نمی‌دونم اخبارِ زلزلۀ ترکیه و سوریه رو چقدر و چطور دنبال کردید. اگه پابه‌پای رسانه فقط باشید، قطعا ترکیه براتون پررنگ‌تر بوده! رسانه اونی که ما می‌خوایم رو اطلاع نمی‌ده، اونی که خودش می‌خواد ما مطلع باشیم رو جار می‌زنه! اما اگه پابه‌پای بصیرت باشید؛ حتما از حال و روزِ سوریه هم باخبر هستید. مثلا قطعا باخبرید یکی توئیت زده و آمارِ کودکانی رو داده بود که زیرِ آوارِ زلزلۀ سوریه موندن و از دنیا رفتن و بعد با تعجب و طعنه نوشته بود: سوریه که قبل از این تو جنگ با داعش بود! ینی حتی تو جنگ و نکبت هم اینا بچه میاوردن؟! وَ تا یک جاهایی ازش سوخته بود که حالاحالاها جاش خوب نمی‌شه :) گرچه اصلِ خبر، یعنی زلزله و اون آمارِ کودکانِ از دنیارفته محزونم کرد، اما عمقِ خبر، یعنی تکاپو و امیدواریِ سوری‌ها در دلِ جنگ و ناامید کردنِ دشمن، اون هم در جنگی به وحشتناکیِ هجومِ داعش، خیلی سربلندم کرد! حس و حالی داشتم مثلِ بعد از خوندنِ دو قرن سکوتِ استاد زرین‌کوب که همه گمان می‌کردن همه‌چی از بین رفته... اما از دلِ فَترت و سکوت، به ناگاه سعدی و حافظ و مولوی سر بلند می‌کنن و چنان ریشه می‌دوونن به خاکِ این سرزمین که هنوز هم کسی نتونسته این ریشه‌ها رو بخشکونه... وَ تا قیامت هم نخواهد تونست! 

یحیی داره صدام می‌زنه؛ با زنده‌ترین زبانِ دنیا :) الآن نوبتِ دو ساعتِ منه که مراقبِ یحیی باشم. 

.

چی داشتم می‌گفتم؟ ها! مسألۀ سوریه. سوری‌ها در دلِ جنگی به اون وحشتناکی... که ساده‌ترین فقره‌ش همون محلّ الصبایا بود که خوندیم و چقدر خونمون به جوش اومد، امیدِ به زندگی رو حفظ کردن! امیدِ به زندگی، یعنی ادامۀ نسل! من و شما چند خط خوندیم و درد کشیدیم! بیاین کمی سوری فکر کنیم... چشم‌هامون و ببندیم... اصدقاء نباشیم... حاجزها برامون باز نباشه... عنترها (وانت‌بار) برامون مجوّزِ عبور نداشته باشه... یعنی ایرانی به ماجرای سوریه فکر نکنیم، نه! سوری باشیم! سوری به ماجرای سوریه نگاه کنیم! 

کشورمون نقطه به نقطه‌ش داره سیاه می‌شه... یعنی سقوط می‌کنه و به دستِ داعش می‌افته... مردهامون بی‌استثنا کشته می‌شن... زن‌ها و دخترامون بی‌استثنا به بردگی فروخته می‌شن... بچه‌هامون بی‌استثنا برای سپاهِ داعش تربیت می‌شن... زیرساخت‌های کشور در بمباران‌های هدفمندِ دشمن از بین رفته... خاکی برای کشاورزی نمونده... آبی برای ادامۀ زیست نمونده... منابعِ نفتی و سوخت به تاراج رفته... کلِ ملّت پاره‌پاره شده و هر قبیله و طایفه و عقیده، به جون دیگری افتاده و در حالِ دریدنِ هم‌ان... مدارس... دانشگاه‌ها... بیمارستان‌ها... پمپ بنزین... اداره‌جات... اماکنِ فرهنگی... اماکن عقیدتی... همه... همه... همۀ اونچه برای فرزندِ من باید باشه، نیست! ما تبدیل شدیم به انسان‌های اولیه... ساکنِ غارها... ملبّس به برگ‌ها... بدونِ زبان... بدونِ پیشینه... بدونِ تاریخ... بدونِ یک ستون که تاریخِ اجدادمون رو روی اون ثبت کرده باشن... 

در چنین شرایطی آدم جز مرگ چی می‌‌خواد؟! 

اما سوری‌ها... عِراقی‌ها... یمنی‌ها... بحرینی‌ها... فلسطینی‌ها... کشمیری‌ها... لبنانی‌ها... غزّه‌ای‌ها... در چنین شرایطی هنوز فرزندآوری دارن... خیلی باغیرت و همّت هم فرزندآوری دارن! شما یه مقایسۀ کوچیک و خنده‌دار کن با خودمون... با خودمون ایرانی‌ها که بهانه‌مون اقتصاده(!)... در کشوری که همۀ اونچه سوری‌ها از دست دادن رو چندین برابر داره... و برگرد به خطوطِ اولیۀ این پُست و رسانه...

این گزارۀ عجیب، هم‌خانواده است با اون گزارۀ عجیب که خوندیم حاج‌قاسم اجازۀ ورود به شهر و نداده تا زمانی که زن و بچه‌ها تو شهرن... حالا زن و بچۀ دشمنن که باشن! شما فکر کن تو چنین گزاره‌هایی چطور می‌شه زن، زندگی، آزادی رو تحلیل کرد! 

