امان از
مذهبیهایِ
نادونِ
بی ولایتِ فقیه!
|| شاید سنگینترین روضۀ این چند سالم همین چهار خطه... اهلِ روضه گرفتن. ||
امان از
مذهبیهایِ
نادونِ
بی ولایتِ فقیه!
|| شاید سنگینترین روضۀ این چند سالم همین چهار خطه... اهلِ روضه گرفتن. ||
روزِ دومِ دهۀ دومیم.
قرار بر اینه این دهه برای خودمون عزاداری کنیم!
قراره بسنجیم کجای دایرۀ «ولایت» ایستادیم!
امروز بیایم به این فکر کنیم
وَ البته کمی سرچ!
من مقالههای عالیای پیدا کردم!
> تاکتیک عبیدالله بن زیاد برای تسلط بر کوفه
> نقش جارچیهای عبیدالله بن زیاد بر عقبنشینی مردمِ کوفه از حمایت و یاری امام و سفیر امام
> عاشورا و جنگ نرم رسانههای اموی
> عوامل شکست مسلم بن عقیل در کوفه
> دلیل انداختنِ پیکرِ مسلم و هانی از دارالاماره و نقشِ این واقعه بر غلبۀ روحی بر مردمِ کوفه
> وَ ...
ماجَرا، فقط ماجَرای پول نیست!
زر و سکه جواب میده، اما لازمۀ پذیرفتنِ همون زر و سکّه، ایجاد فضای روانیِ پذیرشه!
یعنی قبل از هر کاری باید اینجا (اشاره به سر به عنوان جایگاه مغز) شسشتو بشه!
به طور مثال در افغانستان این زر و سکه نبود که جواب داد! بلکه بسترِ قویِ چند سالهای که بر افکار حاکم بودند، پذیرشِ رشوهها و خیانتها رو ایجاد کرد!
اتفاقی که در ایران نیافتاده چون به چنگ و دندان هم که شده جبهۀ انقلاب داره فعلا مقاومت میکنه و به توصیۀ هرباره و اکید امام خامنهای هم داره به افسرانِ جنگ نرم اضافه میشه.
در یک دودوتا چهارتای ساده به نکات خیلی ریزی میرسیم اگر با دل و جون بر خودمون عزاداری کنیم!
ببین! اگه اعتقادی به ظهور و حکومت مهدوی و قیام منتقم نداری و برنامهای اصلا برای این زمان نچیدی، برو خودت و علافِ من نکن!
ولی اگه بستی که از سینهزنی زیرِ عَلَمِ اباعبدالله الحسین - جانم به فدایش - زیرِ عَلَمِ منتقمش باشی و براش مبارزه کنی، امروز یه نیم ساعت برو یه گوشه خلوتی گیر بیار بشینیم با خودمون به جواب این سؤال فکر کنیم:
من در برخورد با فضای مجازی و سیلِ جنگِ نرمی که مستقیم و غیرمستقیم ذهن و فکرِ من رو نشانه گرفته؛
1- چقدر آگاهم؟
2- چقدر میتونم تشخیص بدم مستقیمها کدومه و غیرمستقیمها کدوم؟
3- چقدر روی من آگاهانه یا ناخودآگاه اثر داره؟
4- چه نقشی در این فضا دارم؟ افسرِ باسوادِ جنگِ نرم و در حالِ مبارزه هستم؟ یا افسرِ بیسوادِ این فضا و قربانیِ خاموشِ جبهۀ باطلم؟ مخاطبی بیخبر و در حال اثرپذیریام؟ یا حتی فاجعهتر؛ من هم ناخواسته با نشر و ویو و لایک و نقل، در سپاه باطل فعالیت دارم؟
5- مرجع و رفرنسِ اطلاعات و دانشِ من فقط همینجاست(فضای مجازی)؟
6- توانایی شناسایی اطلاعات مغرضانه رو دارم؟
7- توانایی تفکیکِ دوست و دشمن رو دارم حتی اگر لباسِ فریب بپوشند؟
8- توانایی دفاع از جبهۀ حق رو دارم؟
9- تواناییِ حفظِ خودم رو در این نبردِ بیصدا دارم؟
10- تا چه اندازه این فضا میتونه من رو به باورهام مردّد و مشکّک بکنه؟
► احساس کردم کمی باید بازتر بگم:
مختارنامه رو اگر یادتون باشه، وقتی عبیدالله بن زیاد خواست وارد کوفه شه، لباسی شبیه به لباس امام حسین علیه السلام پوشید، روبندۀ سبز یا شبیه به اون هم روی صورتش انداخت. مردمِ کوفه فکر کردند امام حسینه! شادی کردند و اومدن استقبال! حتی در تاریخ نوشته عدهای مییومدن دست و پای اون و میبوسیدن چون فکر میکردن امامه! خب! عبیدالله فهمید این دستۀ اول راحت کنار زده میشن! نیازی هم به خرجِ زر و سکه ندارن! ابلهتر از این حرفان! عقلشون به چشمشونه! امام حسین و هرجور براشون بسازی اینا باور میکنن!
