گفتم امروز زمان دارم بیام جواب یکی از سؤالای شما رو بدم :) بله، با وجودِ این قالبِ روی اعصاب که خبر دارم چه روح و روانا رو ریشریش کرده، ما در حد توان ارتباط رو با شما داریم و بالاخره سؤالا و ابهامات و فحش و ناسزاها به گوشمون میرسه :) پس نفسِ عمیقی بکشید و با هم دستهجمعی ولکن جهان را قهوهات یخ کرد بخونیم :)
و اما سؤال: آیا میشود یکهو جمع کرد و با خانم_بچهها رفت هجرت و کار جهادی و خروارخروار ثواب جمع کردن؟!
جواب: خیر! اینی که فرمودید تنها راهِ خروارخروار لعن و نفرین جمع کردنه :)
شرح مسأله:
وقتی از ما پرسیدین، ینی ما مرجعِ فعلیِ شما هستیم، پس اینکه بر مبنای زندگیِ خودمون توضیح میدم، واسه اینه که خودم تجربهش کردم، شما از ما پرسیدید، وَ دور و برمون هم این مدلی داریم. شاید مدلهای دیگهای، خصوصا مدل شما باشن، که از قضا موفق و در راهِ ثواب و صواب هم هستن، اما ما مطلع نیستیم. بنابراین شرح رو در قالب چند نکته و بر مبنای زندگی خودمون، و نهایتا دوست و رفیق و همجهادیهایی که اونام مدلِ خودمون هستن بیان میکنم.
1) من و اُمّیحیی(
) قبل از ازدواج هر دو فعالِ جهادیِ روستایی و حاشیهشهر بودیم. ینی سبکِ زندگیِ جهادی رو چشیده بودیم و با سختی و چالشها آشنا بودیم. این نه تنها مهمه، که جهاد رو به ثواب و صواب نزدیک میکنه. چون میشه که یکیتون تو این مسیر باشه و اون یکی به خاطرِ شما پا به این مسیر بذاره، اما قطعا به خاطرِ سختیهایی که داره به خاطر طرفش متحمل میشه، ثوابش از داعی و بانیِ این مسیر بیشتره. اما نظر شخصیِ من اینه که در درازمدت نمیتونه دیگه تحمل کنه و همهچیز به هم میریزه. ببینید! در هجرت زندگی کردن، راحت نیست! شما همینجوری به بلادِ پیشرفتۀ کفر هم مهاجرت کنید، سختیهای خاص خودتون رو خواهید داشت، چه برسه به هجرت به مناطقِ محروم و با هدفِ کارِ جهادی!
ینی فاکتورهای سختی هی داره اضافه میشه:
هجرت (دوری از تمام خانواده و دوست و رفیق... این شوخی نیست! اصلا شما همۀ دوست و آشنا و رفیق و کامیون کامیون پول و امکانات و همممممهچی رو بردار با خودت ببر، همین که زاویۀ تابشِ آفتاب با موطنِ خودتون فرق داره، وزشِ بادش، فرهنگِ مردمش، نوع غذاشون، تا ریزترین چیزها که از دور به چشم نمیاد، اما وقتی تو دلش قرار بگیرید متوجه میشید چیه، همینا به مرور اگه اهلش نباشید یا به خاطر همسرتون تحمل میکنید، باعث استهلاکِ روحی میشه و زندگی رو تحتالشعاع قرار میده) + مناطقِ محروم (من بارزترین مثالِ خودمون رو میزنم، ما در مشهد تو خیابون و پرتترین منطقه هم یه شیرِ آب پیدا میکردیم، راحت ازش میخوردیم چون تمومِ مشهد آبِ آشامیدنی داره، اما اینجا اومدیم و تازه فهمیدیم آب چه نعمتیه... چه نعمتیه... چه نعمتیه... ببین اینکه الآن هی دارن میگن بحرانِ آب، بحرانِ آب، شما که تو کلانشهرید یا نهایتا هفتهای چند ساعت آبتون قطع میشه، هنوز