این هم پستی که به دزیرۀ عزیزم قولش رو داده بودم:
قبل از موارد، باید این رو بگم که هیچ کدوم از این کارها جدید نیست و ربطی به ماجرای زن، زندگی، بردگیِ روغنفکرا نداره، ینی اساسا زیرساختِ هیچ کدوم از این کارها ربطی به اغتشاشِ خاصی نداره، امر به معروف و نهی از منکر به گردنمون واجبه و خب تا جایی که یادم میاد سعی داشتم بهش پایبند باشم، خودم کمتر، همسرم خیلی بیشتر. شاید شاید چیزی که فقط ممکنه جدید باشه، جدیت و برنامهریزی برای بخشِ فرهنگیشه که از بعد از آذرماه یه مقدار عمیقتر روش وقت گذاشتیم و کمی بهروزش کردیم.
1. تذکر زبانی: از وقتی مسیرم و جدی شناختم و حجابم کامل شد، این تذکر رو داشتم. ینی حتی قبل از ازدواجم. اما با ازدواج جدیتر شد چون حامی دارم دیگه. اما اینطور نیست که همیشگی باشه، معمولا بستگی به برداشتم از طرفِ مقابل داره؛ مثلا اگه دختر یا خانومی همراه با مادر یا زنِ مسنّ دیگهای بود که اون خانمِ مسنّ حجابش بهتر بود، حتما تذکر میدادم چون تو ذهنم اینطوره که بعد از من کسی تذکرم و خنثی نمیکنه و چه بسا طرفدارِ حجاب هم باشه و اونم تشویق به حجاب کنه. یا به دخترای جوانِ تنها اغلب تذکر میدم، چون جای خنثی شدنی نیست، رفتارِ بدی هم کنه، باز فرصت داره روی حرفم فکر کنه، اما معمولا به دو_سه نفر بدحجاب چیزی نمیگم، هم ممکنه همدیگه رو به بیحجابی جسور کنن، هم احتمالِ درگیری هست. اما یه وقتایی هم شده که نه، دیدم دو_سه نفریان ولی این حس بهم القا شده که گروهِ وقیحی نیستن و صرفا غافلن، بهشون تذکر رو دادم و اتفاقا درست هم حدس زدم و گاهی اثر داشته. این مخصوصِ این چند ماه نیست، میگم همیشه اینطور بودم، واقعا ملاکِ خاصی هم ندارم، صرفا یه بررسیِ چندثانیهای تو ذهنم اتفاق میافته و بعد هم انجامِ وظیفه میکنم. خب مواردی هم داشتم که ترسیدم و اینطور بهم القا شده که طرفم خیلی وقیحه و اگه چیزی بگم ممکنه درگیر شیم و نگفتم یا از طریق اعمالم سعی کردم نهی از منکر کنم؛ مثلا اخمی کردم، چادرم و مرتب کردم، نچنچ کردم و از این کارا. یه وقتایی هم هست اینقدر از شدتِ منکر منزجر شدم که به محاسبه هم نرسیدم و غیرتم به جوش اومده و رفتم جلو و تذکر دادم :) مثلا چند سال پیش یادمه تو خیابون قرنیِ مشهد، میرفتم خرید که یه دخترِ جوانی با وضعی که اصلا قابلِ بیان نیست داشت از خیابون رد میشد و گردنِ همه هم سمتِ اون کج شده بود، اما هیچکس بهش چیزی نمیگفت(!) اینقدر خونم به جوش اومد که رفتم جلوش و گفتم این چه وضعیه؟! خجالت بکش! برگرد خونهتون به وضعت برس بعد بیا خیابون! که دختره از ترسِ من دوید و فرار کرد :) الآن هم شهر که میریم یا دریا، اغلب میگم و گاهی هم نه، من چیزی نمیگم، ولی همسرم همیشه تذکر لسانی رو داده، حتی دیدم دیده یه خانوم داره تذکر لسانی میده، برای دلگرمیِ اون خانوم، اونم تذکر داده. کلا هم عقیده داره وقتی جایی کسی تذکر میده، بریم و چند تا بشیم و پشتِ هم دربیایم. نه برای تنش ایجاد کردن، ابدا! اتفاقا تذکر لسانیِ همسرم خیلی کارِ فرهنگیه، من با اون جملهبندی و طمأنینه و موقعیتسنجی نمیتونم، اما دیدم که وقتی پشتِ آمر به معروفی درمیاد چقدر وجهۀ دین قدرتمند به چشم میاد و طرف مجبور به رعایت میشه.
