سؤالِ جایزه‌دار

شاگردبنّا یه سؤالِ جایزه‌دار بهمون داده :) تو کل زندگیِ مشترک‌مون این سومین باره که داره سؤالِ جایزه‌دار می‌ده و از دو تای قبلی، من فقط یکی رو بُردم و جایزه رو گرفتم :) این یکی رقابتش سخت‌تره چون دخترم ماشاءالله بزرگ شده و کلی از نظر فکری جلو افتاده. سرِ سؤالِ جایزه‌دار هم واقعا رقابت می‌کنیم و این‌طور نیست که به نفعِ بچه‌ها کنار بکشم یا اونا به احترامِ من کنار بکشن، نه، این‌طوری جدیت و حساسیتِ آموزشی که پشتِ کاره از بین می‌ره. به هم کمک می‌کنیم و با هم دنبال جواب می‌گردیم ولی اونی که اوّل به جواب برسه، همونم جایزه رو می‌گیره. جایزه دویست هزار تومنه به علاوۀ اجرای یه خواستۀ معقول :) تا یک‌شنبه‌شب وقت داریم و از صبح با دختر و پسرم در حالِ جستجوییم :) دخترم که زبلی کرده و به فهیمه‌جان و ساراجان هم زنگ زده و کمک گرفته :) کمرِ همت بسته جایزه رو از چنگِ من دربیاره :(

سؤال: کنارِ پیام‌های متعدد و پیچیده و اساسیِ پیاده‌رویِ آقای رئیسی در نیویورک، ساده‌ترین پیامِ مهمِ این پیاده‌روی چی بود؟ 

دوستانی که راهِ ارتباطی دارن، تونستین به من تقلّب برسونین من برنده شم :)

    بیانِ پرچاخان!

    سلام. موضوعی که می‌خوام بهش بپردازم، مربوط به یک نفر یا دو نفر نیست که بیام با اسم و رسمِ وبلاگ حرف بزنم یا فقط برم و برای خودشون پیام بذارم، نه! موضوع کاملا فراگیره و من به عنوان یه مخاطب دارم به وفور این و در همه‌جای بیان می‌بینم. البته که در دنیای حقیقی هم هست اما در حقیقی زیادن افرادی که تذکر می‌دن و به این اخلاق زشت ایراد وارد می‌کنن، ولی اینجا جز یه نفر و یه پست من جای دیگه‌ای ندیدم کسی از چاخان‌ها و دروغ‌گوهای بیان‌ حرفی زده باشه و تذکری داده باشه! همین کامنت‌های پای اون پست هم نشون می‌ده این مسأله خوشایند نیست! که نباشه! زشت، زشته! و من وقتی اینجا فضای نوشتن و گفتن دارم حتما به گردنمه که چرا چنین زشتی رو دیدم و تذکر ندادم! 

    این نکته رو هم بگم واسۀ اون دسته از افرادی که کلللللل پروسۀ تربیت رو فقط در قول لیّن می‌بینن! من مادرِ سه تا بچه‌ام، تحصیلات و مطالعه هم دارم، ضمنا اعتقادی هم به روان‌شناسی و این مسخره‌بازی‌های غربی‌طور ندارم. روانشناسی‌خونده‌های بیان رو دارین می‌بینین که چطور تو ساده‌ترین مسائل زندگی‌شون موندن و نتونستن حتی برای خودشون کاری کنن(!) یا اگر یکی‌شون یه روز تراپی‌ش و نره چه پست‌های آه و ناله‌ای ازشون می‌خونیم و هر دو ساعت می‌خوان وبلاگشون و حذف کنن و بعد که یکی_دو نفر چاخان پیدا شدن کامنت بذارن و بهش توجه بدن، قوی می‌شن و با ژست فایتر به بیان برمی‌گردن و قال گاندی، چطور به زندگی ادامه میدن(!) خط مشی من دین و مذهبمه. در دین و مذهب قول لیّن یکی از روش‌های تربیته! نه تمامش! خط مشی من مادر شهید همته که باردار به کربلا رفت و بچه‌ش و سپرد به امام حسین علیه السلام و هیچ‌وقت از اربعین رفتن با بارداری و بچه نترسیدم(!) کلا روان‌شناسی غربی و فلسفه تربیت غربی عافیت‌طلب و ترسو بار میاره. توجیه‌گر و پربهانه. همیشه در تردید و پر ادعا! با ادای پیروز، اما افسرده! اما دین عقل‌مداره و واقع‌بین. استاد پناهیان می‌فرمودن عاقل‌ها دین‌دارن، چون دین با عقل کار داره، نه با دل. برای همین در غیردینی‌ها می‌بینین که زیاد می‌گن چون دلم می‌خواد! دلم خواسته! به ندای دلم گوش دادم! مهم دله! دل پاک باشه! نون دلم و می‌خورم! دل! نه عقل! دین عقلانیه و مال عاقلا! یعنی واقعا باید عقل داشته باشی تا بتونی دین رو بفهمی و تسلیمش باشی. بحث معاندها جداست، اما جاهل‌ها عقلی ندارن که دین رو بفهمن. خصوصا پیچیدگی‌هاش رو. بنابراین اگر تربیت رو با همۀ پیچیدگی‌هاش فقط قول لیّن می‌دونین(!) یا قرآن و نهج‌البلاغه و احادیث و روایات رو فقط جوری سرچ کردید که اون بخش لیّن‌ش رو بخونید و شرایط و مراحل تربیتی رو جوری که خودتون می‌پسندید تعریف می‌کنید نه جوری که هست، تو این پست خیلی اذیت می‌شید! گفتم که خودتون انتخاب کنید تو آمارگیر ثبت بشید یا نه! یادم نمیاد خودم یا همسرم جایی پیامی گذاشته باشیم که بیاید و ما رو بخونید! 