عمقِ فاجعه رو نفهمیدید! ما اینجا آبِ آشامیدنی نداریم. اینجا شیرِ آب دیدید فقط باید صورتتون رو باهاش بشورید یا زمین و حیوون رو آب بدید. آبِ اینجا آشامیدنی نیست. فقط در مناطقی چاه و آبانبار و منبع داره که اون هم مدتزمان داره و اگه دیر و زودی بهش برسن باید صبر کنیم تا آب بیاد. اینجا بخش اساسیِ پولِ ما و تمامِ اهالی صرفِ خریدِ بطریهای آبمعدنی یا دبههای آب میشه! اوایل نمیتونستم برنامهریزی کنم کی آب تمومه که قبل از تموم شدنش دبۀ بعدی رو آورده باشم، چندین بار زودتر از حساب و کتابم آبِ خونه تموم شد و بچههام و خانومم تو این هوا تشنه موندن! اونقدر تلاش کردم تا الآن میتونم دو روز قبل از اتمامِ آب رو پیشبینی کنم و برم از منبع یا آبانبار یا چاه آب بیارم یا در بدترین شرایط برم شهر و بطری بخرم. من نمیدونم شما سیستان و بلوچستان اومدید یا نه، اما وقتی اینجا میاید، برای پذیرایی اولین چیزی که برای شما میارن، یه لیوان آبه! این شاید دور از سیستان براتون خندهدار یا بیمعنی باشه، اما وقتی اینجا میاید و اون لیوان آب رو جلوتون میذارن و شما از نهایتِ تشنگی با ولع سر میکشید و خون به مغزتون میرسه، تاااااااازه میتونین بفهمین مردمِ اینجا چقدر چقدر چقدر مهماننواز و دست و دلبازن! اون یک لیوان آبی که جلوتون گذاشتن، اینجا تمامِ داراییِ یک خونواده است! اونها تمامِ داراییشون و جلوت میذارن!) + کارِ جهادی (کارِ جهادی ریزهکاری داره... ایّوب ایّوب صبر میخواد! اهلِ صبر نیستین سمتِ این گزینه نیاید! تو شهر کارِ جهادی کنین، تو وبلاگتون، تو حاشیهشهر حتی، اما با خانواده... در هجرت... در منطقۀ محروم... نه! این شوخی رو با خودتون نکنین! خانواده و خودتون و عالمی رو از کارِ جهادی بیزار نکنین!
اگه در حالتِ زن و شوهری نگاه کنیم، در هجرت و منطقه محروم و کارِ جهادی، حتی اگر هر دو جهادیچشیدهاید، صحبتِ من با مرد هست؛ سنگِ زیرینِ آسیا باش! جهادیِ منطقۀ محروم مستحبِ من و تویه، خوشاخلاقی و مدارا با همسرمون، واجبِ من و تو! اگه هجرت و منطقه محروم و کارِ جهادی خستهت میکنه... بداخلاقت میکنه... بعد میای خونه و خستگی و بداخلاقیت و سرِ خانومت میریزی... اونم خسته میکنی... اونم بداخلاق میکنی... از جات تکون نخور! دنیا میخوای، عاقبت میخوای، از جات تکون نخور! من قسم میخورم جهادِ من و تو، واجبِ جهادِ من و تو اول از همه، خوشاخلاقی و مدارا با خانواده است. من قسم میخورم. ینی اگه از تهِ دل آه کشیدی که کاش میتونستی هجرت کنی و کارِ جهادی، بعد هیچرقمه شرایطش و نداری، من بهت یه پیشنهاد میدم، اگه انجام دادی و اون دنیا مقامِ معنویِ چشمگیری بهت ندادن، یقۀ من و بگیر و تف کن تو صورتم! همینقدر با اطمینان مینویسم؛
به جای هجرت، با خانوادهت مدارا کن... به جای منطقه محروم، با خانوادهت مدارا کن... به جای کارِ جهادی، با خانوادهت مدارا کن...
