به نظرتون
عوامل سریال خاتون،
جرأت میکنن
دربارۀ شکست ارتش رضا پالونی در 5 دقیقه(!)،
استعفای رضاپالونی(!)
وَ فرار رضاپالونی(!)
راستش
رو بگن؟! :)
به نظرتون
عوامل سریال خاتون،
جرأت میکنن
دربارۀ شکست ارتش رضا پالونی در 5 دقیقه(!)،
استعفای رضاپالونی(!)
وَ فرار رضاپالونی(!)
راستش
رو بگن؟! :)
رفتم داخل فیلیمو ببینم فیلمی، سریالی پیدا میشه سرگرمم کنه یا نه. قسمت اول زخم کاری رایگان بود. پلی کردم دیدم. البته با کلی رد کردن که 50 دقیقه فیلم رو تو بیست دقیقه تموم کردم. چرا؟! چون احساس کردم کارگردان، نویسنده، بازیگرها، پشت صحنه، جلوی دوربین، همهشون فکر کردن من یه بیشعورِ بیسوادِ حداقلیام! واقعا بهم برخورد! واقعا عصبی بودم بعد از اتمامِ فیلم! واقعا حس کردم تصور کردن من یه بیعقلِ نفهمم که چنین فیلمی برام ساختن! اینقدر سطحِ پایین! اینقدر بیکلاس! بیشخصیت! بیاندیشه! بیخروجی! حتی حتی حتی بی اونکه بتونه ده دقیقه سرگرمم کنه!
رفتم گزینۀ بعد؛ خاتون! وای این رو که اینقدر عصبی شدم که رفتم نظر بدم و فقط فحش بنویسم! آخه آدم با کار تاریخی هم شوخی میکنه؟! واقعا منِ مخاطب رو چی فرض کردن؟! ها؟! چی؟! اون سبکِ لباسِ زنان و مردانِ ایرانه در جنگ جهانی دوم؟! اون حرف زدنه؟! اون جملهبندیه؟! مگه کار تاریخی الگو نداره؟! مگه نباید ریتمِ مشخص داشته باشه؟! چرا پس شبیه فیلمای قرونِ وسطای اروپاییه؟! چرا انگار دارم تاریخِ فرانسه یا لندن رو میبینم؟! خاک تو سرِ هنرمندهایی که ذرهای به شعورِ مخاطب احترام نمیذارن!
گزینههای بعدی رو حتی دیگه نگاه نکردم! زدم تکرارِ قسمتِ تازۀ گاندو رو نشستم دیدم. فیلمی که عواملش من رو گاو و گوسفند فرض نکردن و برای شعور و اندیشهم، برای وقت و عمرم، برای حافظۀ تاریخیم احترام و ارزش قایل بودن!
|| پیگیرم راهی برای مطالبه پیدا کنم از دولتِ آقای رئیسی برای رسیدگی به فیلم و سریالها و شبکههای خانگی. یه مطالبۀ جدی که منجر به درکِ اهمیتِ اوقاتِ فراغتِ نسلِ جدید بشه و بفهمه داره چه اتفاقی میافته! بلکه آخرِ عمری تونستیم با خیالِ راحت و با نهایتِ لذت یه فیلم آدمیزادی ببینیم! ||
من نه کاری به طبّ سنتی دارم، نه کاری به علم پزشکی مدرن!
من تکلیفم حسابی با خودم روشنه؛
من ولیّ فقیهم که مرجع تقلیدم هست رو فقط میبینم و میشنوم!
حالا اینکه توی مذهبی میشینی به ورّاجی که ولیّ فقیه فقط در مسائل عبادی قابل رجوعه، عقلِ ناقصِ تو که از درکِ ولیّ فقیه عاجزه ربطی به من نداره! کلا هم با مذهبیهای بیولایتِ فقیه بحث نمیکنم! با کافر و معاند بحث میکنم ها! ولی با مذهبیِ بیولایتِ فقیه حتی یک ثانیه از عمرم رو هم اتلاف وقت میدونم! کسر شأن میدونم! اُفتِ کلاس و شخصیت میدونم!
لذا وقتی طرف نشسته روبروم و میگه من که واکسن نمیزنم حتی ایرانیش و، فقط ازش یک سؤال میپرسم و خودش و شرحهشرحه هم بکنه از جواب طفره بره، من مثل دارکوب همین یک سؤالم و تکرار میکنم تا مجبور شه جواب بده!
شما عاقلتر از رهبری؟!
نه جوابِ من و بده! شما عاقلتر از رهبری؟!
دوست عزیز! یک کلمه! آره یا نه؟! شما عاقلتر از رهبری؟!