2. کارِ فرهنگی: شاگردبنّا گفت قشنگ با دستهبندی تقدیمتون کنم که بشه از پست یه خروجیِ بهدردبخور گرفت :) برای همین من هم کارِ فرهنگی رو به چهار بخش تقسیم میکنم: برای خانواده، برای فامیل، برای همسایه، برای جامعه.
در خانواده و فامیل رو بعد از ازدواج و با پیشنهادِ شاگردبنّا شروع کردم. شاگردبنّا گفت اگه دغدغۀ دین داریم، ما باید بشیم خونوادۀ آغازگرِ مهمانیها. بعد مدوّن و بابرنامه تاریخِ یکساله ریختیم برای مهمانی دادن. نه اونقدری زیاد که خودمون و بقیه خسته شن، نه اونقدر کم که دیگه نشه کاری کرد. قبلا هم فکر کنم نوشتیم که از دلِ مهمانیها باب کردیم قرضِ مقروضها رو بدیم، جوانها رو سامون بدیم، کشفِ استعداد کنیم و از استعدادها استفاده کنیم، سبک و سیاقِ مهمانیِ کمخرج رو رواج بدیم و از این موارد. بعد از 17 سال شاید فقط نوجوانها و بچههای فامیل و برخی جوانهاشون به سمتِ اهدافی که ما چیده بودیم کشیده شدن و بزرگا نه خیلی... همچنان اصرار بر روشها و سیاقهای غلط... چند سالی هم که مهاجرت بودیم خب وقفه در کارِ حضوری بود و اثر رو کم میکرد، اما یکی از اهدافمون همین بحث حجاب بود. مثلا شاگردبنّا اصرار داشت ما که به حجاب مقیدتریم مهمانیِ فامیلی داشته باشیم که بچههای فامیل ببینن یه خانوم هست که با حجابِ کامل میتونه مهمانیِ سنگینِ خونوادگیِ ما رو مدیریت کنه، در کنارش موارد دیگری هم دیده میشد که کم و بیش اثر گذاشته، مثلا کمک دادنِ شاگردبنّا به من، جداسازیِ خانمها و آقایان، زمانبندی داشتن، برنامه داشتن و به بطالت نگذشتن، و کلی موردِ دیگه. برای بحثِ حجاب کلا در همۀ بخشهای فرهنگی تأکید روی عمله، یعنی ما مستقیم اصلا و ابدا روی حجاب کار نکردیم، روی هیچ بخشی از دین کار نکردیم، مستقیم اصلا جواب نمیده! من برای بچههای تا قبل از مدرسۀ فامیل، کتاب خریدم، با پارچه عروسک انگشتی درست کردم، وقتی کارای مهمانی رو میکردیم و دورِ هم مینشستیم، براشون نمایش عروسکی اجرا میکردم. این اواخر از کتابای خانم کلر ژوبرت خیلی استفاده میکردم مشهد بودیم، تو فامیل خواهناخواه نوجوانها هم جذب میشن، بعد من از اونا کمک میگرفتم، بدونِ اینکه بگم هدفم چیه، صرفِ اینکه بچهها رو دوست دارم و براشون برنامه ریختم بهشون خوش بگذره، میدیدم اونا هم دورمون جمع شدن، میدادم اونا اجرا کنن.