پسر و دخترِ خونهاین؛ نیت کنین به نیابت از کارِ جهادی در منطقه محروم از همین ساعت با خانواده خوشاخلاق باشید. زن و شوهرید همینطور. با کلِ دایرۀ خانواده؛ پدر و مادر و خواهر و برادر و زن و شوهر و فرزند. قوی شدین تو این، دایره رو بازتر کنین و به فامیلِ درجه یک برسید. قوی شدید، بازتر کنین دایره رو بسطش بدید به دوستان، به همسایگان، همینجور الی آخر.
منظورم از خوشاخلاقی و مدارا چیه؟!
ببین! میای میگی برادرم این کار و کرده من نمیتونم باهاش مدارا کنم! ولی اگه بیای منطقه محروم، طرف بهت فحشم بده، چطور ژست میگیری و خودت و صبور نشون میدی و میگذری که جذبش کنی؟! چون فکر میکنی اون ثواب داره، برادرت نه! جهادی ینی همین! اصلا جهادی اون کاریه که تو دوستش نداری، با زجر داری انجامش میدی، اما چون میدونی وظیفته خودت و مجبور میکنی! واسه این بهت پاداش میدن! واسه نمازِ تکراریِ روزی پنج بار خدا سفت و سخت وایساده که نمازت قبول نشه، هیچ کار دیگهت و قبول نمیکنم، نه اون نمازِ مستحبی که حالش و داری تو صحنِ حرم با رفقا بخونی و حسابی هم کِیف میکنی! وگرنه آدم واسه همه غریبهها صبور و شیک و باکلاس و مهربونه(!)
خواستی دستِ زن و شوهرت و بگیری یا مادر و پدرت و بیاری غربت که کار جهادی کنی، اولین جهادت؛ خوشاخلاقی و مدارا! مهمترین جهادت؛ خوشاخلاقی و مدارا! ضروریترین جهادت؛ خوشاخلاقی و مدارا! اینجا اونی که باهات اومده سختی میکشه، خسته میشه، به استهلاک میرسه، اگه وایسادی تو روش و گفتی خب منم با تو همینجام! منم سختی میکشم! منم خسته میشم! رک بهت بگم: جمع کن بساطت و! نه جهادی برات مینویسن، نه ارج و قربی بهت میدن، تازه کارتم اون دنیا گیرتر و گیرتر و گیرتر میشه!
2. اگه بچه دارید که واویلاااااا! این و دو تا گوش داری، دو تا گوشِ دیگه هم قرض کن و بیا بشین برادرانه و دلسوزانه نصیحتای من و گوش کن!
وقتی زن و شوهرید، یا با پدر و مادر، همهتون آدم بزرگی هستید که با انتخابِ خودتون پا به این راه گذاشتید. هرچی بشه خودتون خواستید.
بچهها رو گرچه حق نداریم مجبور کنیم، اما اگه هم به میلِ خودشون بیان چون جز ما پدر و مادر کسی و ندارن! امیدشون ماییم، دلگرمیشون ماییم! نیاد کجا بره؟! نیاد دلش میگیره نکنه مامان و بابام دلخور باشن!
دوباره و با تأکید مینویسم ما حق نداریم بچهها رو مجبور کنیم! بچهها حتی اگه یک سالشونم باشه، باید بهشون بگید قراره چه اتفاقی بیافته، باید بدونه ممکنه دیگه دوستاش و نبینه، مدرسۀ دلخواهش و نره، ممکنه جایی بره زبانشون و سخت متوجه بشه... خدا لعنت کنه من و اگه قبل از اینکه رضایتِ قلبیِ بچهم و بدونم، راه بیفتم دنبال ثواب! ثواب، آرامشِ بچۀ منه! ثواب، روح و روانِ بچۀ منه! ثواب قبل از دلِ همۀ بچههای دنیا، دلِ بچۀ منه! باید اینقدر بزرگ بار آورده باشمش که خودش پاپیش بذاره برای ازخودگذشتگی، مثلِ فرزندانِ شهدا و جانبازها... و البته فرقِ مستحب و واجب رو هم بدونم و سرِ خودم و شیره نمالم!
