قرار بود جشن روز دانشآموز رو فردا برگزار کنیم؛ یعنی این رسمِ همیشهمونه، سیزدهم آبانماه تو خونۀ ما همیشه جشنه از وقتی بچهها مدرسه رفتن. دقیقا یه جشن مثل جشن تولد! یعنی کیک داریم، شرشره داریم، چیپس و پفک داریم، میوه داریم، شامِ مخصوص داریم، هدیه داریم، لباسِ شیک و پیک داریم، اصلاحِ سر و صورت داریم، فضاسازی با کتاب و لوازمالتحریر داریم و خلاصه هر چیزی که باعث بشه غیرمستقیم و ناخودآگاه به بچهها تزریق کنه که درس خوندن چقدر مهمه و چقدر واجبه، اینجا انجام میشه. حالام مثل هر سال قرار بود فردا شب این کار و بکنیم که اتفاقی که افتاد برنامۀ ما رو تغییر داد!
زنگ زدم به بانو و گفتم هر کاری برای فردا میخواستی بکنی، امشب بکن. خودمم رفتم یه کیک کوچولو خریدم، چیپس و پفک و یک کیلو تخمه!
ربط تخمه به جشن چیه؟! اونجاش که اختتامیۀ جشنِ دانشآموزِ امسالِ خونۀ ما، پخشِ یه فیلمِ حدودا هشت دقهای در ژانرِ جنگی و بزنبزن و حسابی خفن بود که واقعا به بچهها چسبید و الآن که من دارم مینویسم هنوز صدای هیجانات و تعریف و تمجید کردناشون از فیلم و عواملِ فیلم میاد :)
من رسیدم، دیدم بانو هال و شرشره بسته، از همون شرشرههای قشنگی که خودش و بچهها تو اوقات فراغت درست میکنن برای روزای جشنمون، آخه ما به هررررررر بهانۀ درستی برای خودمون جشن میگیریم :) ماکارونی که بچهها دوست دارن پخته، به قول بچهها لباس جینگولی پوشیده :) خونه رو آب و جارو کرده، میز رو با لوازمالتحریر و کتاب و دفتر بچهها تزئین کرده، کلاسور درسیهای دانشگاهِ خودمونم آورده :) دخترِ خونه هم مثلِ مادرش به خودش حسابی و دو برابرِ همیشه رسیده و پسرِ خونه هم داشت دوش میگرفت بیاد اونم شیک و پیک کنه :) بانو، زیرصدای اهل خونه هم این و پخش کرده بود :) کادوهایی که با مشورت هم انتخاب کردیم و زحمت خریدش و خودش کشیده بود هم خیلی باسلیقه و با مدلهایی که من حتی بلد نیستم وصفش کنم :) کادو کرده و روی میز بود :) یه کارت پستالم تو همین وقتِ کم برای من درست کرده بود و آرزو کرده بود پایاننامهم و به بهترین نحو ممکن دفاع کنم به همین زودیها :) (انشاءالله عزیزِ من... انشاءالله به دعای خودت)
جشنمون و گرفتیم و ظرفا رو شستیم و خونه رو مرتب کردیم و وقتی بچهها فکر میکردن دیگه وقت خوابه، من و مادرشون با ظرفای پر از چیپس و پفک و تخمه و چای از راه رسیدیم. گفتیم امشب دو تا جشن با همه، برای همین دیرتر میخوابیم. بچهها هم که خوووووشحاااااااال :)))
گفتم قراره یه فیلم بزنبزن هشت دیقهای نگاه کنیم :) خونه رو سینما کردیم؛ چراغا رو کم کردیم، همه نشستیم جلو تلویزیون، من فلش رو وصل کردم و تخمه رو گذاشتیم وسط و دستهجمعی تیلیک تیلیک تیلیک عیییییین هشت دیقه رو با هیجان تخمه شکستیم :))))
فیلمش زیرنویسدار بود و بعضی جاهاش و مجبور بودیم نگه داریم تا پسرِ خونه بتونه بخونه و باز پِلِی میکردیم. هیجاناتمون و بروز میدادیم و خلاصه خییییییییلی به بچهها خوش گذشت :)) بدونِ یک کلمه توضیح به بچهها، فقط با هماهنگی با بانوی خونه، و طرحِ یه برنامۀ درست و جذاب و مفرّح، کار و رسوندیم اونجا که وقتی فیلم تموم شد بچهها با هیجان و شادی کف میزدن و جیغ و هورا داشتن :)))
فیلم و برای شما هم میذارم کیفش و ببرین :))
بفرمایید: لینک
|| تهِ فیلم دستهجمعی و با صلابت #مرگ_بر_آمریکا گفتیم :) ||
|| سپاه؛ بیش از پیش قهرمانِ پسرم شده و کچلمون کرده که من چه جوری سپاهی میشم :) کِی سپاهی میشم :) چیکار کنم که سپاهی شم :) ||
|| دخترمون که کمی بیش از سنش میفهمه میگه؛ کاش حمله کنه... ما نمیتونیم حمله کنیم، ولی اگر اون حمله کنه زودتر دنیایی رو نجات میدیم :) ینی انقد مطمئنه و ایمان داره کارش تمومه اگه به ما حمله کنه :) ||
|| مرحبا به این دو پست و غیرتِ نویسندههاش: لینک + لینک ||
|| عجب صدمین پستِ خفنی شد :) ||