یا همیشه حواسمون بود کدوم دختری در فامیل به سن تکلیف میرسه و براش هدیه روسری میبردم. قشنگ دو_سه تا از دخترای فامیل الآن ماشاءالله بزرگ شدن اما یادشونه فقط من یادم بود به تکلیف رسیدن و براشون روسری قشنگ هدیه بردم :)
یا برای عروسکاشون چادررنگه میدوختم با چه سلیقهای و کادو میبردم :) فکر کنم یه 10_15 تا باربی رو تو فامیل من چادری کردم :))
با نوجوانها طرحِ رفاقت میریختم، البته خودم در کارِ کودک بااستعدادم، شاگردبنّا در کار با نوجوان. با هم مشورت میکردیم و به قولِ شاگردبنّا بدونِ هیچ توجهِ اضافیای یا زور زدنی که نوجوانها جذبِ من بشن، فقط صبر میکردم هر کدوم از نوجوانهای فامیل سمتِ من کشیده میشد با رعایتِ بحث صداقت و احترام، باهاش رفیق میشدم. در عینِ حال بحثِ بهروز بودن و شاخص بودن در تحصیل هم خودش جذب داشت براشون. جدا از این فقط یه برنامه داشتیم که کلِ نوجوانهای فامیل رو جمع کنیم و کشفِ استعداد داشته باشیم که بعد برنامهریزی کنیم و از همدیگه استفاده کنیم. این برنامه هنوز هم توی فامیلِ ما برای همه جذابه :) چون برای نوجوانهامون راهِ اقتصادی باز کرد. یعنی اینطورکه مثلا دخترِ خواهرشوهرم عربیِ قویای داشت، خب در قبالِ آموزشِ نقاشی از دخترِ اون یکی فامیل، قرار شد بهش عربی یاد بده. یا اونی که خدمتِ متقابلی نداشت، هزینه بگیره، هزینه کم و منصفانه اما بگیره. خب شاید بگید اینا ربطش به حجاب چیه؟! ربطش اینه که مدیرِ بخشِ دخترا من بودم و مدیرِ بخشِ پسرا همسرم. من بازم یادآوری میکنم که هیچ کارِ مستقیمی اونطور که باید اثر نداره! اما کارِ غیرمستقیم ِ طولانیمدت چرا! من وقتی با این دخترا بودم، تو دلِ همون فرصتای به ظاهر بیربط به حجاب، کلی روی بحثِ حجاب میتونستم کار کنم. مثلا وقتی برادرِ دخترِ یکی از اقوام که کلاس هفتمیه واردِ اتاق میشد، من داشتم باهاش ریاضی کار میکردم و لباسِ شیک و پیکِ مهمانی به تن داشتم و روسریم برداشته بود، اما سریع روسری سرم میکردم و با اینکه پسربچه به بلوغ نرسیده بود، اما مراعات میکردم. این به مرور روی اون دختر اثر میذاشت. یا احکامِ وضو و روزه رو تو همین رفتوآمدها نشون میدادم. مثلا یکی از دخترای نوجوانِ فامیل یه بار برام لاک هدیه آورده بود. بعد از کلی ذوق کردن و تشکر و چشمهای قلبقلبی رفتم بذارم تو اتاقم، گفت به دستتون نمیزنید؟ گفتم فدات شم تا دو ساعت دیگه پدرت اینا میان خونهمون مهمانی، نامحرم نباید ببینه لاکم و! مهمانی که تمام شد، شب برای خودم و شاگردبنّا میزنم. یادمه همونجا به دستای لاکزدهش نگاه کرد و بعد ازم پد گرفت که پاکشون کنه. یا مثلا شاگردبنّا دغدغهش همیشه نمازِ اولِ وقته، دقیقا وقتی میره با پسرای فامیل فوتبال بازی کنه که چهل دقیقه یا یک ساعت بعدش اذانه. میخواد دقیقا تو اوجِ بازی باشه که صدای اذان بلند شه و اون بازی رو رها کنه و بره نماز. و واقعا دیدم همین چقدر اثرگذار بوده و هنوز که هنوزه یکی از خانمهای فامیل، میگه اینکه پسرم نمازخون شده اثرِ شاگردبنّاست.