    کما این‌که خیلی هم دوست دارم بالاخره یه پست از اینها که معتقد به قول لیّن هستن ببینم که برای مشکلات جامعه و خصوصا حجاب چه کاری کردن؟! نقدهاتون رو خوندم، توصیه‌تون رو به قول لیّن خوندم، اما حقیقتا هرچی دنبالتون کردم تو این یک سال بعد از ماجرای دختره که منجر به اغتشاش شد، کاری عملی در راستای حل مشکلی ازتون نخوندم! خب این خیلی زشته... نشون می‌ده جز لب و دهن چیزی نیستید! توصیه به قول لیّن‌تون هم شعاری بیش نیست! حرف و که همه می‌زنن! 25م قرار بود فتح بشیم و نشدیم! باید یه فرقی بین شما و برعندازا باشه بالاخره! اگر شما هم کاری نکنید و فقط حرف بزنید خب... نمی‌دونم! خودتون کمی روش فکر کنید! با چهار تا پست قلمبه سلمبه و چند تا کامنت به‌به و چه‌چه که چیزی درست نشد! با قول لیّن چرا نتونستید حجاب و درست کنید؟! اقتصاد رو؟! اصلا نتیجه رو ول کنیم، چرا یه پست ازتون نخوندم که یه کاری در حیطۀ خودتون کرده باشید؟! در راستای فسادهای موجود در آموزش و پرورش چه کار کردید؟! در راستای مشکلاتی که در بسیج دانشجویی هست؟! دقت کنید! به چهار تا پست آه و ناله و نق و حرفای قلمبه سلمبه نمی‌گن کار(!) می‌خوام بدونم دقیقا چه کاری کردید در حد وسع و توان خودتون؟! :)

    بعد زشت‌تر از اینا می‌رسیم به اصلِ مطلب! چاخان‌های دور و برتون :)

    طرف چند ساله پشت کنکوره... همیشه هم آه و ناله از کنکور و نظام آموزشی ایران و فلان معلم و فلان مراقب... تو کامنت‌ها هم همه اومدن نوشتن حق با تویه و به این چرندیات پر و بال دادن! یک نفر نیومده به این طفلی بگه عزیزم! اگر قبول نمیشی تو این چند سال ربطی به نظام آموزشی نداره! واسه اینه که خدای اتلاف وقتی! 24 ساعته اینجا آنلاینی و در همۀ پست‌ها کامنتت حاضر! خب بشین درس بخون! طرف نمی‌فهمه داره از خاله‌خرسی‌ها چه ضربه‌ای می‌خوره... داره چه ظلمی در حقش می‌شه... یک نفر هم دردش نمیاد این بچه داره به جوونی و زندگیش چه ظلمی می‌کنه... اونا هم که می‌فهمن هیچی نمی‌گن یه‌وقت ریزش نگیرن و آنفالو نشن... بعد از قول لیّن و مسلمونی و خُلقِ خوشِ پیامبر پست می‌ذارین؟! چه دینِ گزیدۀ خوشگلی دارین شما :) 