وقتی وارد دارالاماره شد و منبر رفت و اعلام کرد حاکم کوفه اونه، مردمی که دیدند این امام نیست، ناراحت شدن و برگشتن خونه! خب! عبیدالله دید اینا درجه حماقتشون کمتره، باید وارد راهای دیگه بشه! بعد شروع کرد!
اول یه سیستم جاسوسیِ خفن راه انداخت! جاسوساش و در سطح کوفه پخش کرد و گفت برید دربیارید خصوصیت هرکی چیه.
امروز و الآنِ ما به این مسأله چی میگن؟ توهم توطئه :)
یعنی من اگه بگم همین فضای مجازی دقیقا داره جاسوسی میکنه و شناخت از کاربران پیدا میکنه که براساسِ همون شسشتوی مغزیش و انجام بده، یه عدهتون میگین توهم توطئه دارم! ولی امتحان کنین! مثلا توی تلگرام یا اینستاگرام یه مدت یه موضوع خاصی رو سرچ کنین. من خودم یه مدت (حدود 2 ماه) یه مسآلۀ خاک بر سری سرچ کردم و داخل کانالها و پیجهایی هم که مییومد میرفتم که این برداشت شه که واقعا اینقدر ذهن مریض و پستی دارم که دنبال اون چیزام. بعد از دو ماه سرچ و متوقف کردم. و به امور روزمرۀ خودم پرداختم. به این صلاۀ ظهرِ روز 12 محرم قسم پیشنهاد و تبلیغِ این خاک بر سریها بود که بالای تلگرام و توی اینستام مییومد!
وَ بعد از اون یه مدت (دقیقا همون حدود 2 ماه) مسائل انرژی هستهای رو سرچ میکردم و مباحث مربوط به هلوکاست! میخواستم ببینم خدایی آزادی بیانه که اینم بعدِ دو ماه برام پیشنهاد بده یا نه! بعد از دو ماه سرچ و متوقف کردم! به این صلاۀ ظهرِ روز 12 محرم قسم پیشنهادِ اخبارِ سیاسیِ مغرضانه علیه انقلاب اسلامی و امام خامنهای بود که بالای تلگرام و توی اینستام مییومد! گرفتین چطور شناسایی میکنه و دست به کار میشه؟!
عبیدالله از طریقِ سیستمِ قویِ جاسوسیش فهمید کدوم مسؤولینِ کوفه رو میشه خرید، از کدوما میشه آتو گرفت و تهدیدشون کرد، کدوم مسؤولین تحت غلبۀ زنهاشون هستن و از طریق زنهاشون میشه روشون فشار آورد، کدوم مردم کوچه-بازاریان و دهنبین و با دو تا خبر جارچیها و هوچیها دل پاره میکنن و عقب میرن (همین مردمی که با فضای مجازی راحت میشه گولشون زد! نگاه به مدرک دکترای خیلیا نکنین، کوچه-بازاری شدن ربطی به مدرک نداره!)، کدوم مردم گل به خودیان و راحت وطنفروشی میکنن که ازشون سواری بگیره، کدوم مردم روی بچههاشون حساسن و اونها رو از کشتن یا اسارتِ بچههاشون ترسوندن، کدوم مذهبیها معتقدند سیاست از دیانت جداست و با توجیهاتِ شرعی و فتواهای من درآوردیِ آخوندهای درباری فرستادنشون مکه و بیخیالِ قبلۀ حسین علیه السلام شدن و خلاصه هرکی رو از راه همون نقطه ضعفِ خودش از یاری امام عقب زدن! به همین شیکی!
