وقتی با شاگردبنّا آشنا شدم، دو سال بود که کارای استخدامیم درست شده بود، ینی قرارداد پیمانی داشتم و تا هفت سال استخدام بودم با حقوق و مزایای استخدامی. طبیعتا یکی از اضطرابهام برای ازدواج این بود که همسرم یا من و از کار ِ بیرون از خونه منع کنه، یا من و به خاطرِ حقوقم بخواد. شاگردبنّا که اومد خب یه مردِ سرشلوغ بود که تخصص و کارِ اصلیش خیلی باکلاس و فرهنگیه که یادمه به هرکی از خونواده و فامیل میگفتم چه کارهاس، میگفتن اوووووو چه باکلاس! و کلی پرستیژِ اجتماعی داره، اما از نظر درآمد خب خیلی کم بود (قاعدتا میتونین حدس بزنین چه کارهایی به شدت جایگاهِ اجتماعی و نسلساز داره اما حقوق و مزایا نداره... متأسفانه و به خاطر جابجایی ارزشها...)
در کنارش از هر انگشتش یه کار میچکید که خب به من نشون داد مردِ کاریه و این ویژگی اول از همه دلِ بابام و برد. بابام وقتی بهش از شاگرد بنّا گفتم و قرار بود اجازه بده که بیاد و ببینش، اولین سؤالی که ازم پرسید این بود که اهلِ کاره؟! دقت کنین! نپرسید شغلش چیه! پرسید اهلِ کاره؟! و وقتی دیده بودش و باهاش حرف زده بود، به من که خواست نتیجه رو بگه اولین چیزی که گفت این بود که: اهلِ کاره! از سختی و نداری نمیترسه و جنمِ کار داره! کار و عار نمیدونه! واقعا هم کار و عار نمیدونه! کنارِ اون شغلِ باکلاسِ باپرستیژ، بنّایی و کارگری هم میکنه :) به قولِ خودش آبِ حوض هم خالی میکنه :) وَ باز به قولِ خودش دست به هرررررر کاری که بشه ازش یه لقمه نونِ حلال درآورد میزنه!
وقتی بحثهای شغلی و سؤالاتِ شغلیمون در جلسات شروع شد، گفت زندگیِ من سخته، چون هیچچیزی همیشگی نیست، ممکنه یه ماه اینقدر داشته باشم که بتونم هر شب شیشلیک و کوبیده و پیتزا شام بدم، کلی اینور و اونور ببرمت، کلی برات خرید کنم و کارت بانکی و بدونِ محدودیت بدم بگم برو فقط بخر و کارت بکش، ممکنه دو ماه آه در بساط نداشته باشم! بخش زیادی از حقوقشم صرف زیارتِ کربلای اربعین و نیمهشعبان میشد (هنوزم میشه :) ) وَ اگه انشاءالله این پست رو نخونه، بخشی از درآمدشم میرفت واسه کارای جهادیشون که تمومِ گروهش دیدم طفلیا از جیبِ خودشون میذارن و میرن مناطق محروم. همهشون ها! نه فقط شاگردبنّا! اینقدر بودجۀ کارای جهادی کمه که مجبور میشن از جیبِ خودشون بذارن و همیشۀ سال و دنبالِ خیّر باشن.
خلاصه! به من که رسید و شرایط شغلیم و گفتم، گفت میتونید شرایط شغلتون و تغییر بدید؟
من تعجب کردم! و البته اول سریع گارد گرفتم! یادمه با تندی بهش گفتم نکنه شما ازونایی هستین که معتقدین زن فقط باید تو پستوی آشپزخونه باشه و بزاد؟!
یه لبخندِ محجوبی زد و گفت من چنین حرفی زدم؟!
بعد هم شروع کرد به توضیح دادن! متأسفانه اوایل اینقدر نسبت به این مسأله گارد داشتم که اصلا حرفش و نمیفهمیدم و همهش فکر میکردم میخواد فعالیت و آزادی شغلیِ من و بگیره. تنها از یه چیز خیالم راحت شده بود که من و برای حقوقم نمیخواد.
بعد از چندین جلسه و صحبت با پدرم و برادرام و خودم، برام جا افتاد که چی منظورشه و اتفاقا اونجا من خیلی هم خوشم اومد!
