منتظر فصل سوم هستم

حالِ روحی‌م برای پرداختن به مسأله‌ای جز اربعین مساعد نیست،

اما یادم اومد قرار نیست من براساسِ حال و احوالاتِ شخصیم زندگی کنم(!)

مدارِ زندگی بااااااااید حولِ محورِ «تکلیف و وظیفه» بچرخه. 

سبکِ زندگیِ اسلامی یعنی همین. 

حالا چه من حال داشته باشم

چه نداشته باشم!

لذا اومدم با دو روز تأخیر بنویسم 

سریال گاندوی 2 عالی تموم شد. 

قسمتِ آخر 

دو برابرِ قسمت‌های قبل

من رو لبریزِ غرور کرد،

خصوصا اونجایی که افسرِ بلندپایۀ بریتانیای کبییییییییییر(!)

داشت التماسِ محمد رو می‌کرد :)

 

محمدها و رسول‌ها و سعیدها و داوودها و فرشیدها و امیرها!

ایمان دارم هستید

ایمان دارم حواستون به فضای حقیقی و مجازی هست 

لذا از همین‌جا پای تک‌تکِ سربازانِ گمنامِ امام زمان رو می‌بوسم،

از تک‌تکِ عواملِ سریال هم نهایت تشکر و قدردانی رو دارم. 

کارتون دیده شد:)

اون‌قدری که اینترنت و فجازی رو برداشتید :)

حتی اونی که داره بهتون فحش می‌ده و تخریب می‌کنه

یعنی نشسته و دیده و تا فیها خالدونش سوخته :)

این یعنی درست رفتید راه و

و حسابی دم‌تون گرم :)

دیدم نمی‌شه عاشقِ امام حسین علیه السلام بود و 

در حد یه لایک و دو خط پست از حسینی‌های آخرالزّمان تشکر نکرد :)

 

 

|| منِ تلویزیون‌نبین :) هم گاندوی 1 و هم این یکی رو روی فلش ضبط می‌کردم و تو لپ‌تاپم آرشیو. یعنی تا حالا ده‌ها بار یک رو دیدم و چندین بار دو رو :) هنوزم برام تکراری نشده :) ||

|| کلیپی که از شهید عشوری برام فرستادی یادم آورد وسطِ حالِ بدم هم باید به تکلیفم برسم. ممنونم از تذکّر غیرمستقیم‌ت بذرِ عزیز :) ||

    حتی اگر نباشی؛ می‌آفرینمت

    ننشستم. 

    دنبالتم.

    پیگیرتم.

    هنوز روزنه‌هایی از امید می‌تابه.

    پیگیرتم. 

    فقط موکب‌دارها اجازۀ رفتن گرفتن.

    پیگیرِ موکب‌دارهاییم. 

    دو موکب گفتن خبر می‌دن. 

    آقا!

    من هنوز پیله‌تم.

    پیله‌ت می‌مونم. 

    با شما پروانه می‌شم. 

    می‌گردم دورِ شمعِ خودت.

    .

    .

    .

    گفتن خبر می‌دن........

    اجازه بده.....

    بخواه...

    بطلب...

    بخر......

    موهام داره سفید می‌شه....

    بذار پای شما سفید بشه...

    بذار پادوییت و بکنم...

    مُهر کن

    اجازه بده خبر بدن...

    خبرِ خوش بدن...

    من امشب می‌رم گدایی دمِ خونه داداش‌تون...

    آقاتون...

    امام‌تون...

    بزرگترتون...

    من امشب برای امام حسن علیه السلام نامه می‌نویسم...

    شما رو از داداش‌تون گدایی می‌کنم...

    با عشق به تمامِ برعندازانِ چلمن :)

    من یه چیزی کشف کردم؛ 

    اینایی که برعندازن مثلا و 43 ساله می‌خوان بیان نظام و ساقط کنن (!) :))))

    بعد همه‌شون الآن دارن جیغ و جار می‌کنن جمهوری اسلامی ایران طرفدارِ طالبانه (!)

    بعد مدام هم طالبان و مسخره می‌کنن که این غارنشینای دمپایی‌پوش ِ بی‌امکانات و از این حرفا :)

    خواستم بیام بگم طبق حرفای خودتون :)

    حتی شما برعندازا از این طالبان هم کمترید :))))))))))

    آخه حساب کتاب کردم

    ظاهرا تو 8 روز براندازی کردن :/

    تو 8 روز! 

    می‌دونین یعنی چی؟! 

    یعنی براندازی زمان و امکانات نمی‌خواد! 

    «عُرضه» می‌خواد! 

    عُرضه! 