ما زودتر از اینها میخواستیم بیایم اینجا، اما هر بار با پسرم مطرح کردیم گفت نه! از مشهد نمیرم. صبر کردیم بزرگ شد و خودش مایل شد به تجربیاتِ جدید. یهو نیاوردیم بچه رو اینجا بگیم خب! از حالا دوستای تو این بچههان، با پوششِ متفاوت، زبانِ متفاوت، مذهبِ متفاوت و فلان! ننشستیم هم مثلِ آدم بزرگا براش جلسه بذاریم نه! به زبونِ خودش با همون مدارایی که گفتیم. عکس و فیلم نشونش دادیم از اینجا، عید اومدیم فضا رو در قالبِ سفر نشونش دادیم، بردیم با بچههای اینجا آشناش کردیم، برگشتیم گذاشتیم فکر کنه، چه جوری بگم؟ اونم جزوِ اتاقِ فکرمون بود. ما تصمیم نگرفتیم، بچهها موظف باشن به اطاعت! یا دخترم به شدت روی حمام و تمیزی حساسه، باید شرایط آبیِ اینجا رو میدونست، باید وضعیت بهداشتی اینجا رو بهش میگفتیم.
از طرفی هر چقدر هم آماده باشن، باز والدین باید اولین و مهمترین و ضروریترین جهادشون رو مدارا و خوشاخلاقی با بچهها بدونن. بارها شده دلم خواسته اون پدری که اومده هیئت یا حرم و بچهش داره تو بغلش گریه میکنه و از یه چیزی ناراحته، اما محلش نمیده که از روضه و زیارتش جا نمونه رو تا حد کُشت بزنم! بارها دلم خواسته اون مادری که راه میافته تو بازار و بچهش و کشونکشون دنبالِ خودش میکشونه و حواسش نیست اون بچه قدش کوچیکه و اون پایین فقط سیاهی و پاها رو میبینه، نه رنگ و لعابِ مغازهها رو، بعد هم به گریهها و خستگیِ بچه محل نمیده، بندازم گوشۀ زندون و بچهش و ازش جدا کنم تا یادش بیاد اولین ضرورتِ زندگیش چیه! اینا شوخی نیست! ریزریزِ اینا صد سالِ بعدِ نسلِ من و شکل میده!
ما سرِ هر هجرت میریم پیشِ یه استادِ عزیزی که قبولش داریم و ازشون اجازه میگیریم. تو این همه سال و این همه هجرت حرفشون همیشه یکیه؛ همیشه فقط از من میپرسن! چه وقتی بچه نداشتیم، چه حالا که پدر هستم. ینی همیشه دو تایی میریم پیششون و دو تایی حرف میزنیم و برنامههامون و میگیم و کسبِ اجازه و مشورت میکنیم، اما ایشون همیشه به من نگاه میکنن و همیشه سؤال رو فقط از من میپرسن:
میتونی تحت هر شرایطی با زن و بچهت مدارا کنی؟ یادت نمیره دلگرمی و امیدِ اینا تو غربت بعد از خدا فقط تویی؟
من هر بار بغض میکنم و سرم و میندازم پایین و بعد از کلی جنگِ روانی در درونم به سختی و مردّد جواب میدم انشاءالله همۀ تلاشم و میکنم.
بعدم ایشون میفرمایند دستِ خدا به همراهتون. هر وقت دیدی نمیتونی بی فوتِ وقت برگرد!