    یا با آبجی و داداشی پسر و دختر با هم صحبت می‌کنن و قربون‌صدقۀ هم میرن و درد دل می‌کنن، یکی نیست بهشون بگه عزیزم! اون پسری که 24 ساعته تو وبلاگت پلاسه و آبجی آبجی بهت بسته، اگر داداش خوبی بود که از این 24 ساعت حتما یه 4 ساعت تو وبلاگ نبود و در خدمت آبجی واقعیش بود! وقتی 24 ساعت اینجاست ینی تنهاست... ینی خودش آسیب‌دیده‌ست... ینی خودش از خانواده‌ش دوره (جسمی یا روحی)... ینی نتونسته تو پازل خونواده‌ش جا بگیره... پس تو پازل تو هم نیست! تو براش یه امکانی برای تنها نبودن! یعنی یه وسیله برای خودش! نه برای تو! اگر دین و مذهب هم قبول داشته باشی که باید بدونی نامحرم، نامحرمه! مجازی و حقیقی نداره! آبجی و داداشی نداره! 

    یا یکی نیست بگه بابا وقتی طرف با هییییییچ وبلاگی آبش تو یه جوب نمیره... به گفتۀ خودش هم با خونواده‌ش و فلان همکارش هم آبش تو یه جوب نمیره... با فلان استاد هم نتونسته کار کنه... ینی مشکل از خودشه! حالا میاد می‌نویسه چون من بیشتر می‌فهمم کسی من و نمی‌فهمه هیشکی جرأت نمی‌کنه بره بهش بگه فهم بیشتر، درک بیشتر میاره، اگر به درک نرسیدی پس فهم هم مشکل داره! طفلی خودش در عذاب... همیشه داره حرص می‌خوره و از این تنهایی رنج می‌کشه... چاخان‌ها هم به این اخلاقش که اولین و بزرگترین آسیبش به خودشه دارن پر و بال میدن! 

    یا یه دلسوز پیدا نمی‌شه به اونی که کللللل پست‌هاش در مورد باشگاه رفتنه و روابط نامشروع داشتن بگه عزیزم! نشون به اون نشون که یه روز نتونستی باشگاه بری و حالت اون‌قدر داغون بود که طی دو ساعت چهار بار اسمت اومد تو به‌روزشده‌ها و هر چهار پست ناله بودی و خواستی وبلاگت و حذف کنی و آخرین خطت هم داشتی به خودکشی فکر می‌کردی، یعنی سبک زندگیت غلطه! یعنی 15 تا کامنتی که نوشتن به‌به و چه‌چه که باشگاه میری و با پسره فلانی، چاخانه! دروغه! یا یه مشت افسردۀ شکست‌خورده مثل خودتن که توان رویارویی با حقیقتِ زندگی‌شون رو ندارن و به روی تو نمیارن که تو هم به روی اونا نیاری، یا در حد یه فالوور براشون اهمیت داری که حاضرن هر امتیازی بهت بدن اما آنفالوشون نکنی! این یعنی حال تو براشون مهم نیست! چاخان‌ها نگاهشون به شما فقط یه عدده! یه عدد تو صفحۀ دنبال‌کننده‌ها! اگر تأییدت می‌کنن واسه اینه که اون شماره و تعداد کامنت‌ها از دست نره! تو براشون هیچی نیستی! هیچی! برید غالب صحبت‌ها رو ببینید! آه و ناله برای شما، اما خوشی‌هاشون کو؟! چرا درصد صحبت از خوشی‌ها این‌قدر پایینه؟! چون وقتی خوشن که تو اصلا یادشون نیستی! چاخان‌ها شیّادن... چاخان‌باورها خنگ! الآن وقت ناراحت شدن نیست! وقت اینه که بفهمی داره سرت چه کلاهی میره... وقت اینه که دوست و دشمن خودت رو بشناسی! 

    طرف وظیفۀ دینی و شرعیش و انجام نداده... به جای زنگ زدن به دفتر مرجعش، اومده از مخاطباش نظرسنجی کرده که به نظرتون اشتباه کردم یا نه!!! تو که حداقل‌ها رو داری! پس می‌دونی احکام سلیقه‌ای نیست! اون‌وقت میای حکم وظیفۀ دینی‌ت و که انجام ندادی از مجازی می‌پرسی؟! چون طرف تو وبلاگش نوشته مذهبیه و ریش و چادر داره؟! اینا اسمش خنگی و نبودِ عقل نیست چیه؟! 

