با ام‌یحیی مشورت کردم ببینم می‌تونه جشنِ روزِ دختر رو قبول کنه یا نه که شکرِ خدا حرفم تموم‌نشده با ذوق قبول کرد و سریع برگه آورد سین برنامه بریزیم؛ مشورت کردم چون ما کارامون با همه، حتی امورِ اجراییِ من بیرون از خونه، وَ جشنِ دختر هم بیش از پیش بار رو روی دوشِ ام‌یحیی می‌ذاره، من که اون روز نمی‌تونم خونه باشم و کمک کنم، همه‌چیز می‌افته روی دوشِ خانوم و دخترم. 

با بچه‌ها مشورت کردم ببینم می‌تونن چند روزی فشارِ کاری تحمل کنن و مسؤولیتی دوچندان بپذیرن و کادرِ اصلی روزِ جشن باشن یا نه؛ مشورت کردم چون ایامِ امتحاناته، دخترم درس‌هاش سنگینه، پسرم بعد از کفالتِ یحیی سرش با بچه شلوغه و تحت هر شرایطی مراقبِ اولِ یحیی باید اون باشه و ما هم باید مراقبت کنیم این کفالت و مسؤولیت براش شیرین و تجربه‌آموز باشه، نه زننده و موجبِ طغیان، بنابراین باید کمک‌حالش باشیم و شرایطش رو درک کنیم. 

از ملّا اجازه گرفتم روزِ دختر رو برای دخترای روستا و حتی روستاهای اطراف جشن بگیریم و یه مهمونیِ دخترونه منزلِ ما برگزار شه؛ اینجا خانه سالمندان نداره چون احترام به بزرگترا ضرورته، امروزی‌ها و کلِ برادرانِ لیلا اسمش و میذارن ترس و بردگی(!) ولی اینجا هنوز بزرگا حرمت دارن، با این اجازه گرفتن هم حرمتِ بزرگترِ روستا رو نگه داشتم، هم مانعِ تک‌روی جلوه دادنِ خودم شدم، هم بابِ تعامل برای ما بازه چون بالاخره این روزِ مذهبیِ ماست، هم به یه رسانه و پشتوانۀ قوی وصل شدم، چون وقتی ملّا اجازۀ کاری رو بده، خبر به گوشِ همه می‌رسه و اشتیاق برای مشارکت دوچندان می‌شه. 

یک روی برگه برای کادرِ اصلی که خودمون هستیم تقسیمِ کار کردیم؛ صحبت با خیّرها برای جور کردنِ هزینۀ هدیه با من، کلیۀ خریدها با من، ایّاب و ذهابِ دوستای دخترم و برخی دخترانِ مناطقِ اطراف با من، تمیزی و آماده‌سازی و تزئیناتِ خارجیِ خونه (حیاط و ایوان) با من و پسرم، دعوت از دخترها با دخترم، دعوت از برادرِ دخترها با پسرم (توضیح می‌دم در ادامه)، تمیزی و آماده‌سازی و تزئیناتِ داخلیِ خونه، پختنِ کیک و آماده‌سازیِ خوراکی‌ها با دخترم و همسرم و احیانا اگر از اهالی دوست داشتن بیان و قبل از جشن هم کمک باشن، پیدا کردنِ بازی_مسابقه برای دخترهای کوچیک و پیدا کردنِ موسیقی‌های مناسبِ روز دختر با دخترم، چکِ مواردِ انتخابی از نظر فرهنگی و مذهبی با من، مهیا کردنِ لوازمِ بازی‌های منتخب با پسرم، طراحیِ مسابقه برای دخترانِ بزرگ با ام‌یحیی، انتخابِ هدیه با لحاظ مسائل فرهنگی و مذهبی، خونوادگی و دورِ هم که بچه‌ها هم نسبت به خریدِ بافکر دقیق بشن، کادو کردن هدیه‌ها با من و پسرم، مسؤولِ اجرای مسابقات و بازی‌ها همون روز از بین دخترای منطقه انتخاب می‌شه (توضیح می‌دم در ادامه)، مسؤولِ تقسیمِ کارِ روزِ جشن با ام‌یحیی، نگهداری از یحیی با کل خونواده و با توجه به شرایط و بسته به ضرورت که کی در لحظه سرش خالی‌تره و می‌تونه یحیی رو تقبل کنه، وَ مسؤولِ زیرصدای کلِ این اجراییات با گریه‌های گاه و بی‌گاه و تلطیفِ سختی‌های کار و کمی برهم زدنِ برنامه‌ها، با یحییِ بابا :)

