دیشب منزلِ یکی از همکارها بودم ب صرفِ ی مهمانیِ کاری. تقریبن همون جمعی که ی بار روایت کردم برای یکیشون استامینوفنِ بچه خریدم ک در کشورِ من ب وفور داره و در کشورِ خیالیِ او نداشت :) بیاستثنا همیش حرفِ دلار وسطِ دورهمیها بود و فحش و استهزای آقای رئیسی(!) دیشب اما همه یا در سکوت بودن یا در حالِ صحبتهای کاریِ خودمون(!) بعد از شام گفتم لقمه خیلی مهمه! خیلی! یکی پرسید چطور؟! گفتم لقمه تعیین میکنه آدم کِی از قیمتِ دلار حرف بزنه و کِی نَ! اول، همه از حرفم شوک شدن... چن دقیقهای ب سکوت گذشت... بعد تازه از داغیِ حرفم دراومدن و فهمیدن چی شد... یکی پرسید منظورت اینه ما حرومخوریم؟! گفتم نمیدونم! حرام اگ خورده باشیم کلا گوشهامون کر میشه و چشمهامون کور! حقیقت، اظهر من الشمس هم باشه باز ما میگیم ن! اما اگ خطا کرده باشیم و بعد فهمیده باشیم، لابد لقمۀ شبههناک خوردیم ک باید مراقبتِ بیشتر کنیم.
یکی ب حدی ناراحت شد ک پا شد رفت توی حیاط! اون یکی گفت چرا این حرف و میزنی؟! چی شده؟! گفتم از خیانتهای نکردۀ آقای رئیسی همیشه داستانسراییها داشتید(!) بعد از اغتشاشات این اولین باره دورِ هم جمع شدیم باز، اما از خدمتهای حقیقیش چیزی نگفتین(!) از قیمتِ دلار حرفی نزدید ک حاصلِ سفرهای مداوم و رایزنیهای همین آقاست... همین آقایی که معتقد بودید زبانِ دنیا بلد نیست(!) آقایی که میگفتید شش کلاس سواد داره(!) از رشد صادراتِ نفت حرفی نزدید... از کم کردنِ روی عربستانِ سعودی حرفی نزدید... از فتّاح... از هواپیمای ایرانی... حتی جالبه از جفنگیاتِ ظریف هم یادی نکردید ک خیانتهاش مرور شه... از آزاد شدنِ پولهای بلوکه در عراق حرفی نزدید... از این همه سفرِ آقای رئیسی با این همه دستاورد حتی در همین یک ماهِ گذشته هم حرفی نزدید... شمایی ک همیشه متخصصِ تحلیلِ گرونیها بودید و قیمتِ مسکن و خوراک و دلار و طلا و...
همه ساکتن... بهتره بگم خفه شدن! چون از شدتِ خشم صورتاشون سرخ شده و من ب سختی نفس کشیدنِ چندتاییشون رو دارم میبینم...
با لبخند ادامه میدم: لقمه! لقمه خیلی در فهم و تحلیلِ وقایع اثرگذاره!
ضربۀ کاریای زدم! اونقدر کوبنده ک صاحبخونه احساسِ خطر میکنه و نمیذاره کسی حرفی بزنه و درجا بلند میشه و با پذیراییِ بیموقع، سعی در عوض کردنِ فضا داره!
من دستبردار نیستم :) هشتگ مطالبه! وَ یکی از عزیزان برام نوشته بود من مطالبه بلد نیستم... من سوارِ مینیبوس ک میشم خودم ب هر بهانهای بحث و باز میکنم و میرسونم ب جایی ک بتونم برای مردم از خدماتِ دولتِ آقای رئیسی بگم. ن چون کشتهمردۀ آقای رئیسیام! ن! چه کارۀ منه؟! چی ب من میرسه؟! ححححح :) کشتهمردۀ هر کسیام ک برای اسلام دوندگی داره! برای ایرانِ اسلامی دغدغه داره! کشتهمردۀ هر کسیام ک بیحرف و شوو و زبونبازی مشغولِ کاره و خدمت! کشتهمردۀ هر کسیام ک برای عزت و استقلال و سربلندیِ من در دنیا و آخرت داره از خودش مایه میذاره! مطالبه یکیش همینه!
تو هفتۀ گذشته پنج بار تماس داشتم با صدا و سیما، ک بگم دربارۀ خدماتِ دولتِ آقای رئیسی کلیپها یا برنامههای کوتاهمدتِ باکیفیتی درست کنید مثلِ ایرانِ من یا فرزندِ ایران یا اون برنامهای که بینِ فیلمها احکام میگه و چقدر زیبا و مختصر و نیمهانیمیشنی کار شده. این ی وجهه از مطالبه.
