پدرها و مادرهامون اومدن پیش‌مون. قرار بود وقتی اونا رسیدن و کارای جشن غدیر هم به سامون رسید، دامادم راهیِ تهران شه. ما به دامادمون نمی‌گیم داماد. اینجا خیلی سختمه. پسرم صداش می‌کنیم. پسرمونه دیگه. می‌شه اینجا بنویسم پسر بزرگم؟ پسر بعدیم و می‌نویسم پسرم. یحیی که خوش‌به‌حالشه و اسم داره :) ته‌تغاری هم که تازه‌وارده. حالا راحت شدم :)

نوبتِ پسر بزرگم بود که راهی تهران شه. تماس گرفت با شاگردبنّا که هماهنگ کنن. دیدم گوشی رو داده به من که بابا با شما کار داره. تعجب کردم.

آخه با هم قرار گذاشته بودیم روزی دو بار بهم پیامک بده و یه کدی که فقط خودم و خودش می‌دونیم رو بفرسته و من مطمئن شم حالش خوبه.  این‌جوری هم با زنگ زدن وقتش و نمی‌گیریم، هم بالاخره جنگه و امنیت مهمه. بهتره که صحبتی نشه و اطلاعاتی ولو ناخواسته رد و بدل نشه. اونم از وقتی رفته روزی دو بار پیامک می‌زنه و همون کدمون رو می‌فرسته و من خیالم راحت می‌شه. 

برای همین تعجب کردم. گوشی رو گرفتم و بعد از سلام و علیک گفت اجازه می‌دی دخترمونم بیاد؟ پرسیدم مگه لازمش داری؟ گفت به شدت. خندیدم و گفتم اجازۀ دختر با پدرشه. با شوهرشه. شما راضی باشید من چه کاره‌ام؟ خندید گفت این موشک خیبرشکن رو تو تربیت کردی. دکمۀ پرتابش دست تویه. تو دانشمندِ غنی‌سازشی :) اسرائیل خیلی خنگه که نتونسته تو رو پیدا کنه و ترور :)

مادرها بهتر می‌فهمن چی می‌نویسم. ته دلم لرزیده بود. ولی وقتی شوهرت چنین جمله‌ای بهت بگه می‌تونی بگی نه؟ !

مادرها بهتر می‌فهمن من چی می‌نویسم. من دارایی دارم. و خاکم در خطره. می‌شه داراییم و برای خاکم ندم؟ 

مادرها می‌دونن من رجز نمی‌خونم. دارم از اتفاقی ساره‌وار حرف می‌زنم. ساره پسرش و دوست نداشت؟ شاگردبنّا خیلی قبل‌ترها برام تعریف می‌کرد ساره رد چاقو رو روی گلوی اسماعیل دید، تا یه هفته تب کرد افتاد تو جا... اما از تقدیمش پا پس نکشید... 

گفتم خیبرشکنم و می‌فرستم تهران. 

پسر بزرگم و خیبرشکنم هم راه افتادن تهران. خدا نگهدارِ هرکی که داره برای حفظ این خاک نفس می‌زنه. خدا نگهدار هرکی داره برای این خاک اشک می‌ریزه. دعا می‌کنه. دل نگرونه. خدا نگهدار هرکی برای این خاک دلشوره داره. برای پیروزی‌مون شله‌زرد نذر امام زمان علیه السلام کردم. فردا می‌پزم و پخش می‌کنم. همسایه‌های نازنینم هم میان کمک. صلوات می‌فرستیم و هدیه می‌کنیم به سربازهای اسلام. 

من موندم و سه تا هایپرسونیکِ دیگه‌م که هر وقت به غنی‌سازی رسیدن اونا رو هم پرتاب می‌کنم بر سرِ بدخواهِ این خاک :) اینجا ولی رجز نوشتم ها :)

از آقای سرباز یه بار خونده بودم که هیچ‌وقت به آقای رئیسی نقد نداشتن و از این بابت سرشون بلنده. این سربلندیه خیلی مهمه. خیلی تعیین‌کننده است. مشخص می‌کنه آدم چه مسیری رو اومده و برابر چه وسوسه‌هایی ایستاده و حالا رو کدوم پله و قله است. 

نقد آخه خیلی گول زنکه. آدم حس روشن‌فکری و فهیمی بهش دست می‌ده. خیلی کژتابی تو دلش داره. 

سال 88 که موسوی و کروبی حصر خونگی شدن، خیلی ولایی‌ها به آقا نقد داشتن که چرا اعدام نه... 

تو کرونا طرفدارای طب سنتی یا اسلامی به آفا نقد داشتن چرا واکسن زدن...

بعد یه عده ولایی پیدا شدن و طرفدار آقای رئیسی شدن البته با سیس من هم به این حکومت منتقدم :)... 

ما به هیچ‌کدوم نقدی نداشتیم. مسیر روشن فکری رو انتخاب نکرده بودیم! نمی‌خواستیم هم جزو باکلاسا باشیم :) همیشه زور زدیم مقداد باشیم. میثم باشیم. بی‌کلاس و اُمّل :) حالا شده یا نه ما تلاشمون و کردیم. لیس للانسان الا ما سعی :)

دیشب که صدا و سیما رو زدن توی گروه‌های تلگرامی اجباری دانشگاهم نوشتم اگه دروغ می‌گفت چرا زدنش؟! خبر دروغ که ترس نداره؟! 

استادهام بهم هجوم آوردن که خانم دکتر هنوزم ساده و عقب‌مونده‌ای؟ 

من خیلی خوشحالم همیشه جزو عقب‌مونده ها بودم. خیلی سرم بلنده. جوابی ندادم و اکانت تلگرامم و پاک کردم و به توصیۀ همسرم فعلا هرچی تو دانشگاه می‌شه رو باید به خودم خبر بدن و دیگه برنامۀ خارجی روی گوشی‌م نصب نیست. 

با ذوق رفتم آشپزخونه و سربلند آشپزی کردم. که نه سال 88 نقد داشتم، نه به واکسن زدن آقا، نه به ابراهیم رئیسی نازنین که اگر الآن بود این خائنای داخلی کارشون زودتر از اینا تموم بود... نه به پیام‌رسان‌های داخلی... نه به صدا و سیما :)

سربلندم که همۀ عمرم مرجع خبرم صدا و سیما بود. بدون نقد. اگر هم خلأیی می‌دیدم راهکار می‌دادم. مثل مقاله‌ای که یازده سال پیش براشون فرستادم. 

سربلندی خیلی مهمه. خیلی خیلی مهمه. آقای سرباز می‌دونن چی می‌گم. سربلندی یعنی انتخابت درست بوده. یعنی هیچ موجی تو رو نبرد. یعنی با هیچ برچسبی نترسیدی. یعنی حساب‌شده انتخاب کردی. یعنی بلوغ. یعنی گذشته‌ای افتخارآمیز. و آینده‌ای ان‌شاءالله عاقبت به خیر. 

از اتفاقی که برای صدا و سیما افتاده ناراحتم و آزرده. اما مایۀ سربلندیمه. چنان‌چه ایستادگی کشورم برابر این غولِ گردن‌شکستۀ از نفس افتاده. چنان‌چه مقاومت یکه‌شجاعِ زمانه، رهبرم :)

همسرم

خیبرشکنام

خودم

فدای رهبرم و خاکم و انتخاب‌هام.