یک روی برگه جدول‌کشی شد و چهار ستون برای جزئیات کشیده؛ برنامه - محتوا - زمان - مجری. قبل از پر کردنِ این جدول با هم مشورت کردیم و به این نتیجه رسیدیم برنامه باید طی دو ساعت انجام شه. 120 دقیقه برای این منطقه و این مخاطب کافیه. چون دخترها اجازه ندارن زیاد بیرون باشن. از طرفی وقتی ساعتِ برنامه‌ای طول بکشه خستگی میاره و دافعه‌ ایجاد می‌کنه. پر کردنِ مفیدِ ساعاتِ طولانیِ یک برنامه هم مهارت و دقتِ زیادی می‌طلبه. وقتی وقت طولانی بشه و باز، مخاطب مشغولِ کارای دیگه می‌شه و دیگه با برنامه همراهی نمی‌کنه. هرج‌ومرج و بیهودگی شروع میشه و از هدف دور می‌شیم. 

بالای همین برگه هدف رو نوشتیم: القای اهمیت و عزت دختر به منطقه. خدا رو شکر هنوز کسی زیرِ بارِ کج‌فهمی‌ها نرفته و روزی به اسمِ پسر رو در تقویم باب نکردن و ان‌شاءالله هم نکنن... این‌که پسر بودن فی نفسه ارزش و مقامی نداره رو سخت می‌شه حتی به مذهبی‌هایی که حدیثِ دختران، حسنه‏‌اند و پسران نعمت رو می‌دونن، فهموند چه رسد به غیرِ مذهبی‌ها! اما اگر روزی بدعت‌ها زورش بچربه و روز پسری هم در تاریخ ثبت شه، چون ما اون روز رو جشن نمی‌گیریم و حتی به رسمیت نمی‌شناسیم، این تک بودنِ روزِ دختر تو این منطقه ان‌شاءالله به چشم میاد و تلنگری میشه. این ثقل بودنِ موجودیتِ دختر در خلقت باید به تدریج و عملی تزریق شه، کلاس‌بردار و آموزشی نیست. وَ این عملکرد به دوشِ مذهبی و ولایی‌هایی هست که مکتبِ فکری‌ای دارن که توش اکثر الخیر، فی النسائه

برنامه‌ها و محتوا و زمان و مسؤولشون برای دو ساعت به ترتیب از این قرار شد: (برای هر برنامه تا 5 دقیقه زمانِ خطا هم گرفتیم که کم و زیادی شد در جریان باشیم)

1. رسیدنِ تمومِ مهمان‌ها و جمع شدن دورِ هم با پخشِ موسیقی: موسیقی‌ها باید حتما محتوای مناسب داشته باشه، ترجیحا از مولودی استفاده نمی‌کنیم تو منطقه‌مون، مثلا تا الآن دخترم آهنگِ ریحانۀ حسین حقیقی رو پیدا کرده که تأیید شده و آهنگِ من یه دخترم که برای جشنِ تکلیفِ بیت رهبری خونده شد، درسته مالِ جشنِ تکلیفه اما محتواش برای ما مناسبه. چند تا آهنگ دیگه هم پیدا کرده بود که چون خیلی قِردار بود یا شعرش فاخر نبود یا خواننده‌ش مقید به کارِ هدفمند نبود، رد شد. مسؤولِ صوت هم یکی از دخترای منطقه خواهد بود. برای انتخابِ این دختر از بینِ خجالتی‌ها می‌گردیم. اونا که روی تو جمع حرف زدن ندارن. چون قراره فقط یه گوشه مراقبِ کم و زیاد و وصل شدنِ صدا باشه و حرف زدن نداره، شروعِ خوبی برای تو جمع بودنه، در عین حال هم مسؤوله و در دید و ان‌شاءالله کمک می‌کنه کمی خجالتش بریزه: 15 دقیقه