مجبور میشه جواب بده:
+ آره! ...... بحث تمام! عاقلتری دیگه! مدارک و اسنادِ تخصص و عقلِ بیشتر و نشونم بده، من به حرفِ تو بکنم :) داری مدرک و سندِ تخصصی؟! .......... مثل ماست میمونن!
(یعنی خودش و قیمهقیمه کنه طفره بره، من تا مدرک و سند ازش نگیرم یا غلط کردمش و ولکنِ ماجرا نیستم! خیلیام در اثباتِ این چیزا پیگیرم! یعنی مورد داریم هفت سالِ پیش یه ادعایی کرد، بعدِ هفت سال هنوز تا میبینمش، جلوی هرکی باشه اول میگم چی شد اون؟! کو مدرکت؟! من اصلا با زرزرِ مفت کنار نمیام! اصلا! سر همین وسواسم به حرفهایی که زده میشه هم هیچ وبلاگی رو فالو نمیکنم مگر از نزدیک نویسندهش رو دیده باشم، قشنگ رسّش و کشیده باشم ببینم چه جور آدمیه! به من اضافه میکنه یا نه، همین سرِ سوزن ایمانِ من رو هم قراره چنگ بندازه! خییییییییلی مراقبِ تغذیۀ فکریم هستم! خیلی وسواسگونه ها! اصلا هم گولِ بلاگرهای خوشقلم رو نمیخورم! در واقع اصلا برام مهم نیست کی چه جوری مینویسه و قلمش چقدر محیرالعقوله! نه ابدا! برام مهمه چی مینویسه! چی! داره چی به این فضا اضافه میکنه! بحثِ «تجربه» با «تخصص» فرق داره! لذا بهبه و اهاهِ مخاطب هم به جاییم محسوب نمیشه و نظرات بسته است چون اصلا مخاطب رو آدم حساب نمیکنم! ما همه اینجا یه مشت حرّافیم که دوست داریم بنویسیم حرفامون و، همین! دلایلِ «روانی و شناختی» پشت وبلاگنویسیِ ماست، نه «تخصص»! اگر تونستی وبلاگت و با سابقۀ مثلا هشت ساله، با کلی پست و کلی مخاطب رااااااااااحت و بدونِ فکر دیلیت کنی و بری از صفر وبلاگنویسی رو شروع کنی، اونوقت بیا با من فراتر از تجربه و نیازِ روحی حرف بزن! چون اونجوری یعنی برای تو هم مهم چی نوشتنه! نه چطور نوشتن و برای کی نوشتن و برای چی نوشتن!)
- نه! ...... بحث تمام! ببند دهنت و!
من رهبرم جزو اولینهایی بودن که ماسک زدن... دستکش پوشیدن... و تمامِ سفرهاشون رو کنسل کردن و به تمامِ دستورالعملهای اعلامشدۀ ستاد کرونا عمل کردن؛ من هم همین کار رو کردم و میکنم و خواهم کرد!
رهبرم نوبتشون که رسید واکسن زدن و ایرانی هم زدن، نوبت من شد و بیمار شدم و در دورانِ شش هفتۀ بعد از بیماریم تا بتونم واکسن بزنم که شش هفته تمام شه قطعا واکسن میزنم و قطعا ایرانی!
حالا توی معاند و کافر میخوای از حرص بمیری، بمیر :)))
توی مذهبیِ بیولایتِ فقیه هم میخوای خودت رو شرحهشرحه کنی که من دارم اشتباه میکنم؛ بکن :)))
ارجاعتون میدم به پستِ شاگرد بنّا هستم؛ یک لجباز!
فقط خواهشا دور و برِ من کمتر زر بزنین!
|| واقعا میگم که از مذهبیهای بیولایتِ فقیه حالت تهوع میگیرم! حتی اگر هالۀ نور دورِ سرشون باشه و ماهی 25 روز کربلا و مکه باشن! یعنی جز در اجبارِ صلۀ رحم، حتی یک ثانیه از عمرم و برای این موجوداتِ نفهمِ به دردنخور ِ بیشعور اتلاف نمیکنم! با همین غلظت تنفّر! ||
شبها اغلب کار دارم، نمیرسم گاندو رو ببینم. روی فلش ضبط میکنم و روز بعدش نگاه میکنم. از گاندو 1 هم داره جذابتر میشه! دیشب نکتۀ پررنگش برام اون دانشجوهایی بود که گورستان انگلیسیها رو در بوشهر تخریب کرده بودن. وطنپرستهای حقیقی و معتقدی که هر ایرانی بهشون افتخار میکنه. زحمتکشهای حقیقی و مدافعانِ این خاک در برابرِ استکبار.