حالا هم شرایط همونه! فقط ابزار و ادوات فرق کرده! ►
|| من به زبونِ خودمونی هرچی خونده بودم و نوشتم. اما این رو باید مدّ نظر داشته باشید که نقلِ به مضمون هرگز از خطا مصون نیست. اگر بحث براتون جالبه یا میخواید روش کار کنید یا نقلش کنید، این تذکر رو شما هم بدید یا دقیق برید دنبالش و مجزّا با رفرنس تاریخی کار کنید. من چیزی رو گردن نمیگیرم :) ||
تب... بدندرد... تهوع... سرفههای خشک...
از دیروز صبح.
امروز صبح حاضر شدم بروم دکتر. کنار خیابان سوار یک تاکسی شدم. با اینکه نشستم عقب ولی برای راننده که ماسک نداشت نگران بودم.
برای شروع؛ الآن یکی از ملاکهای شعور و وجدان، رعایت پروتکلهاست! هیچ ربطی هم به دین و مذهب آدمها ندارد!
تا نشستم و آدرس را گفتم و پایش را گذاشت روی گاز، دیدم دارد به ضبط ماشینش ور میرود. آهنگ اول که پلی شد و صدای نیناشناناش بلند شد، ابروهایم به هم گره خورد و آمدم چیزی بگویم که یاد یکی از احادیثی که خوانده بودم و یادم نمیآید از کدام امام افتادم که؛ تا جایی که جا دارد اول ظنّ نیک به همه ببرید.
به خودم گفتم خب! این را رد میکند و دنبال مداحی میگردد.
آهنگ اول را رد کرد و روی سومی نگه داشت و دست از سر ضبط برداشت و فرمان را گرفت. آهنگ اما مداحی نبود.........
دیگر جای ظنّ نیک نداشت! گفتم ببخشید! آهنگ را خاموش کنید یا مرا پیاده کنید!
از توی آینه نگاهم کرد و گفت چرا؟!
گفتم دیروز عاشورا بوده برادر! عزاداریم!
گفت عقیدۀ هرکس به خودش ربط دارد!
گفتم برای همین گفتم یا خاموش کنید یا مرا پیاده کنید! اجبارتان نکردم مداحی گوش دهید!
در ادامه؛ کمترین موارد در رعایت حق و حقوق ِ همدیگر، مراقبت از صدای هندزفری یا آهنگِ مورد علاقهمان است! مطمئن باشید اگر همینهایی که در اتوبوس یا وسیلۀ نقلیه، حتی صدای هدفون یا هندزفریشان سلبِ آسایش سایر مسافران بکند، اگر به مسؤولیتی یا پستی در این مملکت دست پیدا کنند، قطعا حق و حقوقِ بیشتری را پایمال میکنند! حق و رعایتش همینقدر مثل لبۀ شمشیر باریک است! همان 4 انگشتی که امیرالمؤمنین میفرمایند که بین حق و باطل فاصله است؛ 4 انگشت فقط! باور کنید حتی آن آقایی که در تاکسی گلهگشاد مینشیند و خانم کناریاش را معذب و حقّ آسایشِ او را سلب میکند، هم اگر دستش به جایی برسد بخوربخور از حقِ مردم خواهد داشت!
پیادهام نکرد! به جایش زور زد مرا به زور با خودش ببرد جهنم(!)
وَ باز نکته؛ تمامِ این مدل آدمها لقلقۀ زبانشان است که ما را به زور به بهشت نبرید! در صورتی که بهشت جای هر ننهقمری نیست که به زور هر ناکسی را با خودمان ببریم :) بهشت لیاقت میخواهد که ما هم نداریم ولی برایش تلاش میکنیم و اگرنه امیرالمؤمنین - جانم به فدایش - که فقط گوشۀ عبایش بهشت است، از خدا طلب بهشت نمیکرد! درواقع ما کاری به کار شما نداریم! این شمایید که دوست دارید ما را به زور با خودتان جهنم ببرید! کل دعوای ما هم از همینجا شروع میشود!
میگوید اصلا شما میدانی امام حسین برای چه شهید شد؟
میگویم بله! برای امر به معروف و نهی از منکر.
برمیگردد میگوید نخیر! برای اینکه جلوی اختلاس و دزدی و بخوربخور به اسم اسلام را بگیرد!
گفتم جملۀ خود امام را به شما گفتم، از مقاتل مستند و محکم لهوف و آه. وَ البته اینها شاملش میشود.