    من زنم! مادرِ سه تا بچه! با بچه مهاجرت کردم، درسم خوندم. اجازه بدید باور نکنم یه‌سری وبلاگا دارن این‌طور القا می‌کنن که بچه‌داری کار شاخیه! نه نیست! اجازه بدید بهم بربخوره که برخی وبلاگ‌ها دارن القا می‌کنن مادری که بچه داره و تحصیل هم می‌کنه رو دنیا باید درکش کنه و حتما همه به خط شن که ببینن چه کار داره براش انجام بدن! نه! این‌طور نیست! اینا القائات زندگی مجازیه... القائات تن دادن به سبک زندگی بیگانه... از کی تو این کشور زنهای ما تو دهنشون افتاد که افسردگی بعد از زایمان گرفتن؟! برید یه سرچ کنید... از وقتی سبک زندگی بیگانه غالب شد! و اگرنه در تاریخ زنان مسلمانِ ما اتفاقا بعد از زایمان اوج شکفتگی و شادابی و امید به زندگیِ زنانه! من این ظلمِ آشکار به هم‌جنس‌هام و باور نمی‌کنم که دارن شکننده و بی‌عرضه بارش میارن و مذهبی و غیرمذهبی رو درگیرش کردن و براش شوآف میذارن که وای! مادرِ بچه بودن این‌قدر سخته و باهاش درس خوندن اون‌قدر سخته و با خونوادۀ شوهر ساختن فلان‌قدر سخته! نخیر ربطی هم به درک ِ توانِ هر شخص و گفتمانِ پیرامونش نداره! من دارم از کلیات حرف می‌زنم، و اگر نه بله! در جزئیات برای خودم هم گاهی سختی هست، اما این سختی‌های گاهی به گاهی همیشه برای همه بوده، من دارم از نگاه‌های کلانی حرف می‌زنم که اتفاقا دارم تو وبلاگای زنان مثلا مذهبی هم می‌بینم! 

    دوستانی که به کرامت انسانی بسیار توجه دارید! چرا من در وبلاگ‌هاتون حتی یک پست عملی ندیدم که برای این همه مسائل چه کاری کرده باشید؟! که حداقل وبلاگتون رو نبندم و بگم این هم یه حرّاف دیگه! بسیارحرفِ بی‌عمل! وای قضاوت کردم؟! چه کار زشتی! می‌شه فلسفۀ کامل تربیت رو از شما یاد بگیرم و شما به مرور به من یاد بدید بدون شعار و در عمل چطور قضاوت نکنم؟! 

    شاگردبنّا تو روز وقت نمی‌کنه و شبا بعد از ده که بچه‌ها می‌خوابن می‌شینه پای لپ‌تاپ و به وبلاگ‌ها سر می‌زنه. ولی من شاید در طی روز بیشتر از ده بار بتونم به وبلاگ‌ها سر بزنم، چون همۀ مقاله‌هام تو موبایله و من بعد از خوندن و یادداشت‌برداری از هر مقاله برای استراحت می‌تونم وبلاگ‌گردی کنم. چون بچه‌هامم می‌دونن من با موبایل مقاله می‌خونم و کار درس انجام می‌دم، از وبلاگ‌گردی من و برداشت سوء در امان‌ان چون خبر ندارن. همین یک ماهی که مشهد بودیم، یه شب پدربزرگ بچه‌ها داشتن به مادبزرگشون می‌گفتن که دخترِ خواهرشوهرم خیلی سرش تو گوشیه و برای همین داره اخلاقش روز به روز بدتر میشه، پسرکم برگشت گفت خب داره با گوشی درس می‌خونه بابایی :) یعنی پیش‌فرضش از موبایل فقط درس خوندن و مقاله خوندن و رساله دادنه :) پس در وبلاگ‌گردی مشکلی ندارم و قشنگ روند و روال چاخان‌ها و دروغگوها رو دارم می‌بینم که چه ظلمی با این به‌به و چه‌چه‌ها دارن می‌کنن و با هر حق می‌دم بهتی چطور نویسندۀ وبلاگ رو بیشتر در تاریکی فرو می‌برن... نویسندۀ وبلاگه هم طبیعیه که بین این همه چاخان، اون یه دونه کامنتِ خیرخواهانۀ حقیقی رو باور نمی‌کنه و دنبالِ قولِ لیّنه(!) 