2. تلاوتِ سورۀ کوثر: از دخترای مهمان یکی رو ام‌یحیی انتخاب می‌کنه. ملاکِ انتخاب؛ کمال بودنِ قرائته از هر نظر چون اینجا برخلافِ بچه‌های شیعه... روی قرآن و تلاوت و حفظ با بچه‌ها خیلی کار می‌کنن و اغلب همه اینجا قاری‌های خوبی هستن، بنابراین هرچه قرائت به کمال نزدیک‌تر، تشویق به امور قرآنی هم عمیق‌تر صورت می‌گیره. اما مثلا در شهر اگر بودیم یا در محله‌مون در مشهد، سطح و بالا نمی‌گرفتیم که دختر همسایه بگه اوووو! من که اصلا نمی‌تونم این‌جوری بخونم پس هیچی! نه! تو شهر سطح و به قدرِ همون مخاطب می‌گیریم و متأسفانه همین که یک نفر بتونه شمرده و محترم و درست سوره رو ادا کنه کفایته که بقیۀ دخترها ترغیب بشن به درست‌خوانی و شمرده خوندنِ قرآن: 5 دقیقه

3. خوش‌آمدگویی ام‌یحیی و تبریکِ مختصری به دخترا: 5 دقیقه 

4. پذیرایی همراه با موسیقی: میوه و شیرینی و هر خوراکی‌ای که بخریم در سطحِ دسترسِ کل منطقه است که بچه‌ای اینجا نخوره و بره خونه به خونواده‌ش بگه و خدایی نکرده اونا نتونن تهیه کنن و شرمنده شن، احتمال زیاد انبه و خرما و بستنی پاکستانی و شیرچای برنامه‌مونه که روالِ پذیرایی اینجاست. فقط یک مورد قراره اضافه بخریم و اون هم لواشک هست چون خوراکیِ مقبولِ دختراست و موجبِ خوشحال شدن و اختصاصی شدنِ جشن‌شون می‌شه. اگر مخاطبِ در سطحِ رفاه داشتیم حتما پاستیل هم می‌گرفتیم اما اینجا در سطحِ رفاهشون نیست و خوراکیِ لوکس میشه و ترویج تجمل. با انتخابِ ام‌یحیی چند نفر دخترای لجوج و تک‌رو انتخاب می‌شن برای پذیرایی و کمک که در تعامل و اجبارِ رابطه قرار بگیرن و دو ساعتی هم شده دیگرگرا شن. زمانی تعیین نمی‌کنیم و هم‌زمان برنامۀ بعد رو شروع می‌کنیم چون جمعیت زیاده و صبر کنیم برای پذیرایی نیم ساعتی وقت می‌بره و هرج‌ومرج میشه. 

5. برگزاری بازی-مسابقه برای دختر کوچولوها: بازی‌ها حتما باید در سطحِ منطقه باشه، مثالش و از کتاب می‌زنم چون هنوز پسرم بازی پیدا نکرده، مثلا اینجا کتاب قصه‌ای که توش پسربچه حمامی می‌ره که وان داره یا از خیابونی رد می‌شه که چراغ راهنمایی داره نمی‌خونیم، چون بومیِ منطقه نیست و سبکِ زندگیِ غریبه است. نه وان اینجا وجود داره، نه چراغ راهنما. هم درک و میاره پایین و هم ترویجِ شهرگرایی و احساس سرخوردگی برای بچۀ روستا میاره. بنابراین بازی هم وسایلش باید با منطقه جور باشه، بیهوده و صرفِ خنده و شادیِ الکی هم نباشه، خنده‌دار و شادی‌آفرین باشه اما آموزنده. مثلِ بازیِ مَحرم و نامَحرم که شعر می‌خونن مثلا پسردایی در می‌زنه، می‌خوام برم در و وا کنم، حجاب کنم یا نکنم؟ بعد بچه‌ها باید جواب بدن: 25 دقیقه