مسافر دیگری که سوار بود و ظاهرا دینمدار بود و ماسک هم زده بود و سیاه هم پوشیده بود، گفت نخیر آقا! امام حسین شهید شد مردم اخلاق داشته باشند، احترام پدر - مادر را حفظ کنند!
راننده جواب داد؛ نخیر! به اسم اسلام ما را بدبخت کردند! با همین قرآن و اسلامتان ما را بیچاره کردید! امام حسین کاری ندارد روز عاشورا آهنگ گوش بدهیم یا نه که شما گیر دادی!
گفتم عجب! پس امام حسین باید مطیع دلبخواههای ما باشد! شما چون دوست داری آهنگ گوش کنی، امام حسین هم باید همین باشد، شما بزرگوار هم چون لابد جوانتان احترامتان را زیر پا گذاشته، امام حسین را مصادره به نفع کردید تا ازش استفاده کنید! عجب!
مثل اینکه حرفم برای جفتشان سنگین بود! جفتشان با صدای بلند که چه عرض کنم! با داد و فریاد شروع کردند به نظام و انقلاب را توهین کردن! که بالاییها همه دزدند و مال مردمخور!
گذاشتم جیغ و دادشان را بکنند، ساکت که شدند گفتم اولا همۀ بالاییها یک روزی مثل شما پایین بودند، شما این پایین داری حقِ منِ مسافر را که بهت حق انتخاب هم دادم میخوری، فکر کن دستت به جایی برسد چه کار میکنی؟! درواقع من فکر میکنم شما از نفسِ دزدی و حقِ مردم را خوردن ناراحت نیستی! از این ناراحتی که چرا خودت نمیتوانی بیشتر و بهتر به جیب بزنی و شما چرا مثل بالاییها به بخوربخورهای درشتتری وصل نیستی! ثانیا اگر اینقدر از این نظام در فشارید چرا از این کشور نمیروید؟!
خدا وکیلی! چرا نمیروید؟! :)
دوباره با داد و بیداد که اینجا کشور ماست، خاک ماست، اینجا باید شبیه آمریکا شود و از این حرفها!
گفتم حالا خدایی وطنپرستی که مشخص است در مرامتان نیست، آمریکا راهتان نمیدهد :)
آقا دوباره به داد و بیداد شروع کردند به یادبود عظمت حکومت پهلوی و از این حرفها!
من صبر میکردم هر وقت داد و بیدادشان تمام میشد و فکر میکردند من حرفی برای گفتن ندارم، جوابی میدادم که نمیدانم چرا دوباره به حرص و خروششان میآورد :)
گفتم چطور پس این حکومت 2500 ساله (!) را از 42 تا 57 مثل آب خوردن برانداختیم؟! به قول امام خمینی؛ دقیقا با همین گریههای محرم و صفرمان!
باز دوباره به جوش و خروش که شما افراطیها فلان و بهمان...
باز وقتی گمان میکردند حرفی برای گفتن ندارم جواب دادم: ما قیام کردیم حکومتی که میدانستیم ظلم است، برانداختیم! آن هم حکومت 2500 سالهای که بهش فخر میفروشید! آن هم در 15 سال :) خب شما که میگویید ما ظالمیم چرا قیام نمیکنید؟! 43 سال گذشته و هی حرف، حرف، حرف، حرف، حرف! مگر معتقد نیستید کسی با ما نیست و همه پشتِ شما هستند؟! خب! بسم الله برادر! قیام کنید! براندازی کنید!
من که حرف بدی نزدم! راهکار پیش پایشان گذاشتم! ولی نمیدانم چرا اینقدر عصبانی شدند که هر دو با هم به داد و بیداد و کوبیدن روی فرمان ماشین و حرکات عصبی و هیستریک دست و پا و صورت شروع کردند به گفتن اینکه چون شما ما را میکُشید و آبان چه بلایی سر ما آوردید و از این حرفها!