    اگر عمری باشه من بعد از دفاعم که راحت شدم، هر وبلاگی برم کامنت می‌ذارم. دنبال بحث و مجادله هم نمی‌رم که چیزی رو کش بدم، نه! فقط در حد وظیفه می‌گم و میرم شاید یک نفر بفهمه کی واقعا خیرخواهشه و کی خاله‌خرسه است! به خدا گناه دارن... این طفلیا نمی‌دونن داره در حقشون چه ظلمی میشه... 

    از چاخان‌ها و دروغگوها به خدا پناه ببرید! 

    بهشتِ خونه

    از کجا می‌نویسم؟ از بهشتِ خونه‌م :)

    نزدیکِ دو ماهه خونۀ قشنگم خالی از خنده و سروصدای ماست... خالی از مِهر نبوده اما... خونۀ قشنگم مثلِ دسته‌گل تمیزه و برق می‌زنه... این یعنی نورِ نازنینم یا مادرجرجیس یا مادر عایشه دیروز اینجا بودن و حسابی به خونه‌م رسیدن... 

    باغچۀ کم‌سنِ قشنگم حالش خوبه و این یعنی سعیدآقا حسابی حواسش بوده... 

    بزی‌هامون و دیروز آوردن تو حیاط و من دلم برای صداشون لک زده بود... 

    می‌خوام مرغ و خروس هم بگیرم :) تخم مرغِ خونگی بدم به شوهر و بچه‌هام :) می‌خوام تست کنم تو باغچه‌م کدوم سبزی خوردن تو این گرما و کم‌آبی دووم میاره... 

    با این‌که استقبالِ گرمی ازمون شد و قراره عصر کلِ روستا بیان دیدن‌مون و حتما خبر به روستاهای اطراف هم می‌رسه و تا آخر هفته مهمان‌داریم، اما من تو بهشتِ خونه‌م هستم و بعد از رفتنِ هر مهمان خودم هستم و خونواده‌م... 

    دمِ اومدن نتونستم تحمل کنم، به شاگردبنّا گفتم واقعا کشش روحی ندارم برادرم باهامون بیاد... نیاز دارم کمی خودمون دورِ هم باشیم. شاگردبنّا هم درجا موبایلش رو برداشت و به برادرم که دمِ مغازه‌ش بود زنگ زد و گفت الآن زنم کمی به استراحت نیاز داره، ان‌شاءالله یه ماهِ دیگه که ناصر خواست بیاد، هماهنگ می‌کنم بیارتت... 

    گفت زنم نیاز داره به استراحت... نگفت خواهرت... 

    و شما مردها نمی‌دونین تفاوتِ این دو تا کلمه برای ما زن‌ها چقدر چقدر چقدر شیرینه و عاشقانه... 

    این مالکیتِ قاطعانه‌ای که بی‌رودرواسی حواسش به من هست، از وصفِ زبانی و بیانی خارجه و فقط در تپش‌های قلبم ترجمه می‌شه...

    به خودم قول دادم تا آذر از رساله‌م دفاع کنم... تا دی به اصلاحاتِ احتمالیش بعد از دفاع بپردازم... وَ تا بهمن روال اداری رو تمام کنم... و تا پایانِ سال مدرکِ دکتریم و بگیرم و راااااااااااااااااحت بشینم تو بهشتِ خونه‌م... برای همسرم غذاهای خوشمزه بپزم... کیک درست کنم... شیرچای درست کردن و این‌قدر تکرار کنم تا بالاخره رمزِ خوشمزگیِ دمِ بلوچیش دستم بیاد... این‌قدر با بچه‌هام بازی کنم و به درساشون برسم و به حرفاشون گوش بدم و نگاهشون کنم که دلم بیشتر براشون ضعف بره... به خونۀ قشنگم برسم... به باغچه‌م... جلسات کتابخونیم و گسترش بدم و سیّار روستاهای دیگه شم... کمکِ همسرم باشم و تا می‌تونم باری از دوشش بردارم... بچه بیارم... دلم یه دخترِ دیگه می‌خواد... اسمش و دوست دارم بذارم شریفه... وقتی تو حلّه مرقد بی‌بی‌شریفه سلام الله علیها بودیم چنین نذری کردم... وقتی دمِ برگشت، تو حیاطِ مرقد یواشکی به شاگردبنّا گفتم یه لبخندِ شیرین روی صورتِ خسته و چشمای بی‌خوابش نشست که کلی کیف کردم... 