برای همسایهها بیشتر بحثِ مهربانی هست. الآن همینجا هم که هستیم، این اخلاق و بردباری و مردمداری بیش از همه مؤثره. خب ما اینجا چند نفر رو چادری کردیم بدونِ اینکه چیزی بگیم یا حتی مشخصا بحثِ کتابخونیمون حجاب باشه! اصلا شما اینجا هر کارِ ما رو زیرِ ذرهبین ببرید تا فرسخها ردی از حجاب و دین و مذهب پیدا نمیکنید، این همونه که عرض کردم کارِ مستقیم نباید باشه، ولی شکرِ خدا چند نفر چادری شدن، و بقیه هم حجابشون درست شده. اینجا لباسها بلنده اما یقهها مثلِ لباسِ هندی باز بود و پایینتر از گردنِ خانمها همیشه در دید، شالها هم با اینکه بلند بود، اما درست بسته نمیشد. من همون اول نرفتم حجاب رو درست کنم، نه، میومدن جلسه کتابخونی، موقعِ رفتن، داشتم خداحافظی میکردم، میبوسیدمشون یهو میگفتم عه! فدات شم گردنت و نامحرم میبینه، بذار برات گیره بیارم، میرفتم گیره میآوردم و شالش و قشنگ دور تا دورِ سر و گردنش میبستم. اینقدر این موارد رو رعایت کردم که دیگه متوجهش شدن و حالا خانمهای همسایهم اینجا و حتی چند روستا اینطرف و اونطرف که در رفتوآمدیم، گردن و موی پوشیده دارن و جوراب هم پا میکنن.
تو مشهد هم شاگردبنّا میگفت همیشه یه روز در هفته یه چیزی درست کن به نیتِ امام حسین علیه السلام و ببر برای همسایهها. بعد تأکید داشت اون روز بهترین و شکیلترین حجاب رو داشته باشم. همسایه دیوار به دیوار بود ها، ولی قشنگ ساقِ دست میذاشتم، روسریِ همرنگ، چادر رنگۀ مهمانی و تمیز و مرتب، براشون مثلا یه لیوان شربت میبردم میگفتم رزقِ امام حسینه، برای شما هم آوردیم. از این یکی کلی خاطرۀ قشنگ داریم :)
منظور از برای جامعه هم همون مدل کاراییه که شاگردبنّا برای دزیره جانم نوشته که مثلا ما با همکلاسیهای بچههامون در مدرسه در ارتباطیم، ماهی یک بار معمولا دعوت میکنیم و برای اونها هم برنامههای غیرمستقیم داریم. روزایی که جلساتِ مدرسه است با شکیلترین پوششِ میریم. شاگردبنّا میگه توضیح بده از شکیل یعنی تمیز و مرتب و اتوکرده، نه حجابِ تزئینی به بهانۀ جذب! راست میگه! خیلی از مذهبیها به بهانۀ جذب، حجابِ فاطمی رو دارن جورِ دیگهای معرفی میکنن... نه! ما از اوناش نیستیم! حجابِ فاطمی یعنی همون حجابی که نگاهها رو از ما برمیداره و ما رو میپوشونه، یعنی رنگهای تیره و معمولِ عرف، چادرهای معمولی و پوشیده، اما اتوکشیده، تمیز، مرتب و تا حد ممکن سِتشده. حتی دخترم که نوجوانه رو هم مقید به حجابِ فاطمی بار آوردیم نه هر پوششی به اسمِ حجاب.
یکی از دلایلی که سلام فرمانده رو هم به عنوان موسیقیِ مرجع برای نوزادمون و بچههامون موردِ تأیید داریم، جدا از اینکه تأییدِ رهبری هست، با موسیقیش نمیشه قر داد(!)، محتوای درست داره، بحث نظم، تفکیک جنسیت و حجاب بچههاست. نظم که اولویت و ضرورت برای مذهبیها باید باشه و اگرچه نیست... و اصولا مذهبیها هر کارِ بینظمی رو لقبِ جهادی و هیئتی میدن و چه ظلمی که در حقِ جهادِ منظم و هیئتِ منظم دارن میکنن... برای همین هر کارِ سمعی و بصری که برای بچهها میذاریم حواسمون هست حتما منظم باشه در همۀ ابعاد که این نظم به بچهمون القا شه، هم شبیهِ سرودهای ظاهرا مذهبیِ دیگه دختر و پسر قاطی نیستن و حجاب هم اساسی بهش رسیده شده و جلوی چادرِ دختری تو سرود باز نیست، ساقِ دست دارن و روسریها با پوششِ کامل بسته شده.