این روغنفکرا و گداهای عقیدتی_فکری که به راحتی قابل سواری گرفتنان که هیچ، اما این افراد مقیّد و معتقد رو آدم با خودش میگه اینا که نباید فریب استکبار و بخورن. ولی فریب خوردن راحته! خصوصا که در آخرالزّمانیم!
یادمه سال 98 که کلی راهپیمایی و تظاهرات پیش اومد، هر خبری که از راهپیمایی بهم میرسید ساعتها مینشستم به چون و چراییش فکر میکردم. تا جایی که عقلِ خودم میرسید تصمیم میگرفتم، هرجا عقلم نمیرسید از افرادِ موثق و معتمدی که بهشون اعتماد دارم و میدونم خطشون؛ خط مستقیمِ ولایت فقیه و امام خامنهای هست میپرسیدم که این راهپیمایی مورد تأییده یا نه؟ پا نشیم بریم پسفردا عکس و فیلمی در بره و بگن این انقلابیها خلافِ حرفِ امام خامنهای عمل کردن! یادمه یکی_دو تا رو شرکت نکردم و بعد فهمیدم مورد تأیید جبهۀ انقلاب بوده ولی من چون به نتیجۀ شفافی نرسیدم نرفتم که یه وقت از ما انقلابیها بهرهبرداری نشه.
سواری گرفتن از کور و کودنها راحته. برای خودِ استکبار هم اون افراد ارزشِ خاصی ندارن! استادها و دانشجوهای روغنفکر، مردمِ بیفکرِ جاهل، بندههای شکم و زیرشکم، اینها برای هیچکس ارزشی ندارن.
اما خدا میدونه چه سرمایهها دارن خرج میکنن برای سواری گرفتن از نیروهای معقولِ انقلابی و ولایی!
گاندوی دیشب باعث شد کلی استغفار کنم از هر کار و حرفی که احتمالا در طولِ زندگیم داشتم که بدونِ پشتوانۀ معقول بوده و ناخواسته گل به خودی زدم... خدا کنه چنین خیانتِ ناخواستهای تو پروندهم نباشه ولی خدایا! اگر هست معذرت میخوام... از نادونی بوده... و اگر نه جان و مال و همه خانوادهم فدای اسلام و انقلاب و امام خامنهای. از هر خطایی که خدایی نکرده باعث شده ضربهای از جانبِ من به این نظامِ مقدس و جهانی برسه، استغفرالله ربّی و اتوب الیه...
خصوصا که بلاگر هستم و سالهاست مینویسم و سلاحِ اولیه و اصلیِ این روزها قلم و مخاطبش تفکّر بشریته!
.
.
.
من مزارِ رئیسعلی دلواری و دیدم. قلبِ آدم فشرده میشه که به اون مزار رسیدگی نشده...... شنیدم که ساختنش و لحظهشماری میکنم برم عراق و ببینم که راسته! وطنپرستِ امروز معناش شده وطنفروش! معمولا اینهایی که آه وطنم سر میدن همون سگهای درِ خونۀ استکبارن که برای ظالم دم تکون میدن، ولی وقتی میگیم رئیسعلی دلواری ِ وطنپرست؛ یعنی اون آدمی که با جان و مال و همه وجودش مقابل ِ متجاوزین به وطنش ایستادگی کرد و در همین راه هم به شهادت رسید! سه روز دیگه هم سالروزِ شهادتشه... کاش سه روزِ دیگه بلاگستان پر شه از مراسمِ یادبودِ این وطنپرستِ راستراستکی!
#مرگ_بر_انگلیس
#مرگ_بر_منافق
#مرگ_بر_انگلیسی_پرست
#از_عصبانیت_بمیرید :)
برای لمسِ التهابِ زیرِ گونههاش، باید خم شوم و روی دوزانو بنشینم. حالا همقدّیم؛ شانه به شانه و چشم در چشم. قدّ ِ امن و امانِ کشورم زیرِ سایۀ رهبری باصلابت و مدبّر اما، به قدّ ناامنی و آوارگیِ کشورِ بیرهبر و مقتدایش نمیرسد! دو کفِ دستم را میگذارم روی گونههای سرخِ آفتابسوختهاش وقتی در آوارگیِ فرار و پناهندگی، لابلای سنگها و صخرهها در ستیز با خورشیدِ سوزان بوده. پوستِ باحرارتِ زمختشدهاش را از غبار و اشک نوازش میکنم. دو انگشتِ شستم را به نرمی و عطوفت زیرِ پلکهای پفکرده از گریهاش میلغزانم و ردّ نمکها را لمس میکنم. به چشمهای بادامیِ زلزده به منش لبخند میزنم.