باز ساکت که شدند گفتم: پس طبق حرفهای خودتان برمیگردد به عُرضه! ما عرضه داریم 43 سالگی انقلابمان را هم جشن میگیریم و سفت و سخت ازش محافظت میکنیم، شما عرضه ندارید! ساواک که نداریم با آن جنایات که شما بترسید! پس عرضه ندارید برادر :)
آقا باز داد و بیداد! خب برادر من دارم از حرفهای خودت نتیجه میگیرم! دعوا که نداریم! باز ساکت که شدند گفتم:
سال 88 از خرداد تا دی ماه که فضا برایتان مهیا بود؛ کل رسانه با شما بود، ابرقدرتها با شما بود، حتی سلاح به دستتان رسانده بودند، هی ریختید توی خیابان و کشتید و زدید و بردید و خوردید! خب چرا کار را یکسره نکردید؟! خرداد تا دی میشود 7 ماه! چطور ما توی یک نصف روز نهم دی ریختیم و 7 ماه داد و بیداد شما را شستیم و بردیم؟! وقتی شما توی 7 ماه نتوانستید کاری کنید و ما توی یک نصف روز جوابتان را دادیم، خب این یعنی مردم با شما نیستند یا شما عُرضه ندارید! غیر این است؟! و اگرنه به کشت و کشتار باشد یک قلم کشتههای گوهرشاد که زنده و مرده را رضاپالونیِ شما با هم و در گور دسته جمعی دفن کرد و صدایش را هم درنیاورد و از تاریخ هم محوش کرد که حتی امروز هم کسی نمیداند، برای ترسیدنِ ما کافی بود! خب پس یعنی ما در دفاع از عقیدهمان ترسی نداریم ولی شما ترسو هستید! ترسو فقط حرف میزند! شما هم 43 سال است هی حرف، حرف، حرف! یا توی تاکسی یا توی مجازی! خب قیام کنید اگر عرضه دارید :)
حرف بدی زدم؟!
این بار هر دو با داد و بیداد فقط مرا فحش دادند! فحش ها! ... بخور و ... مادر و ... خواهر و ...
گفتم مؤدب باشید! من که حرف بدی نزدم! دارم به شما راهکار میدهم! چون نسل جوانِ امروز باهوش است، هم در فجازی، هم اینجور جاها با خودش نمیگوید خب راست میگوید! اگر امثال شما حقید چرا قیام نمیکنید بعد از 43 سال؟! برای خودتان زشت است! کمتر حرف بزنید، بیشتر عمل کنید! جای تشکرتان است از من که فحش میدهید؟!
گفت ببند دهانت را و از این حرفها!
گفتم خب من که از اول گفتم یا پیادهام کن یا خاموش! فکر کنم بسته بودی که مرا میتوانی به زور ببری جهنم با خودت که دیدی نخیر :) من سفتتر از این حرفها هستم!
ماشین را نگه داشت که پیاده شوم، نصف هزینۀ مسیر را دادم دستش و گفتم؛ ما با همین حسین حسین یک سلطنت 2500 ساله را برانداختیم، اگر عمقِ همین را میفهمیدی حساب کار دستت میآمد :)
وَ پیاده شدم.
+ واقعا که کلّ ارضٍ کربلا
و کل یومٍ عاشوراست...
وَ هنوز امام حسین - جانم به فدایش - غریب است!
امام حسین را تا سینهزنی و نذری به راه است میخواهیم...
ظاهرا در امن و امنیت...
قرار باشد باز هم امام یاری بخواهد
باز منفعتها و خودخواهیها توجیهِ شرعیِ ما جماعتِ کوفیمسلک میشود(!)
قبول باشد عزاداریها...
حالا یک دهه هم برای خودمان عزاداری کنیم!
با یک دودوتا چهارتای راستراستکی!
اگر از آنهایی هستید که به پخشِ هرسالۀ سریال مختار منتقدید، پیشنهاد میکنم بیشتر برای خودتان عزاداری کنید!
چون واقعۀ عاشورا تا قیامت نکته دارد و پایانی ندارد!
وَ اتفاقا هر سال باید مختارنامه را دید و هی سنجید که "من" حالا کجای ماجرای ولایت هستم؟!
مسلمم؟! شریحِ قاضیام؟! ناریهام؟! عمرهام؟! ابن زیادم؟! شبثم؟! مختارم؟! عبدالله زبیرم؟! ... شمرم؟! عباسم؟!
