وصیتنامهم و بهروز کردم؛ دو تیکه بهش اضافه شد
اول اینکه اگه تصادفی شد یا اتفاق این مدلی، دقیقا همین هم خطاب شم بعدِ مرگ:
کشتهشده در سانحۀ سفر معنوی... یا زیارتی...
اجازه ندن ارگانی... سازمانی... قشر خاصی... رسانهای... در و همسایهای... فامیل و رفیقی... کنار اسمِ من شهید بیاره!
خیلی این مسأله برام مهمه!
دوم اینکه تمومِ تلاششون و بکنن تو طریق الحسین دفنم کنن...
حوالی عمودِ 888...
اگه نشد و هزینهتراشی داشت و زحمت برای خونوادهم...
خاکِ اون جاده رو بریزن رو کفنم و دفنم کنن...
.
.
.
بعد از دو سال...
بالاخره بابِ سفرهای زیارتی باز شد...
به فضلِ خدا
به فضلِ خدا
به فضلِ خدا...
خانومم بعدِ نمازِ صبحی گریه میکرد میگفت این دو سال
دوری از راهیان نورهای جنوب و غرب و شهدا...
دوری از صفا و خلوصِ آدمهای روستا تو اردوهای جهادی...
دوری از قم و جمکرانهای یهویی...
دوری از اربعین... نیمهشعبان... طریق الحسین...
حسابی سیاهمون کرده...
همرنگِ شهر و آدمهاش شدیم...
و اگه نبود امام رضا جان...
هلاک شده بودیم
هلاک شده بودیم
هلاک شده بودیم...
میگفت شاگردبنّا!
خدا اگه با عدلش با ما رفتار کنه
این سفر روزیِ ما نیست...
به خودش قسم نیست...
از فضلش بخشیده...
به ما رحم کرده...
دیده اورژانسی شدیم...
با فضلش با ما رفتار کرده...
با فضلش...
با فضلش...
با فضلش...
.
.
.
فردا عازمیم انشاءالله...
اگه شد و تونستم آنلاین براتون ازونجا پستی یا تصویری میذارم،
اگه نشد میام و بعدِ سفر براتون شرحِ دلبری مینویسم...
اما در هر صورت
یادتونم قطعا!
برم که کلییییی کار داریم...
دو تا آدمِ گنده
مثِ بچههای کلاساولیِ شبِ اردو
ذوق داریم و خواب از سرمون پریده...
بعدِ دو سال دوباره کولههامون بسته و آماده
دمِ درِ خونهس...
داریم میریم بابِ سفرها رو بازم باز کنیم...
بازم همیشه کولههای آمادهمون دمِ در باشه...
بازم خونهمون برای بچهها جدید باشه بس که نبودن توش و به سفر بودیم...
بعدِ دو ساااااااال
که ما دو تا ولگردِ همیشه به سفر
خونهنشینِ محض بودیم...
و اگه نبود امام رضا جان...
هلاک شده بودیم
هلاک شده بودیم
هلاک شده بودیم...
علی ع علی ع