    این بار گولت و نمی‌خورم شاگردبنّا :)

    برای بعد از دفاعم نقشه کشیده... نقشه‌های قشنگ و طول و طویل و سختی هم کشیده... ولی من این بار گولت و نمی‌خورم مرد :) می‌شینم تو بهشتِ خونه‌م و دیگه سمتِ دانشگاه نمیرم :)))

    راستی! 

    پستِ بعدی رو هم خودم رزرو کردم! می‌خوام بیام و همون حرفای تلخ و تندی که گفتم می‌خوام بگم رو بگم! پیهِ همۀ تبعات و قضاوت‌ها و پست‌های علیه و، حرف‌وحدیث‌ها رو هم به تنم مالیدم! مصمم میام که دو کلام حرفِ بی‌تعارف با هم بزنیم! منتظرِ طوفانِ امّ‌یحیی باشید :)

    پاسخ‌های یک ارزشیِ فراری :)

    سلام علیکم جمیعا و رحمه الله و برکاته

     

    زیاد پرسیدید هزینۀ هر نفر در سفر اربعین کاروان ما چقدر شد؟ نفری پنج میلیون تومان بدون اسکان و خوراک (یعنی اسکان و خوراک کامل روی مواکب بسته شده بود، طی راه مشهد تا مرز هم با خود زوّار بود.)

    پرسیدید خودمون (یعنی کادر اصلی، خودم و خونواده‌م و ناصر و خونواده‌ش و زوج پزشکمون) هم هزینه دادیم یا هزینه‌مون رو اضافه کردیم به هزینۀ زوّار؟ خیر، تک‌به‌تک خودمون هزینۀ خودمون رو دادیم، ما شغلمون کاروان‌داری نیست، دفتر زیارتی نداریم، یعنی به‌عنوان شغل نیست که از کاروان‌داری درآمد داشته باشیم، فقط ایام اربعین و به‌صورت جهادی و خودجوش این کار رو می‌کنیم که قشری که کمتر بهش پرداخته می‌شه (دختران) هم به زیارت برسن. دقیقا به همین دلیل هم روحانی کاروان و مداح و مترجم و آشپز نداریم! چون اینا هزینه‌شون معمولا با خودِ کاروان‌هاست و ما نمی‌تونستیم تقبل کنیم. اونام قبول نمی‌کردن یا توانش رو نداشتن با هزینۀ خودشون بیان. از خیّرهامون هم ترجیح دادیم برای امور فرهنگی استفاده شه تا حضور روحانی. چون خودمون می‌تونستیم جایگزین‌ بشیم. 

    پرسیدید همه‌جا تونستیم بریم؟ کاظمین، سامرا، طفلان مسلم، بی‌بی‌شریفه، مسجد براثا، کوفه و سهله، مسجد حنّانه، نجف، کربلا، قم و جمکران. کل پنج تومن می‌شه هزینۀ اتوبوس‌ها در عراق و ایران. از طریق العلما هم نرفتیم، من برام مهمه با جمعیت باشم. یکی از ارکان فرهنگی کاروانمون باجمعیت همراه بودنه و شاخه نشدن. لذا از جادۀ طریق الحسین که نجف تا کربلاست و پوشش خبری اصلی رو داره و دوربینای همۀ شبکه‌ها اونجاست کاروان رو بردم. 

    آقا نگران فهیمه خانم هم بودید که من چرا گفتم ایشون برای هر پسری حیفه و خدایی نکرده مانع ازدواج‌شون نشم با این حرفا :) نه! بد خوندید! لطفا برید و دوباره بخونید. گفتم ایشون برای هر پسری حیفه اما هر موردی هم بوده ما به خودشون معرفی کردیم. اگر تا حالا نشده از سمت خودشون یا پسره بوده. و اگرنه معذرت می‌خوام؛ حتی پسرهای ماست رو هم که خودم بهشون یه لیوان آب نمی‌سپرم هم برای ایشون فرستادم، چون ازدواج کردن ایشون برام مهمه و دوست دارم از ایشون به نسل شیعه اضافه شه، اما رزقشون نبوده. این نه چیزی از ارزش‌های ایشون کم می‌کنه (که زیادن دخترای مجرد سن‌بالایی که شرف دارن به برخی دختران کم‌سن متأهل که مادر هم میشن و تحصیل‌کرده اما خاله‌زنک و سطح فکری پایین دارن، قابلیت ربطی به ازدواج و تجرد و تحصیل و خانواده نداره که! از اینها می‌تونه متأثر باشه اما بند اینها نیست که نبود بگیم طرف قابلیت نداره!) نه به خدا تقصیر منه که فکر کردید من موارد رو واسطه نمیشم :) این‌قدر ازدواج برام مهمه که اومدم این و توضیح بدم. من دستم تو مجازی بسته است و اگر نه مجردای اینجا رو هم متأهل می‌کردم. سجاد و علیرضا رو داماد می‌کردم، دخترای خوب و نجیب بیان رو هم واسطه می‌شدم زودتر پسرا گنج نهانشون رو کشف کنن و با ازدواج با این دخترا عاقبت بخیر کنن خودشون رو :) 