    که شما ندارین :)))))))))

     

     

     

    || از این کشف در پوست ِ خود نمی‌گنجم :) برم به یه عده زرزرو یه زنگی بزنم شبِ شنبه‌ای :))) بگم خفه بابا! بمیر کمتر از طالبان :))) ||

    برای خانواده‌دوست‌های غصه‌دارِ این روزهای سخت

    یه روزی امیرالمؤمنین _جانم به فدای گوشۀ عباش_ از خونه خارج شدن

    جناب سلمان فارسی رو دیدن

    احوال‌پرسی کردن باهاشون:

    کَیْفَ أَصْبَحْتَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ؟

    امروز رو چطور صبح کردی؟

    آقای سلمان ِ آبروی ایرانی‌ها :)

    جواب دادن:

    صبح کردم در حالی که چهار تا غصه دارم :(

    امیرالمؤمنین _که شماره‌شماره نفس‌هام به فدای خاکِ پاشون_ پرسیدن:

    این غصه‌ها چیه؟!

    آقای سلمانِ عزیز فرمودن: 

    هُمُ الْعِیَالُ یَطْلُبُونَ الْخُبْزَ...

    خونواده‌م که از من یه لقمه نون می‌خوان...

    وَ الشَّهَوَاتِ وَ الْخَالِقُ تَعَالَى یَطْلُبُ الطَّاعَةَ...

    جنگِ بین شهواتم که از من اطاعت و کوتاه اومدن می‌خوان و خالقم که از من طاعت و عبادت می‌خواد...

    وَ الشَّیْطَانُ یَأْمُرُ بِالْمَعْصِیَةِ...

    یه جنگ هم با شیطانِ رجیم دارم که من و به گناه امر می‌کنه...

    وَ مَلَکُ الْمَوْتِ یَطْلُبُ الرُّوحَ...

    و حضرت عزرائیل _که بهترین سلام‌های خدا بر ایشون باد_ داره هی نزدیک‌ و نزدیک‌تر می‌شه...

     

    || شما هم از این غصه‌ها دارید؟! ||

     

    گُل از گُل مولا جان شکفت :)

    فرمودن: آقای سلمانِ عزیزِ ما! خوشحال باش!

    چون خدا برای هر کدوم از این خصلت‌ها، به تو درجه‌ای میده :)

    بعد شروع کردن برای جنابِ سلمان 

    ماجرای خودشون رو تعریف کردن:

     

    یه روزی رفتم پیش پیغمبر _که دورش بگردم الهی_

    حالم رو پرسیدن،

    گفتم صبح کردم در حالی که تو دستام هییییییچی جز آب نیست...

    و من غصۀ دو تا بچه‌م حسن و حسین _که جانِ عالمی به فدای این دو پادشاه و پادشاه‌زاده_ رو دارم

    _آقا فدای دل‌تون... من فدای غصه‌تون..._

    پیامبر ِ نازنین هم فرمودن:

    یا علی!

    _ای که اسم‌ت عبادته... داغیِ ماجرایِ عاشقیه_

    غصۀ خونواده رو خوردن

    سپری برابرِ آتیشِِ اون دنیاست...

    و طاعتِ خدا امانی از عذابه...

    و صبر بر فقر و تنگدستی جهاده...

    و برتر از 60 سال عبادت...

    و غصۀ مرگ رو داشتن... یاد مرگ رو داشتن... 

    کفارۀ گناهانه...

    یا علی! 

    _ای که اسم‌ت دلیلِ تپش‌های ملتهبِ قلبِ شیعه‌س_

    روزیِ بنده‌ها دستِ خداست

    غصۀ تو برای خونواده‌ت

    نه ضرری به اونها می‌زنه

    و نه منفعتی برای اونها داره

    اما تو به خاطر این غصه

    اجر می‌بری :)

    وَ أَنَّ أَغَمَّ الْغَمِّ غَمُّ الْعِیَالِ...

    و غمناک‌ترینِ غصه‌ها... غصۀ خونواده‌س :(

     

     

    || قلب‌م از خوندنِ این روایت در شور و شعفه... تا قبلِ خوندنِ این روایت غصۀ رزق و روزی و خونواده داشت کمرم و می‌شکست... اصلا نمی‌دونستم خدا حواس‌ش حتی به غصه‌های منم هست... هم شرمندۀ غفلت‌م شدم... استغفر الله ربّی و اتوب الیه... هم با چه زبونی ازش تشکر کنم که حتی برای غصه خوردنِ من هم برنامه ریخته؟!... شکراً لله... شکراً لله... شکراً لله... ||

    || جامع الاخبار، ص91......................... بحارالانوار، ج73، ص16 ||

    لِتَسْکُنُوا إِلَیْهٰا

    - من مثل همۀ دخترا آشپزی و خیاطی بلد نیستم...

    + همۀ دخترام مثل تو مدیریت 400 نفر آدم و تو بحرانی ترین شرایط بلد نیستن! 

     

    - این ولی به درد زندگی و سیر کردن شکم نمی خوره ها! به دردِ همون اردوهای جهادی و اربعین می‌خوره. 

    + اگه آشپز و خیاط می‌خواستم، مادرم هست که! در ضمن؛ کسی که از پسِ 400 نفر آدم تو اون شرایط بربیاد، حتما از پس غذا و امورِ زندگی‌شم برمیاد! 

     

    - :)

    + :)))

    « اللَّهُمَّ وَ اسْتَعْمِلْنِی لِمَا خَلَقْتَنِی لَهُ »
    آپلود عکس