+ این کتاب هم خیلی به درد میخورد: لینک
|| احتمالا یک عده با خواندنِ این پست دلشان بخواهد فحشهایی به من بدهند که نظراتم بسته است :) خواستم توضیح بدهم بدانید که من اصولا به اصطلاح "آزادی بیان" اعتقادی ندارم! آزادی بیان یعنی کتاب "شهابی در شب"، یعنی "مناظرات امام رضا علیه السلام با مأمون و دانشمندان"، یعنی "صحبتِ بامتانت، با اسناد صحیحه، با زمانِ مشخص، با خلوصِ جستجوگری وَ باصداقت در پذیرش و تسلیم" هر زمان در جامعه و خودمان این ویژگیها را دیدیم، آن وقت عاروقِ آزادی بیان بزنیم :) با خودمان روراست باشیم :) ||
چند روزه درگیرم... از این سایت به اون سایت... از این کانال به اون کانال... از این رفرنس به اون رفرنس... میخواستم با دست پر اینجا بنویسم اما پرتتر از اونی بودم که فکرش و میکردم!
من اسماً شیعهام... رسماً مُحبّ هستم... میدونین که این دو تا زمین تا آسمون فرق داره... آرزومه... رؤیامه... یک روز مونده به مرگم رسماً شیعه باشم... که اگه رسماً شیعه بودم برای یه پست ِ ناقابل گذاشتن واسه اوضاع افغانستان دستم اینقدر خالی نبود!
به قول خانم بذر، بهم برخورده! خیلی هم برخورده! من راجع به رضا پالونی که عمرم به دیدن روی نحسش قد نمیده میتونم ساعتها مباحثه کنم ولی از افغانستان که زمانۀ خودمه و باااااااااید در موردش بدونم در همین حد میدونم که ردّ پای وضع امروزشون میرسه به 11 سپتامبر و باز هم آمریکای ملعونِ منفور!
از وقتی اشرف غنی ِ خائن کشور و دو دستی تقدیم کرد و مثل شاهِ گوربهگور شدۀ پهلوی ما سوار گاری شد و در رفت، در تلاشم یه پست بنویسم، ولو دو خط! خصوصا که در محرّمیم و آدم بیشتر خجالت میکشه هر شب تو هیئت میگه کلّ یومٍ عاشورا و بعد شمر و یزیدِ زمانهش و نمیشناسه دو خط بنویسه!
فردا_پسفردا با چه رویی به سر و سینه بکوبم حسین حسین(ع) بگم وقتی کشورِ مسلمانِ همسایهمون سقوط کرده و من حتی در حد دو خط نمیتونم تحلیل کنم چرا؟!
سوریه رو میتونم... بوسنی رو میتونم... فلسطین و غزّه و لبنان رو میتونم... بحرین و یمن رو میتونم...
(تازه اگه اینها هم فکر خوشبینانه و مغرورانۀ خودم نباشه!)
ولی چرا هیچوقت روی افغانستان دقیق کار نکردم که بتونم امروزش رو تحلیل کنم؟!
واقعا چرا؟!
خیر سرم چه جوری منتظر امام زمانم و آقا بیا آقا بیا راه انداختم، بعد از امّت اسلامی بیخبرم؟!
پس من چه فرقی با کوفیها دارم؟!
اونام گفتن بیا بعد اینقدری معاویه و یزید رو نمیشناختن که به تحریف و تشکیک نرسن و امام رو غریب نذارن!
اگه یه منافقی... یه خائنی... یه غرض_مرضداری... اصلا یه اهل سؤالی به من گفت چرا در مقابل طالبان سکوت کردید و تو اوضاع افغانستان مثل سوریه و عراق دخالت نکردید چی بگم؟!
تو همه کانالا نوشتن که چون افغانستان از ایران کمک نخواسته ولی سوریه و عراق خودشون کمک خواستن، تازه بحث حرم شیعیان هم وسط بوده، خب؟! این و که بچه هم میدونه! من اگر اینم نفهمم که خیلی شوتم!
تحلیل!
فهم!
درک!
نه فقط برای دفاع و مباحثه و مناظره ها! نه!
من معتقدم باید یه منتظر ظهور اینقدری بدونه که حتی اگر نتونست مباحثه کنه،
حداقل بتونه خودش رو محکم نگه داره! بدون تزلزل!
یه بچه هیئتیِ ولاییِ انقلابی باااااااااااااید در حدی بدونه که حتی اگر نتونست اثبات و دفاع کنه،
طوفانِ هجومِ عقاید ِ مختلفه هم که وزید،
ریشههای باور و عقیدهش قرص و محکم پابرجا بمونه!
این غُصۀ عاشورای منه!
این دردِ شبِ تاسوعای منه...
باید برم روی افغانستان؛
این ملّتِ مسلمانِ مظلوم
کار کنم!
