شبِ هشتم آخرین آدرس رو داشتیم. وسطای شهر بود. خیلی کوچه پس کوچه بود. دیر پیداش کردیم. تقریبا وقتی رسیدیم آخرای سخنرانی بود. برای همین تحلیلی از سخنرانی ندارم. وضعیت پوشش معمولی بود، موردِ خاصی نبود. نوعِ ادارۀ هیئت ترکیبی از شهری و محله‌ای بود، یعنی نه خیلی منظم و مسؤول در مسؤول، نه خیلی رها و شلخته. 

تنها چالشِ ما حجمِ غیرقابلِ تحملِ تحریف‌های روضه و سینه‌زنی بود... تحریف‌هایی که سال‌ها قبل شهید مطهری عمر گذاشتن تا اینها رو از تاریخِ پاک و مطهرِ عاشورا کنار بزنن... ولی به لطفِ دولت‌های اصلاحات که ریشۀ تموووووووووومِ بدبختی‌ها و تحریف‌ها و فسق‌وفجورهاست هنوز با امثالِ آقامیری‌ها داریم تاریخِ حقیقی رو از دست می‌دیم... 

باور کنید من تا همین الآن که دارم برای شما می‌نویسم، گمونم بیشتر از 40 یا پنجاه بار این کار رو کردم؛ که فقط مقتل خوندم! لهوف! آه! بدونِ بلندگو... بدونِ صدای خوشی که داشته باشم... بدونِ حرفِ اضافه‌ای... بدونِ گریه... اصلا عادت دارم یکی از زیارتای کربلا رو در اربعین، می‌گم همگانی بریم تا هرجا که راه باز شد. بعد کاروان و جمع می‌کنم یه گوشه و می‌رم وسط و فقط شروع می‌کنم از روی لهوف خوندن... بدونِ کوچک‌ترین تغییر صدا و چهره‌ای فقط خطوطِ لهوف رو می‌خونم... وَ کار به از هوش رفتن هم می‌رسه! نه فقط اونجا که بگیم خب فضاش خاصه... شده تو یه جمعِ دوستانه وسطِ کار، این کار رو کردم، باز کار به ویرانی کشیده... می‌خوام بگم تاریخِ عاشورا این‌قدر مصیبتِ عظمی داره که اصلا نیازی نیست بابتش دست به دامانِ ادا و اصولی بشیم و چرت و پرت‌هایی بگیم که در شأنِ آقا و اهل بیت نیست که از کسی اشک بگیری(!) بابا! زیارتِ عاشورا خودش روضه است... اهلِ روضه زیارتِ عاشورای بی‌صوت هم براشون بخونی هلاک می‌شن از مصیبتِ آقا... بعد لازمه تو چنین خزعبلاتی اضافه کنی که طرف خودش و به قصد کُشت پای منبرت بزنه؟! اینا می‌دونین از کجا میاد؟! از اونجا که اهل کتاب نیستیم! اهلِ کتابِ خوب و درست نیستیم! 

دین‌مون و از مجازی می‌گیریم(!) فلانی مذهبی می‌نویسه، پس همون تیکه‌تیکه‌های اون خوبه دیگه! کانالای مذهبی هست دیگه! صفحۀ فلانی، آدمِ درستیه، من می‌دونم! نه! نه! نه! یه بار لهوف بخونین! مقتلِ معتبر و شفافِ عاشورا! یه بار! یه بار حماسۀ حسینی بخونین! تو مجازی دنبالِ تیکه‌های پازل دین و عقیده نگردید! اینجا هر بزدلِ موش‌صفتی می‌خواد یه زری بزنه تنگش می‌نویسه کوروش کبیر(!) دکتر علی شریعتی(!) نادر ابراهیمی(!) آقا(!)... بابا! بپرسید اسم کتاب رو! برید ببینید راسته یا نه! 

همه داشتن تو سر و صورتشون تو تاریکی خنج می‌نداختن، من داشتم کاغذ می‌نوشتم موارد تحریف رو بگم که برم بدم دستِ مداح و مسؤول... خانومم و پسرم رو با یحیی فرستادم تو ماشین اصلا که رو ناخودآگاهِ یحیی اثر نذاره چیزی که به گوشش می‌خوره. برای اون‌که نمی‌تونم الآن تبیین کنم (شب البته وقتی داشتم برای پسرم و دخترم تبیین می‌کردم گرفتمش بغلم اونم بشنوه :) ).

خودم و دخترم نشسته بودیم تو تاریکی لبۀ پله و میرزابنویس می‌نوشتیم که آخرش بدیم دستشون. شماره هم نوشتم که بعد از من بتونن منبعِ دقیق بخوان، تو خونه می‌تونم کتاب رو بگردم با صفحه باهاشون حرف بزنم، اونجا صفحات رو از بر نبودم. برای همین شماره گذاشتم آخرش. 

من موندم چقدر باید بابتِ کارایی که نباید می‌کردیم و کردیم جواب پس بدیم... چقدر بابتِ کارایی که باید می‌کردیم و نکردیم... 

یکیش حداقل یک بار خوندنِ لهوف! کتابی که جمهوری اسلامی هم ننوشته که یه عده بگن عاشورای حکومتیه(!) مقتلِ آقایی که خیلی زحمتِ ما رو کشیده... ما هم خیلی دم از عشقش می‌زنیم!