دخترِ کوچکِ همسایه!
شیعۀ علی بن ابیطالب - که جانم به فدای قنبرش - باشی یا پیروی سنّت، چه فرقی میکند؟! تو امّتِ محمّدی! پارۀ جگرِ منی! تو همسایۀ کشورِ علی هستی! علی کجا خوابش میبرد وقتِ تب کردنِ کودکِ بیپناهِ همسایه؟! اصلا اگر بگویم همۀ دعواها سرِ همین اسم است، باور میکنی؟!
علی!
علی!
علی!
همان چند درصدِ اندکی از شیعیانِ خانهات، چشمِ استکبار را کور کرده و به بهانههای واهی به سرت ریختهاند! به سرت ریختهاند که شیعه حقّ زندگی نداشته باشد! تو شیعه باشی یا پیروی سنّت چه فرقی میکند جانِ رسول الله؟! مهم این است که کشورت 30 درصد شیعه دارد... هَزاره دارد... مسجد کبود دارد... مکتب سیدالشّهدا دارد... بعد خاکِ خانهات... خاکِ مادریات... به لطفِ خدا کلّی انرژی دارد... موادّ معدنی دارد... سرمایه و ثروتِ طبیعی دارد... شرایطِ خاصّ جغرافیایی دارد... وَ تو را 20 سال است سرگرم کردهاند که غارتِ ناموس و سرمایهات را نبینی! تو را 20 سال است به خود مشغول کردهاند که باور نکنی آغوشِ مادرِ وطنت، امن و امانِ حقیقیِ توست... تو را 20 سال است آواره کردهاند که خانهات را با تمامِ اسباب و لوازمش سند به نامِ خودشان زنند... تو را 20 سال است جوری خواباندهاند که بعد از بیداری هم یادت نیاید خانه و کاشانهات کجاست! تو را 20 سال است به رگِ غیرتِ شیعه و سنّی جنباندهاند و چه سواریها از تو گرفتهاند... تو را 20 سال است فریب دادهاند چون خواستی جمهوری باشی و اسلامی!
آه همسایه!
پارۀ تنِ ایران...
ای نقشۀ مشترکِ چند صد سالِ پیش...
ای آسمانِ مشترک... خاکِ مشترک... آبِ مشترک... دردِ مشترک... دینِ مشترک... قبله و پیغمبرِ مشترک... ای قرآنِ مشترک...
20 سال آوارگی ِ این چشمهای بادامیات را کجا گریه کنم امّتِ محمّد؟! همسایۀ کشورِ علی؟!
علی!
علی!
علی!
20 سال که نه! 1400 سال است این اسم خون به پا کرده... این اسم؛ این مظلومِ مقتدر... وَ تو کشورت فداییِ این اسم دارد... وَ تو کشورت فداییِ دخترِ علی دارد... وَ تو کشورت صدها و بلکه هزارها مدافعِ حرم دارد! وَ تو کشورت چشمِ استکبار را در سوریه کور کرده! وَ تو کشورت دستِ استکبار را در عراق قلم کرده! وَ تو کشورت نفرنفر فرزندِ دلیرِ با غیرت دارد که اگر جمع شوند... اگر جمع شوند... وَ چقدر از جمع شدنِ شما هراس دارند که آواره کردنِ شما از اهدافِ اولیۀ استکبار است! مثلِ همان روزی که از جمع شدنِ امّتی به دورِ علی ترسیدند... از جمع شدنِ امّتی به دورِ پسرهای علی... به دورِ دخترهای علی... به دورِ خاندانِ علی... که علی حق است و حق؛ مدامِ علی!
تو مجسّمترین روضۀ این روزهایی همسایه!
مکشوفترین روضههای این محرّم!
خون... ظلم... آوارگی... ترکِ وطن... غریبکُشی... کودککُشی... شهادت... اسارت... بیپناهی... یتیمی... استهزاء... فریب... شایعه... حرف و حدیث... اصلا بگو کلّ ارضِ افغانستان؛ کربلا... کلّ یوم افغانستان؛ عاشورا...
آخرین روضۀ دهۀ دومِ من باید تو میبودی امّتِ محمّد! همسایۀ کشورِ علی!
وَ علی!
علی!
علی!
من به چشمهای بادامیِ تو قول میدهم همسایه!
روزی زیرِ بیرقِ این اسم
صاحب و وارثِ تمامِ این عالَمیم؛
وَ نُریدُ أَنْ نَمُنَ عَلَى الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ
وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً
وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثین
همسایه!
وَ صَدَقَ اللَّهُ الْعَلِی الْعَظِیمُ.