باید تحت هر شرایطی قرص و محکم باور داشته باشم افغانستان از آمریکا خورد...
از بازیِ مسخرۀ 11 سپتامبر!
برای شروع
به نیّت ِ عزاداریِ اربابِ غریبم
به نیّتِ یاریِ امامِ زمانم
قربة الی الله
مستند بیست سال رو میبینم: لینک
دوست عزیزی که داری میخونی، دقت کن!
از دو منظر میخوام یه مسألهای که باز این روزا فراگیر شده رو بررسی کنیم با هم:
1- از منظر ژرفساخت معنایی
مثلا خسته و کوفته و گرمازده از سر کار برگشتید خونه. بعد به خانمتون یا مادرتون یا حالا هرکی تو خونهست میگید یه لیوان شربت خنک بیار. طرف میگه شربت نداریم. شما میگی لااقل آب خنک بیار!
مثلا میرید مغازه لباسی، کفشی، یه وسیلهای بخرید. میگید فلان رنگ و فلان مدل رو میخوام. فروشنده میگه نداریم. میگید پس لااقل یه چی نزدیک این چیزی که گفتم و بیارید!
مثلا رفتید سر کلاس، استاد میگه خب کی درس خونده؟ همه مثل آهوی رمیده زل میزنید به افق :) استاد میگه لااقل دو صفحه میخوندین من دلم خوش باشه!
* ببینید! وقتی چیزی ایدهآلش نباشه، به کمتر از اون، به حداقلی از اون تن میدیم. یعنی کلمۀ لااقل در واقع برابرِ بهترین گزینه قرار میگیره! در تضادِ با بهترین گزینه است! بهترین گزینه؛ سقفِ ایدهآل ماست و لااقل؛ کفِ اون چیزی که صرفا باهاش بگذرونیم!
2- از منظر مفاهیم ریاضی
حداکثر بیشتره؟
یا حداقل؟
بله! سؤال بسیار راحته! بچۀ مدرسهنرفته هم میتونه جواب بده! این دو تا در تضاد با هم هستن!
* وقتی به میزانِ حداقلی چیزی اشاره میکنیم، یعنی گزاره و مفهومِ برابرِ اون یه مفهوم و گزارۀ حداکثریه!
خب! حالا که چی؟!
دیدین روشنفکرا و مثلا منوّرالذهنهامون... نوجوان و جوانهایی که از دین حتی پوستهش و درک نکردن... اونایی که سریع همهچیز و به هیچچیز ربط میدن و مثلا عید قربان هشتگِ نه به حیوانآزاری میزنن و دمِ اربعین هشتگِ هزینه را صرفِ هموطنِ فقیر و گرسنهات کن(!)... اونایی که تا امر به معروف و نهی از منکر میشنون سریع دم از دلِ پاکشون میزنن و زورشونم که میگیره اختلاسها رو برات ردیف میکنن... همونایی که تا میای حرف بزنی و اثبات کنی دینمداری؛ عاقلانهترین سبک زندگیِ عالَمه، سریع گارد میگیرن و زندگیِ دینمدارنماها رو که حقیقتا به دین ضربه زده (اما توجیهِ تحقیق و تفحص نکردن خودمون در دین و شناختِ اسلامِ نابِ محمدی نمیشه!) به سرت میکوبن...
همممممممۀ این مدل آدما
پروفایلاشون و
استوریهاشون و
شعارشون و
مرامشون و
لقلقۀ زبانشون و
کلاس گذاشتنشون
با افتخار این جملۀ امام حسین علیه السلامه که؛
« اگر دین ندارید... لااقل آزاده باشید!»
دیدید با یه فخری هم این و میگن؟! انگار آزاده بودن مهمتر و بهتر و درستتر از دیندار بودنه(!)
خواستم خیلی عینی و قابل فهم نشون بدم سخخخخخخخخخخخت در اشتباهن :)
آزاده بودن؛ کفِ کیفیتِ آدم بودنه!
وَ باکیفیتترین ورژنِ آدم بودن؛ دیندار و دینمدار بودنه!
اگر عمقِ این مبحث و بفهمن... کُرک و پرِ کلاس گذاشتنشون با آزاده بودن میریزه :)))
|| دین؛ مخصوصِ کمالطلبها و ایدهآلگراها و حداکثریهاست! خیلی باکلاسه نه؟! ؛) ||