    لینک کنار وبلاگ رو هم بله، خبر دادن بهم کار نمی‌کنه. ان‌شاءالله برسیم و فرصت کنم لینک رو هم تعویض می‌کنم. ممنون که حواستون هست و اطلاع‌رسانی می‌کنید بهم. مأجورین ان‌شاءالله.

    الآن هم بلیط ونزوئلا گیرم نیومده، تهران فتح شده نظام سقوط کرده ترسیدم دارم با خانواده‌م فرار می‌کنم بلوچستان :))) نشستم کنار جاده لپ‌تاپ روی پام تا بچه‌ها از سرویس بهداشتی رستوران برگردن :)) انقلاب هرزه‌ها حسابی آواره‌مون کرده :)))) 

    می‌گم برای یحیی هم باید بلیط ونزوئلا بگیرم یا اون و حساب نمی‌کنن؟! :)))))

    ما بی‌معرفت‌ها

    ساعتِ دوازده رسیدن...

    یک سطل شلۀ نذری آوردن... دو ظرف دیگچۀ نذری... 

    از همون دوازده تا بیست دقیقۀ پیش داشتن دربارۀ این حرف می‌زدن که دیگچۀ دیروزِ فلانی خوشمزه‌تر بود... این یکی شله بهتره... زنِ فلانی رازِ خوشمزگیِ دیگچه‌ش بهمانه... شلۀ شهادتِ پیامبر صلوات الله علیه گوشتِ تازه‌ای داشت... شیربرنجِ مادرِ فلانی به خونۀ ما نرسید... چه خوب که نوشابه فانتا گرفتیم و فانتا تازگی‌ها بهتر از کوکاکولا شده... اصلا شله رو فقط باید با نوشابه خورد... و... و... و...

    پدرم بی‌هوا پرسید: حرم رفتید؟ 

    همه ساکت شدند... خانومش با صدای آهسته گفت: نههههه... نشد! 

    شوهرش با صدای بلند گفت: خیابونا خیلی شلوغ بود! 

    بعد مابقی که حدودِ هجده نفر بزرگسالِ مذهبی و غیرمذهبی و سوپرمذهبی و سوپرغیرمذهبی بودن شروع کردن به صحبت:

    این روزا حرم مالِ زائراست، مالِ ما نیست که! 

    عیبی نداره، از دور هم سلام بدی قبوله! 

    حالا ان‌شاءالله بعدا میری! 

    زائرا که رفتن میری! 

    جای پارک نیست اصلا! ماشین اجازه نمی‌دن اطراف حرم ببری! اتوبوسا شلوووغ! 

    خدا از دور هم قبول می‌کنه! 

    زیارت امام رضا این روز و شبای شلوغ واجب نیست! 

    زیارت نمیشه کرد که! فقط باید بری تو شلوغی فشار بخوری و بو عرق بشنوی! 

    بابا امام رضا به دلت نگاه می‌کنه! 

    و...

    و...

    و...

    دیدم باز هم کسی نیست فریاد بزنه پادشاه، لباسی تنش نیست! 

    انتخاب کردم دُگم و خشکِ مذهبی و سجاده‌آب‌کش و تندرو و بی‌درک و سازِ مخالف و ناامیدکننده و ریاکار و دافعه‌دارِ جمع من باشم(!)

    گفتم: ولی معرفت حکم می‌کرد تا درِ حرم می‌رفتی و به صاحبِ این نذری‌ها هم یه سلام می‌دادی... 

     

    « اللَّهُمَّ وَ اسْتَعْمِلْنِی لِمَا خَلَقْتَنِی لَهُ »
    آپلود عکس