همۀ اینها ینی باید بسترِ چنین فضایی آماده باشه، زن و شوهر پایۀ هم باشن، بچهها رو تو این فضا بار آورده باشن و بیگانه با این محیطِ فکری نباشن. شما اگه بیست سال تو یه شهر بودید، بچهتون و شکنجه میدید اگه یهو جمع کنید برید هجرت برای کارِ جهادی!
من نمیگم نشدنیه! دقت کنید! نشدنی نیست! هیچکاری با توکل به خدا و تلاش نشدنی نیست! هیچ کاری نشدنی نیست!
من میگم بستر باید آماده باشه؛ اول از همه اخلاق ِ خودمون! مدارا مدارا مدارا.
3. برنامه داشته باشید. یهو جوگیر نشید پاشید برید! چه بسا اصلا چند سال فقط باید برنامهریزی داشته باشید که قراره کجا برید؟ چرا برید؟ چه کار کنید؟ کوتاهمدت یا بلندمدت؟ چه امکاناتی میطلبه؟ چه اهرمِ حمایتگر یا منعکنندهای خواهید داشت؟ زندگیتون و شغلتون چی میشه؟ آموزش و پرورشِ بچهتون چی میشه؟ اهدافِ شخصیِ زندگیِ خودتون چی میشه؟ و و و... هم حواستون به پیشِ رو باشه، هم مراقبِ پشتِ سر باشید. آیندهنگری و آیندهپژوهی کنید. بیگدار به آب نزنید دست از پا درازتر با خانوادهای که درگیرِ آزمون و خطای شما شده برگردید شهرتون که دیگه کار سخت میشه!
4. آخرین نکته هم که لازم میدونم بگم رو از دلِ کلامِ امام صادق علیه السلام بگیرید که؛ کسی که خود را برای روزی خانوادهاش به زحمت میاندازد و کار میکند مانند رزمنده است که در راه خدا میجنگد.
این ینی کار اقتصادیِ ما برای رفاهِ خانواده، برابرِ همون جهاد فی سبیل الله هست! نداریم که طرف خونوادهش در سختی و عذاب باشن که میخواد بره مستحب انجام بده! قرار به ریاضت کشیدنه، من باید ریاضت بکشم، نه خانومم، نه بچههام! استاد پناهیان هم میفرمودن که مثلا اگه شأن خانومتون داشتنِ مبله، براش بگیرین، شما میخوای ریاضت بکشی نشین روش! مثلا خودم میخواستم بگیرم خانومم گفت نیاز ندارم. تلویزیون اهلش نیستیم گفت نمیبینم. ولی جفتمون دیوانۀ اینیم که بشینیم با هم پلیاستیشن بازی کنیم :) وقتی هر دو سر کار میرفتیم پولامون و جمع کردیم رفتیم psخریدیم :) دیوونه هم خودتونین :)
به دلِ خانواده باشید... خیرش و میبینین... مثلا روایت یا حدیث داریم منافقه که به میلِ خودش میگه خانواده غذا بپزن! اگه مؤمنی همیشه به دلِ خانومت و بچههات و پدر و مادرت غذا بخور... هوسا و دلخواهات یه جای دیگه جبران میشه... یا مثلا یادم نیست کدوم امام تو خونه قرمز میپوشیدن چون خانومشون دوست داشتن :) بله! دین همینقدر ظریفه... عامل باشیم بچههامون با دو تا شعارِ توخالی هیجانزده نمیشن!
انشاءالله جوابم کامل باشه و مفید و هدایتگر و امیدبخش. نبود حلال کنید و برای اینکه عاقبتِ من و به خطر نندازید بازم با چند نفر دیگه مشورت کنید. این زاویه دیدِ ماست، میتونه خطا باشه، میتونه درست باشه، آدمیم دیگه، عقلِ کل که نیستیم.
تا پاسخگوییهای بعدی؛ در پناهِ خدا باشید :)
|| یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ... کَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ... ||
|| توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند؟! ||
|| لَّا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنتُ مِنَ الظَّالِمِینَ ||