تو هفتۀ گذشته هفت تماس داشتم با اماکن برای مغازههایی ک ب کشفِ حجابها خدمات میدن ک چهار موردش دقیقا اخطار پلمپ گرفتن و بساطِ هرزگیشون جمع شده. این ی بُعدِ مطالبه.
در جمعِ دوستانِ همراه و همفکر، ایدهپردازی کردم و دعوت به امر به معروفِ تبیینِ خدماتِ دولتِ آقای رئیسی و مرورِ خیانتهای دولتهای اصلاحات، موازی با فضای مجازی؛ چون الآن تا میگی تبیین، همه سراشون و میکنن تو گوشی و فضای مجازی رو چسبیدن! بابا مردم! مردم! مردم! مردم یعنی کفِ جامعه! یعنی تو صفِ نونوایی، یعنی تو مطبِ دکتر، تو نوبتِ داروخونه، تو تاکسی و اتوبوس و مینیبوس و مترو، تو مهمونی و دورهمی، تو محیطِ کار، تو جلسۀ اولیا مربیانِ مدرسه، لبِ دریا برای تفریح رفتیم... سریع بحث و باز میکنیم و روال رو هدایت، بعد بدونِ اینک مستقیم اشاره کنیم موضوع میشه همونی ک ما میخوایم و شروع کنیم ب تبیین. شکرِ خدا تبیین هم در جبهۀ حق روشنه ک باید با سند و مرجع باشه، مثلِ جبهۀ باطل از دیدهها و شنیدههای توهمیِ شخصی نیست! تو پاساژ نشسته بودم منتظرِ خانم و بچهها، ی آقای مسنّ نشست کنارم. از هوا و در و دیوار شروع کردم ب حرف زدن و بحث رو هدایت کردم سمتِ گرونی و برگشت گفت خدا لعنت کنه رئیسی رو! خودش برج و ویلا داره، ما تو بدبختی! من هم مثلِ ی همعقیده نشستم پای حرفاش و گفتم هی... خدا لعنت کنه هر دروغگوی نونبنرخِروزخوری رو! میبینی چ ب روزِ مردم آوردن؟! :) طرف گفت بدبختمون کردن! گفتم حالا داری عکسِ ویلاش و نشونم بدی؟ گفت ن بابا! اونا ک عکسِ ویلاشون و در دسترس نمیزارن! من موبایل و درآوردم و عکسهای لاکچریِ حسن روحانی رو با ی سرچِ ساده از گوگل آوردم و نشونِ طرف دادم. گفتم چرا بابا! نگاه! روحانی گذاشته، حتما رئیسی و خامنهای هم گذاشتن. بیا با هم سرچ کنیم. هی سرچ کردیم... هی سرچ کردیم... هی سرچ کردیم... بدونِ اینک من چیزی بگم، اینقدر سرچ کردم جلوش ک خودش هم مجاب شد دست به گوگلِ گوشیِ خودش ببره، آخر سر برگشت گفت عجیبه از رئیسی و خامنهای چیزی نیست! من با شک و تردید گفتم پس از کجا ب من گفتی برج و ویلا داره؟! اونم همینجور ک مشغولِ سرچ بود گفت شنیدم(!) من اینجا خندیدم و گوشیم و بستم و گفتم زرشک! مردِ حسابی من نیم ساعته دارم دنبالِ شنیدههای تو میگردم؟! از روحانی و خاتمی این همه مدرک و سند پیدا کردیم، از رئیسی و خامنهای جز سادگی نبود تو اینترنت! اونم اینترنتی ک دستِ دشمنه و داره تاریخنگاری رو هم دستکاری میکنه! بعد تو میگی شنیدم؟! به تردید افتاد... با صدای نامطمئنی جواب داد چی بگم والا! انقد همه گفتن، منم شنیدم دیگ... درسته چیزی پیدا نکردیم اما تا نباشد چیزکی، مردم نگویند چیزها! گفتم الآن من برم ب خانمِ شما بگم من شما رو با ی خانمِ دیگه دیدم... پشتِ سرم هم خانمم بره بگ... چند نفر دیگ رو هم اجیر کنم برن ب خانمت بگن... حالا شما بیا خودت رو بکش ک با کسی نبودی، خانمت ببینه ما همه داریم میگیم با ی زنِ دیگه دیدیمت، ظاهرش هم نگه داره، دلش ب تردید میافته! خب اونجا هم جا داره ب شما بگ تا نباشد چیزکی، مردم نگویند چیزها! سکوت میکنه... وَ من ادامه میدم! اونقدر ک 45 دقیقه کنارِ هم حرف زدیم... من خدماتِ آقای رئیسی رو گفتم... حتی رسیدیم ب بحثِ رهبری ک خانم و بچهها دیگ رسیدن و باید میرفتیم خرید. شمارهم و گرفت. حتی خانمم و بچهها رو دید دعوتمون کرد منزلش ک سه تا خیابون بعد از پاساژه. من هم وعده دادم حتما ی بار زحمتشون میدیم.