6. برگزاری مسابقه برای دخترهای بزرگ: چون اغلب با ام‌یحیی جلسۀ کتاب‌خوانی دارن، فکر می‌کنم سؤال از کتاب‌هایی که با هم خوندن دربیاره یا حالا هر گزینۀ دیگه‌ای: 20 دقیقه

7. یه گپ و گفتِ مختصر با موضوعِ تحسینِ هنرها و استعدادهای شخصیِ هر کدوم از دخترهایی که حضور دارن (طبق شناخت‌مون یا شهرتِ اون دختر از هنرش، موقع دعوت می‌گیم نمونه هنرش رو هم با خودش بیاره، موردی داریم که هنر و مهارت نداره، اما درس‌خونه، می‌خوایم بگیم کتابای درسیش و بیاره و به عنوانِ استعدادش کتابای درسیش و نشون بدیم و از تلاشش صحبت کنیم، کارنامه و نمره‌ش و نشون نمیدیم چون نمره هنر و استعداد نیست، بلکه تلاشی که برای گرفتنِ اون نمره شده رو می‌خوایم نشون بدیم، اون صبر و دندون روی جگر گذاشتن برای تحصیل رو، کتابی که این‌قدر خونده شده و نکته‌برداری شده که برگه‌هاش مثلا کهنه شده): 20 دقیقه

8. آوردن کیک و آرزو کردن و فوت کردنِ شمع و اهدای هدیه‌ها: کیک رو خونگی و ساده انتخاب می‌کنیم که بشه با کمترین هزینه، در بزرگترین ابعاد یا دو_سه تایی درست کنیم، چون جمعیت خیلی زیاده اینجا. این کیک آورده میشه وسطِ دخترا، یه شمعِ دخترونۀ خوشگل هم براشون می‌ذاریم روش، روشنش می‌کنن، تو این فاصله بین دخترا کاغذ و قلم توزیع می‌شه و ازشون می‌خوایم بزرگترین آرزوشون رو برامون بنویسن یا کوچولوها که مدرسه نمی‌رن نقاشی بکشن، یه ده دقه‌ای مهلت میدیم و بعد برگه‌ها رو جمع می‌کنیم و ام‌یحیی می‌گه چشماشون و ببندن تا همه دورِ هم دعا کنن خدا آروزهاشون و به دست و همتِ خودشون برآورده کنه و تو این فاصله دخترم و ام‌یحیی و حالا هر نفرِ دیگه‌ای که کمکی گرفته بودن، برفِ شادی رو آماده می‌کنن که دخترا آمین گفتن و چشماشون و باز کردن برفِ شادی روی سرشون بپاشن و همه با هم شمع و فوت کنن. بعد هم برشِ کیک و هم‌زمان اهدای هدیه‌شون و تمام: 30 دقیقه

هدیه رو حقیقتا هنوز به نتیجه نرسیدیم، نمی‌تونم درباره‌ش چیزی بنویسم اما حتما باید با منطقه جور باشه، ابزار و بهانۀ گناه نباشه (مثلا لوازم آرایشی و لاک و این چیزا)، خیلی خارج از نیازِ منطقه هم نباشه که ذوقی برای دخترا نیاره (مثلا کتاب برای این منطقه هدیۀ جذابی نیست و با این‌که چند نفر از دخترا هستن که واقعا با هدیه گرفتنِ کتاب شاد می‌شن اما حتماِ حتما هدیه‌ها باید یکسان باشه تا شادی بیاره نه دلسوزی و حسادت، نهایت رده سنی فقط هدیه‌ها فرق کنه، اما هم‌رده‌ها هدیه‌شون حتما یکی هست، مثلا به یکی جامدادی نمیدیم به اون یکی هم‌سنش کفش! نه! یا به هر دو جامدادی، یا به هر دو کفش) 