گفت نه دین و نه مذهب و نه انقلاب، زن رو از فعالیت و کار اقتصادی منع نکرده که هیچ! اتفاقا برای فعالیت اجتماعی و کمک به خانواده تشویق هم کرده! بعد کلی از حضرت خدیجه سلام الله علیها و حضرت زهرا سلام الله علیها و حضرت زینب سلام الله علیها مثال زد. از زنان بزرگِ تاریخساز مثل خانم دباغ که خیلی قبولشون داره مثال زد، از شهیده طیبه زمانی و بتول چراغچی و فاطمه امیری و طاهره هاشمی و شیرین روحانی راد و فهیمه سیاری و مجیده نگراوی و نسرین افضل و فوزیه شیردل و کلی شهیده و جهادگر و فعال اقتصادی و نخبه و کارآفرینِ خانوم که از همین مثالاش فهمیدم چقدر روی بحث بانوان متمرکزه و براش مهمه الگوی سوم زن از مفهوم به مصداق برسه. توی این مثالا برای من جا انداخت که وقتی فعالیت و کار اقتصادی این بزرگواران رو بررسی میکنیم میبینیم فعالیت اجتماعی (در بحث فرهنگی و سیاسی و مجازی و ...) و فعالیت اقتصادی (کاری که بابتش حقوق و مزایا میگیرن) این بزرگواران با این دو ویژگی بوده (با قبولِ وجودِ استثنائات):
1- پارهوقت و با آزادی زمان برای خانم (یعنی اختیار زمان دستِ خانوم باشه، و هروقت خواست بتونه کار و بذاره کنار و هر وقت خواست بتونه دوباره مشغول شه و به کسی جواب پس نده)
2- عدم ارتباط با آقایان و هر نامحرمی
ازش پرسیدم حقوق و مزایاش چطور؟ گفت اونش به خانوم مربوطه. چیزی که من بگم چقدر حقوق داشته باشه خوبه یا چقدر بده به من ربطی نداره، چون کم باشه یا زیاد مالِ خانومه. راستش از این مورد خیلی خوشم اومد :) ولی دو تا ویژگی برام سخت و دستنیافتنی بود که خب وقتی گفتم مثال بزنین برام، فکر کنم حداقل هشت_نه تا مثال زد. بعدم یادمه گفت شما زنها خودتون رو دستِ کم گرفتین و کل انرژی و عمر و توانتون و معمولا نابجا هدر میدید. وقتی پرسیدم ینی چی؟ گفت:
کارِ زن؛ تربیته
کارِ مرد؛ خرحمالی! (از باب توهین نخونین، محتوا رو بگیرین)
من از کارم استعفا دادم و مشغول به کاری شدم که همین دو ویژگی رو داره و اینم در راستای تحصیلاتمه و اتفاقا حقوقم از شاگردبنّا هم بیشتره :) وَ خوبیش میدونین بیشتر برای من چی بود؟ که تا مجرد بودم درگیرِ مرخصی بودم و خیلی سفرا و فعالیتای اجتماعی رو نمیتونستم انجام بدم، اما حالا هم به اردوهای جهادی میرسم، هم فعالیتای فرهنگی حاشیهشهرم و دارم، هم به زندگی و بچههام میرسم و هم درآمد دارم و درسم و میتونم ادامه بدم.
تنها شرطِ سفت و سختی که برام گذاشت ادامه تحصیل بود تا پایانِ مقطعِ دکتری اونم فقط روزانه و دولتی که با همراهی و همتِ خودش دارم ادامه میدم. خب درس خوندن برای روزانه و دولتی خیلی سخته، خیلی واقعا سخته! با بچه خیلی خیلی خیلی سختتره و اگه خودش نبود تا حالا صد بار رها کرده بودم، اما تحصیل رو هیچرقمه کوتاه نمیاد! معتقده زنِ این دوره زمونه بااااااااید در تحصیلات مادی و معنوی برتر باشه و برابرِ زنِ پوچ و بیهودهای که داره در عرف معیار تلقی میشه حرفی برای گفتن داشته باشه. کلا اعتقاد داره وقتی زن بهترین باشه اما تحصیلات آکادمیک نداشته باشه، در تقابل با جنسگرایی زنانِ عصرِ حاضر جایی برای حرف زدن و اظهار نظر نداره، که به عینه در دانشگاه دیدم و خیلیهاتون دیدید که همینه!
+ خانومای گلگلیِ نازم که تازه اینجا رو فالو کردین، و احتمالا با این تصور که نویسندۀ اینجا خانومه و همیشه گلگلی :) فداتون بشم، من همیشگی اینجا نیستم :) اصلِ این وبلاگ مردونه و پره از پستای خشک و زمخته :) الآنا شاگردبنّا پروژه دستشه و حالاحالاها نمیرسه بیاد اینطرفا :) فقط روزی یک بار اینجا و آقای خطخطی رو سر میزنه و میخونه :) اما برگرده بهتر از من مینویسه و به خاطر روحیهش کمی طنزنویسه :)
الهی همهتون (همۀ اونایی که اینجا رو میخونن) خیر کثیر روزیتون شه :)