همین! همینقدر ساده است! پیچیدگیِ خاصی نداره مطالبه و حرکت!
راستی! دیشب خونه همکارم فهمیدم دو نفر ک با هم برادرن، قهرن! ی قهرِ سه ساله! سرِ چ مسألهای مهم نیست! مهم اینه سه ساله قهرن! نمازِ اینا؟! روزۀ اینا؟! کارِ خیرِ اینا؟! سفرهای زیارتیِ اینا؟! صلۀ رحمِ اینا؟! اصلا دین ب کنار؛ قلبِ اینا؟! خاطراتِ اینا؟! اعصاب و روانِ اینا چی میشه؟!
خیلی ناراحت شدم! خیلی زیاد! ن واسه اینک این دو تا با هم قهرن... ن! اون جدا! واسه این ناراحت شدم ک دو تا بزرگتر... دو تا عاقلتر پا نشده میونۀ اینا رو بگیره و آشتیشون بده... اینا بعد از سه سال بخوان آشتی هم بکنن دیگ بینشون سرد شده و دیوار بالا اومده... سختشونه... آدمن دیگه! ناراحت شدم یکی این وسط نیست کارِ اینا رو راحت کنه... یکی این وسط نیست براش مهم باشه این دو برادر برگشتشون ب هم سهل شه... الله اکبر! نمیتونم تو کلمات حجمِ ناراحتیم و بیان کنم! تأکید میکنم ک ناراحتیم از صرفِ قهرِ این دو تا نیست... از اینه که ی عاقل... ی دیندار... ی انسان پا نشده وسطِ اینا رو بگیره... این دردناکتره... واسطهگریِ ازدواج شنیدین؟ خیلیها انجامش میدن و خدا خیرشون بده... اما واسطهگریِ آشتی و وصل رو چرا نمیشنویم؟! مشاورۀ طلاق و جدایی رو راحت باد ب غبغب میندازیم و برای این و اون تجویز میکنیم(!) اما وصل کردن چرا بلد نیستیم؟! خراب کردن و ک همه بلدن! هنر نمیخواد! عُرضه تو ساختنه! تو آباد کردن! پا شید ببینید کی دور و برتون قهره... آستین بالا بزنید... بزرگی کنید حتی اگر کوچکترید... عاقلی کنید... نذرِ عیدِ غدیر اصلا... من دیشب قلبم در فشار بود ک دو نفر سه ساله با هم قهرن... بعد خونوادهها کک نگزیدهشون! مادره... پدره... خواهره... برادره... عمویه... عمههه... خالههه... داییه... یعنی چی؟!
ب نیتِ مولا امیرالمؤمنین؛ علی بن ابیطالب علیه السلام، این دو نفر و وعده گرفتم برای شبِ جمعه بیان خونهمون و انشاءالله آشتیشون بدم. میخواستم کل خونوادهشون و بگم اما قلبم با خونوادهشون صاف نیست... سه سال این دو تا رو رها کردن گذاشتن با هم قهر باشن... یعنی چه؟! مگ پدر و مادری اینقدر بیفکر و بیعقل و سنگدل داریم ک اصلا قیامت و نماز و روزه و صلۀ رحمِ بچهشون و هم نفهمن، رحم و مروت و خون و عاطفه رو هم نمیفهمن ک گذاشتن اینا سه سال قهر بمونن؟! الله اکبر!
کل این پست رو زیرورو کنیم؛ حقالناسه! حقالناس! همون ک همه ازش دم میزنیم هرجا ب نفعمونه اما وقتی ب تکلیف و وظیفه میرسه سعی میکنیم ندیدش بگیریم! جعلِ خبر... شایعهپراکنی... تهمت و افترا... مسموم کردنِ فضای فکری... نشرِ ناامیدی... سیاهنمایی... بیتفاوتی... حتی زبانِ فارسی هم حقالناسه! از فردوسی بگیریم ک جوانی و ثروت و عزتش و پای حفظِ این زبان گذاشت، تااااااااااااااااا آیندگانی ک قراره با همین زبان، تاریخِ زندگیِ ما رو مرور کنن و عبرت بگیرن خدایی نکرده یا ب ما افتخار کنن انشاءالله!
وقتی زبانِ فارسی رو نامحترمانه آسیب میزنیم و اینجوری نصفه و نیمه مینویسیم ب بهانههای بدتر از گناه... یا مثلِ خودم لبریز از کلماتِ خارجی ک دیماه 1399 شروع کردم ب دقت در استفاده تا انشاءالله ملکۀ ذهن بشه و در نعمتِ زبانِ فارسی اهلِ تقوا شم... من با اطمینان میگم حقالناس گردنمونه! دیگ معلمها و نویسندهها و فرهنگیها و دغدغهمندها جای خود........!
از ما گفتن بود!
علیعلی