برگۀ آرزوهاشون و می‌خوایم برای یه سری بررسی‌ها، اون‌چه که قابلِ برآورده شدن باشه رو راهش و مهیا می‌کنیم به دستش بیاره، براش به هیییییچ عنوان نمی‌خریم! از اولین اردو جهادی‌ای که رفتم تا همین الآن حتی یک گلِ سر هدیه ندادم به عزیزانِ کم‌برخوردار! حتی یک آرزوشون و من به تنهایی برآورده نکردم! ان‌شاءالله هرگز هم چنین خطایی نمی‌کنم که مناعتِ طبع رو از انسانی بگیرم و به اسمِ محبت و انسانیت و کار خیر و کار جهادی، فطرتِ تلاشگرِ منیع و عزیزش رو محتاج و خواهَنده کنم... نه! مثلا اگر یکی نوشته بود دلم دوچرخه می‌خواد، براش کاری سطحی و شده فرمالیته حتی، می‌سازم، که مدتی انجام بده و در ازای اون کار به عنوانِ مزد دوچرخه‌ش و بگیره، مثال می‌گم و فکرنشده، مثلا بیست روز کمک‌حالِ ماسی باشه در نون پختن و بعد از رضایتِ ماسی، مزد بگیره. 

برادرِ دخترها رو چرا دعوت کردم؟ قراره هر دختری که برادر داره، برادرش بیاد جشن، با پسرم تو حیاط هستن، مسؤولِ جفت کردنِ کفش‌ها، مراقبِ فضای بیرون که خواهراشون داخل راحت باشن. عملا نخودسیاهه امااااااا برادرها دو ساعت خادمِ خواهراشون شدن... من اینجا در بحثِ مذهبی نمی‌تونم اما اگر شهر بودم حتما کارت درست می‌کردم برای روی سینۀ پسرها و روی کارت می‌نوشتم: خادمِ خواهران... در عینِ رعایتِ حریم (در شروعِ جشن باید درِ بیرونیِ حیاط بایستن که صدای دخترها هم شنیده نشه) مثلِ شیر مراقبِ خواهراشون هستن و همۀ دخترای توی خونه می‌شن خواهراشون که مراقبشونن... برای این کار سن تعیین کردم البته، بالای 9 سال رو نمی‌پذیریم! فقط تا 9 سال. پذیرایی و هدیۀ مخصوصِ پسرها هم شاملِ اینها می‌شه که بعد از دو ساعت خدمت کردن به خواهراشون با دستِ پر و حالِ خوش برگردن خونه ان‌شاءالله. 

دیگه خونه و ایوون هم شرشره‌بندی و بادکنک و تزئین خواهد داشت. 

 

 

* جشنِ روزِ دخترِ خودم، شب و بعد از جشنِ همگانی به قوتِ خودش باقیه. برای دخترِ خودم مثلِ هر سال چندین هدیه می‌گیرم و ازش خواهش می‌کنم اینها درون‌خانوادگی بمونه و به دخترا نگه که دلشون بسوزه، فقط بگه پدرم هم برام جشنِ جدا گرفت که پدرهای دیگه بشنون برای دخترِ خودمون وقتِ مجزا و اختصاصی گذاشتیم. اما هدیه‌ها و برنامه‌های خونوادگی‌مون بین خودمون بمونه. حتما برای دخترم، مثل هر سال با پسرم می‌رم خرید. وقت گذاشتن، ذوق داشتن و تعددِ هدیه خریدن برای دخترم رو باید عملی در رفتارِ پدرش ببینه پسرم. پسرم هم همیشه هدیه‌های متعدد برای خواهرش می‌خره. برای حینِ خرید هم خودم و آماده می‌کنم برای حرفای پدر_پسری که به زبونِ خودش مرکزیتِ وجودِ دختر رو در عالم باز هم براش توضیح بدم، فکر می‌کنم امسال با فِداها ابوها ماجرا رو براش پیش ببرم.

* این پست رو در سریع‌ترین حالتِ ممکن نوشتم چون کلی کار دارم و اگه یحیی بیدار شه کار بی کار :)