از کارای دیگه برای جامعه هم ورزیده کردنِ محجبهها در همۀ ابعاد هست که یک موردش رو اگر یادتون باشه نوشتم که گروهِ دخترا رو هر جمعه در مشهد کوهنوردی میبردیم. جدا از اینکه حضورِ دستهجمعیِ دخترای چادری روی کوه چقدر برای بیحجابها اذیتکننده بود، از اون طرف برای خودِ دخترای محجبۀ ما اثرات خوب داشت و قبلا بهش پرداختیم. یا مثلا دخترم متوسطه اول که بود، شاگردبنّا تو دیماه کلِ کلاسِ دخترم و دعوت کرد پیتزا و بعد هم بردشون مسجدِ گوهرشاد و ماجرای اونجا رو براشون گفت که یادمه خیییییییلی تو ذهنِ بچهها مونده بود و دوست داشتن :)
اینطرف و اونطرف رفتن هم خوبه، خب شاگردبنّا چون خیلی اهلِ سفر و خوشگذرونیه و به قولِ خودش حتی کارش هم ابزارِ تفریح و لذتشه، ما خیلی اینطرف و اونطرف میریم، خودِ این بیرون رفتنه باز یه امر به معروف و نهی از منکره. خصوصا که خوشاخلاقیِ ما رو با بچههامون میبینن، یا احترامی که شاگردبنّا به من و دخترمون میذاره. مثلا همین بارِ آخری که دریا بودیم، خانومه که حجابِ درستی نداشت، اومد کنارم گفت من یک ساعته تو نخِ شمام! تا حالا ندیده بودم یه مردِ مذهبی اینقدر با زن و دخترش محترم و بامحبت برخورد کنه :) از این موارد زیاد داریم، وَ متأسفانه اگر واقعا در اخلاق نباشه، قابلِ ادا درآوردن هم نیست و وجهۀ خوبی نداره که یه مادرِ محجبه با بچهش رفتارِ بدی داشته باشه یا یه خونوادۀ مذهبی، مردش با خانواده محترم نباشه... انشاءالله که آقایون همه حرمتِ محارمشون رو داشته باشن تا محارمشون نیاز به دیده شدن ِ کاذب پیدا نکنن... اینقدر دخترها و خانمها در منزل و از سمتِ محارم غرقِ محبت و احترام باشن، که سطحِ خودشون رو اینقدر پایین نیارن که از کفِ خیابون توجه گدایی کنن...
خب حالا اگه بخوام جمعبندی کنم:
امر به معروف و نهی از منکر برای حجاب رو مسألۀ جدیدی نمیدونم که بخوام انجامش بدم تا وضعِ حاضر رو درست کنه، نه! از قبل هم انجامش میدادم، از این به بعد هم انجام وظیفه میکنم. این یه امرِ واجبه و مثلِ نماز و روزه است دیگه، مثلِ خودِ حجابه :) هر جای دین رو هم نگاه میکنم براش کلاه شرعیای نمیبینم که این روزا خیلیا دارن ازش استفاده میکنن(!)
سعی میکنم در مسألۀ خودِ حجاب به احکام و حد و حدودش، در اسلام، در ایران باستان، در سایرِ کشورها و تاریخش اشراف داشته باشم که با دانش در موردش صحبت کنم و اگه جایی بهش شبههای وارد کردن بتونم جواب بدم.
برای نهادینه کردنش در نسلهای بعدی هم کارِ ریشهای کنم و با فلسفۀ حجاب پیش برم و نه کاری احساسی و دینی، نه، فلسفۀ پوشش رو بتونم با بازی و نمایش و داستان و ... القا کنم.
دزیرۀ عزیزم حلال کن اگه پستِ مفیدی نشد. خدا به دغدغههات برکت بده عزیزم.
التماس دعا (گل)