رو به اون رو شد! به تته‌پته افتاد و نمی‌دونست چی بگه! گفتم ببینید خانم! من قصد توهین و تحقیر ندارم! تکلیفم روشنه! به خودم و خانومم سختی دادم بچه‌م و آوردم این مدرسه که پس‌فردا به‌ش یاد ندن بین دانشگاه دولتی و آزاد و پیام نور فرقی نداره(!) که تو سرش نکنن هرکی دانشگاه خوبیه با سهمیۀ باباش رفته! که تو سرش نکنن اینا که آزاد و پیام نور و غیرانتفاعی خوندن زرنگای عالمن که حقشون و سهمیه‌ایا خوردن! نه! از این خبرا نیست! این راه در روهای کم تلاشا رو برای بچه‌م باب نمی‌کنم هیچ! راهِ مقابله رو هم بهشون یاد می‌دم! برام مهمه بهش یاد ندن مهارت با نمره فرق داره(!) نمی‌گم مثل قدیم از استرس نمره بچه رو خفه کنن، نه! اونم غلط بود، این قابل قبول و خوب ِ الآنم غلطه! اگر نمره اهمیتی نداشت خدا این‌قدر روی اعداد اذکار و اعمال دقیق نبود! این‌که 34 بار الله اکبر بگیم یا 33 بار مهم نبود براش! وقتی دستور داده 34 تا الله اکبر و 33 تا الحمدلله ینی مهمه! اگر قادر به طراحی فان‌های محتوایی برای بچۀ من نیستید، بفرمایید معلمی قادر رو بیارن، این خودش ینی شما جای یک توانمند و اشغال کردید! من دوست ندارم بچه‌م یاد بگیره جای توانمندان رو می‌شه به راحتی اشغال کرد و بعدم باد به غبغب انداخت و از دکترای دانشگاهی مایه گذاشت که پیرزن هفتاد ساله هم با هزینه دادن می‌تونه فوق دکتراش و داشته باشه! لطفا هم نگید عرف جامعه اینه و امثال من این‌قدر کمیم که بیشتر نسبت به مدرسه شک و شبهه‌م می‌شه! چون من مدرسه‌ای رو انتخاب کردم که بچۀ من و از قلیل بودن نترسونه که تا خواست کار درستی بکنه، بگه خب! بقیه که این‌طور نیستن، پس منم کنار می‌کشم! من سالِ گذشته با معلمِ بچه‌م مشکلی نداشتم! تمومِ تکالیف و فان‌های ایشون محتوایی بود! تکلیفِ ریاضی می‌داد ولی هم‌زمان پسرم کار گروهی یاد می‌گرفت! دیکته رو جوری طراحی کرده بود که همۀ بچه‌های کلاس دلسوزِ هم بشن و به هم کمک کنن بدون این‌که تقلبی پیش بیاد! من قدرتِ ریسکی که در بچه‌م به وجود اومده رو مدیونِ ایشون هستم! و دقیقا توقع دارم امسال هم همین‌طور باشه و چه بسا بهتر! نه این‌که یاد بگیره گدای لایک و توجه باشه و برای چیزی که زحمت نکشیده فرصت طلایی بگیره! سکوت کرده و لام تا کام حرف نمی‌زنه! می‌گم پسرم از این صحبت‌ها در جریان نیست و در جریان هم قرار نخواهد گرفت. امیدوارم شما هم در دانشگاهِ آزاد اسلامی در این حد از تعیلم و تربیت رو بهتون یاد داده باشن که نباید مشکلات بین والدین و دبیر به بچه برسه! اما من فردا خدمت می‌رسم تا با شما و مدیریت در باب نحوۀ تدریس به فرزندم مفصل‌تر صحبت کنم. بعدم خداحافظی می‌کنم و برای خانومم شرح ماوقع می‌گم. این‌قدر از این مسئله ناراحت شده که از کار و درسش زد و امروز با هم رفتیم مدرسه. 

    این معلم امسال تازه اومده این مدرسه. با معرفی... (بخونید پارتی)... مدیریت خودش نمی‌دونسته تو کلاس چه خبره(!) چون مدرسه خاصه و والدین توقعات مشخصی از مدرسه دارن، مطیعه و پیگیر. خانومم قشنگ جا انداخت که ما نمی‌خوایم معلم عوض شه و یه جوون بیکار شه، مگر خودش اشتباه رو نپذیره و منطقش حق رو قبول نکنه، ما بنا رو می‌ذاریم روی توجیه نبودن و اصلا در باغ مسایل تربیتی نبودن. و درخواست‌مون فقط اینه که توجیه بشه. وگرنه ما مدرسۀ بچه‌مون و عوض می‌کنیم، و نیازی به بیکار شدن یه دختر جوون نیست. 