بانو بیدار شده. نگرانِ یحیی‌ست. برم بگم من فعلا بیدارم و دارم پُست می‌نویسم و حواسم به یحیی هست. برگرده بخوابه. 

.

رسیدیم به گزاره‌های عجیب و غریب! اصلا این کتابِ دومین مرحلۀ کتابخونی‌مون، برای خیلی‌ها عجیب و غریبه! مثلا فکر کن طرف هنوز نفهمیده خودِ دفاعِ از حرم ینی چی و هنوز داره رگ پاره می‌کنه که سوریه به ما چه(!) بعد تو بیای و این کتاب و بدی دستش و بگی بخون! اصلا طرف ضربه مغزی می‌شه! سنکوپ می‌کنه! محتوای کتاب خاصه! قلمِ نویسنده نه، خودِ موضوعِ کتاب خاصه! این موضوع خاصا رو هرکسی نمی‌تونه هضم کنه! مثلِ الغاراته... که خیلی از شیعه‌های دوآتیشه رو هم به تردید می‌ندازه! بی‌خود نیست که روایات می‌گن وقتِ ظهور مذهبی‌های سفت و سختی روبروی امام می‌ایستن که حتی فکرش و هم نمی‌کردیم... خدا نکنه که خودمون... اللّهُمّ اجعَل عواقب اُمورَنا خَیرا...  

هضمِ این مسأله که هزینه کنی... نیرو بفرستی... بیمارستان بنا کنی... پرچمِ سه‌رنگِ کشورت رو در بلندای زمینی عَلَم کنی که فتحِ دشمنه و سرآخر هم جوشِ نبودِ سیتامول برای زن و بچۀ دشمن رو داشته باشی... سبحان‌الله! این‌طور می‌شه که شهادت رو به هر کسی نمی‌دن و هر کسی روح‌الله و سلمان و حسین و دانیال و حدادیانِ آرامِ جان نمی‌شه! 

یحیی رو به پهلو کنم برمی‌گردم، زیادی بچه به پشت بوده... پشتش درد می‌گیره... نفس کشیدنش سخت می‌شه.

.

از دلِ این گزاره‌های عجیب و غریب... که حتی برای بچه‌هیئتی‌ها و مذهبی‌ها هم گاهی سخته... که در فتنۀ 88 و حالا هم جلوتر، خیلی از ولایی‌ها، داناتر از ولایت فقیه شدن و به ولیّ فقیه‌شون نقد دارن(!)... قراره به چه خروجی‌ای برسیم؟ 

به صفحۀ 164 ِ کتاب (من کتابِ فیزیکی داشتم، از طاقچه نخوندم). همۀ ماجرا همینه. به حرف ساده است... اما در عمل... می‌بینیم که! هیئتی‌ها و حسینی‌ها و ولایی‌ها و انقلابی‌هاش هم کم میارن(!)

قبلا هم نوشته‌م؛ اسلام رو عاقلانه عاشقم چون دینِ تسلیمه! دینِ دلبخواهی نیست... دینِ تکلیف‌تراشی و خود رو راضی کردن نیست! تکلیف رو برات نوشتن! باید تسلیم شی! هرچقدر هم گردنت کلفت باشه، گردنت و خم می‌کنن... می‌شکنن... چون دینِ گردن‌کلفتا نیست... دینِ گردن‌های از مو نازک‌تره... دینِ مستضعفینه... وارثانِ کلِّ زمین! 

موضوعِ کتاب؛ عجیب مَن‌شکن بود! اصلا وادیِ تکلیف؛ عجیب مَن‌شکنه! تشخیصِ تکلیف... تسلیم برابرِ تکلیف... تن دادن به تکلیف... استقامت پای تکلیف... استوار به فرجام رسوندنِ تکلیف... وَ بعد با شهامت و افتخار و بدونِ واهمه از سرزنش‌ها و انکارها و طردها، حرف زدن از تکلیف! 

 

 

 

|| الحمدلله الذی هدانا لهذا... دومین کتاب رو هم دورِ هم خوندیم... خدا کنه امام ‌خامنه‌ای یکی از وبلاگ‌های ما رو ببینن... خدا کنه کمی قلبشون آروم بگیره... خداقوّت به همتِ مدیرگروه و حامیانِ مالی و هم‌گروهی‌های بااستقامتِ تکلیف‌شناس... مأجورین ان‌شاءالله. ||

|| نمی‌دونستم ساعتِ نشر چه وقتیه، پست، نزدیکِ سحر نوشته شده اما به روالِ کتابِ قبلی، برای یازدهِ صبح کوکش کردم. ||

|| اللَّهُمَّ وَ اسْتَعْمِلْنِی لِمَا خَلَقْتَنِی لَهُ ||

|| عید مبارک ولی این عید... عیدِ شرمندگی‌مونه... برای امامی که هست، در غیابش جشن می‌گیریم... در غیابش شربت و شیرینی میدیم... وَ فردای میلادش هم همه‌چیز یادمون می‌ره... با این‌که کار فقط لَنگِ 313 نفره... ینی هفت اتوبوس از اربعینی‌ها... یا پنجاه کوپه راهیان نوری‌ها... یا سه گروه جهادی‌ها... یا حتی در سخیف‌ترین حالتش؛ قدّ مهمونای یه عروسیِ نه چندان شلوغ... یه تالارِ چهل میزه... چیش نشدنیه که هزار و اندی ساله نشده؟!... جز تکلیف... ||

|| توبه‌فرمایان چرا خود توبه کمتر می‌کنند؟! ||