    (حامیان عدالت آموزشی که احیانا الآن می‌گین چرا من بچه‌هام و مدارس معمولی و عادلانه نمی‌فرستم؟! چون نظام آموزش و پرورش رو مریض‌ترین ارگانِ چننننند دهۀ اخیرِ سال می‌دونم که بحث‌ش مفصله! معترض به بی‌عدالتی در آموزش هستم، خصوصا اونجا که خودش و در کنکور نشون می‌ده و بچه‌های باهوشِ مناطقِ محروم حق‌شون زیرِ پای بچه‌های کمتر باهوشِ مدارسِ خاصِ پولی له می‌شه، ولی برای تربیتِ اسلامیِ بچه‌م لازم باشه جفت کلیه‌هام و بفروشم خرجِ مدارس‌شون کنم، این کار و می‌کنم! شکرِ خدا من و خانومم ازونایی نیستیم که بچه‌هامون و ویترینی بچرخونیم ولی به تربیت‌شون که رسید بگیم ای بابا! نداریم! چطور داشتین مبل بخرین؟! پردۀ آن‌چنانی بخرین؟! بخارپز بگیرین که یه وقت مردم نگن ندارن! ولی نداشتی خرج تربیتِ بچه‌ت کنی یکی شبیهِ خودت نشه(!) نه بزرگواران! ما مبل نخریدیم، پردۀ گرونم نداریم، بخارپزم نداریم، عوضش بچه‌مون و مدرسۀ درست و حسابی می‌فرستیم بلکه شبیهِ ما نشه و آدم بار بیاد. به این مسئله افتخارم می‌کنیم. در ضمن! مدرسۀ خاص از نظر تحصیلی نیست! ینی ابدا ازون خانواده‌هایی نیستیم که زیرِ بارِ کتابِ آموزشی و کلاسایِ فوق برنامه و معلمای پروازی(!) و از این مسخره‌بازی‌ها بریم! ابدا! مدرسۀ خاص از نظر تربیتی و تعلیم اصولیه! ینی «آموزش» و «پرورش» در کنار هم! و اتفاقا جز کتابِ درسی، هیچ کلاس و کتابِ اضافه‌ای در کار نیست! درست همون‌جور که نسلِ ما فقط با کتابِ درسی و بدونِ یک کلاسِ فوق کنکور قبول شد و رتبۀ خفنی هم گرفتیم! برای این‌که بچه‌هام جوری تربیت شن که بدونن کنکور و دانشگاه و درس خوندن، به پولداری و کتابای تست و کلاسای مؤسسه‌ای نیست، به تلاش و زحمته، لازم باشه کل اعضای بدنم و بفروشم، این کار و می‌کنم! قابل فهم بود براتون که خیلی هم عالی! نبود هم دیدین دارین اذیت می‌شین یادتون باشه نویسندۀ این وبلاگ هیچ‌کجا از کسی دعوت به خوندنِ وبلاگش نکرده! ضربدرِ قرمزِ اون گوشه مختصِ شماست :) من سرِ اصول با احدالناسی شوخی و تعارف ندارمو شکر خدا واسه لایک و نظر و فالو هم نمی‌نویسم.)

    پارادایم

    از نگاه منِ نوعی

    (نه متخصص و قاضی)

    که نظر و منظرم شخصیه

    و قابل صدق یا کذب

    وَ خودم هم جزوی از این جامعۀ آماری‌ام

    وَ نه تافتۀ جدابافته؛

     

    محیط بیان، مصره

    پر از فرعون!

    ینی بارزترین خصوصیت بلاگرای بیان رو 

    «تکبرّ»

    می‌دونم!

     

     

    بلاگفا رو نمی‌دونم به چی تشبیه کنم

    ولی بارزترین خصوصیت بلاگرای بلاگفا

    «دورویی»ه! 

     

     

     

     

     

    || تنفس در محیط آلوده؛ آگاهی و ایمنی می‌طلبه:  لینک    +    لینک ||

    || از جدی‌ترین پُست‌هاییه که تو عمر بلاگریم نوشتم! ||

    « اللَّهُمَّ وَ اسْتَعْمِلْنِی لِمَا خَلَقْتَنِی لَهُ »
    آپلود عکس