از یه دورهمی ِ کاری برگشتم و میخوام تا داغه براتون روایت کنم!
تمامِ اعضای این دورهمی، از آدمهای انقلابی و ولایی و حزباللهی بودن. از این جدیجدیها و راستراستکیهاشون! البته خب... بماند! باشه بعد از روایت :)
نشسته بودیم و در حالِ تحلیلِ وقایع و شکرگزاریِ خدا که باز هم ملّت از پسِ این فتنه براومدن و جمهوریِ اسلامیِ ایران و مردمِ غیور و دینمدارش سربلند این فتنه رو پشتِ سر گذروندن، که میانۀ صحبتها هرکسی میگفت:
البته ما هم به نظام نقد داریم!
یا مثلا میگفت:
ما هم به حکومت و دولت نقد داریم!
یا میشنیدم که میگن:
البته که ما هم به خلأها و سستیها نقد داریم و معترضیم ولی مثلا راهش این نبود.
مشابهِ این حرفا رو این مدت تو وبلاگِ بعضی از شماها هم خونده بودم. امروز که مستقیم و بهخصوص نظرم و پرسیدن، گفتم بیام اینجا بنویسم و دِینم و ادا کرده باشم.
همینجوری رو دورِ ما هم البته نقد داریم بودن که به من رسیدن و گفتن: آقای شاگردبنّا! چرا ساکتید و فقط با لبخند ما رو نظاره میکنید؟!
گفتم دارم به مسابقۀ عالمانۀ شما نگاه میکنم و عبرت میگیرم!
کنجکاو شدن و پیلهگی کردن و من هم گفتم ممکنه حرفم به مذاقتون خوش نیاد که بیشتر پیله شدن و من هم مجبور شدم بگم :)
گفتم میدونم الآن کلاس تو نقد داشتن به نظامه(!) ولی من انتخابم مقداد شدن و مقداد بودن و مقداد موندنه!
همه با تعجب داشتن نگام میکردن که با همون لبخند، اما قاطع و جدی ادامه دادم:
وقتی ریختن درِ خونۀ حضرتِ علی علیه السلام و حضرتِ زهرای اطهر رو ضرب و شتم کردن، کنارِ اهلِ خونه و کنیزها و غلامان، برخی یارانِ اهل بیت هم بودن. دو تا از این آدما خیلی خاصترن:
زبیر... مقداد!
وقتی حضرت زهرای اطهر مورد اصابت، و خانۀ آلالله مورد هتک حرمت قرار گرفت، مقداد دست به قبضۀ شمشیر، آماده روبروی حضرت علی علیه السلام راه میرفت و چشم از چشمِ مولاش برنمیداشت. منتظرِ اشاره بود! دست به قبضۀ شمشیر فقط منتظرِ اشارۀ جهاد ِ مولاش بود. مولای خیبرشکنش اما سکوت کرده بود و داشت ذوب میشد که جلوی چشمش ناموسش و کتک زدن و غنچهش و پرپر کردن...
اگه هر کدوم از ما بودیم صدامون درمیومد! آقا چرا کاری نمیکنین؟! دخترِ پیغمبر... همسرتون... مادرِ حسنین...؟! آقا شما مأمور به سکوتین، ما رو چرا اذنِ جهاد نمیدین؟! _نعوذ بالله_ آقا نکنه ترسیدین؟! (این و تو صفین هم به امیرالمؤمنین گفتن... یارانش! شیعههاش! هواداراش! مقلّداش!...)
ولی روایت داریم مقداد حتی حتی حتی تو دلش یکی از این سؤالا رو نکرد!
حتی
تو دلش!
(من بنا رو میذارم که مخاطبم به این موارد آگاهه و نیاز به خیلی توضیحات نمیبینم. مثلا میدونم که دیگه کسی نمیپرسه کی و چطور از دلِ مقداد خبر داشته که تو روایت آوردن! چون میدونم که میدونین اینها رو علمِ فرازمینیِ ائمۀ اطهار بیان کردن، مثلِ آب نخوردنِ حضرتِ عبّاس علیه السلام در علقمه که تنها بودن و کسِ دیگهای اونجا نبوده، اما روایتش کردن و این روایت رو امام سجّاد علیه السّلام با علمِ آسمونیشون گفتن.)
فقط دست به قبضۀ شمشیر، روبروی علی علیه السلام میرفت و میاومد و چشم از چشم مولاش برنمیداشت.
اما زبیر...!
زبیر اون روز کار بدی نکرد ها! زبیر از حضرت زهرا سلام الله علیها دفاع کرد... از حقِ غصبشدۀ امیرالمؤمنین علیه السلام... زبیر علیه باطل شمشیر کشید و از خونه رفت بیرون تا جلوی نامردا دربیاد... اما اما اما!
مقداد
دست به قبضۀ شمشیر
منتظرِ اذنِ مولاش!
فرقِ بین تعلّل و تأخیر و کارشکنی و بیتجربگی و این حرفا رو با این روایت میدونین دیگه! مقداد میدونست مولاش مأمور به سکوته! میدونست چرا مأمور به سکوته! میدونست چرا مولای خیبرشکنش کاری نمیکنه! میدونست مولای مرحبافکنش چرا اقدامی نمیکنه! مقداد مطیعِ محضِ مرجعش بود! بی نقد! بی چون و چرا! بی کم و کاست! بی نِق! بی آب به آسیاب دشمن ریختن!
اما زبیرِ باکلاس... زبیرِ غیور... زبیرِ منتقد... زبیرِ دانا... زبیرِ فهیم... زبیرِ عالِمتر از مولاش(!)... اول برای دفاع از حضرت زهرای اطهر جلوتر و سریعتر از مولاش شمشیر کشید و یک روز بابتِ همون انتقاداش به مولاش، بر مولای حضرتِ زهرای اطهر شمشیر کشید!
من میخوام بیکلاس بمونم! میخوام نادون و بیتحلیل و بیسوادِ سیاسی بمونم! به نظام و حکومت هیچ انتقادی ندارم!
نظام و حکومت و دولت از کرۀ دیگه نیومدن! ماییم! از خودِ ماست!
به گرانی منتقدید؟ چرا گزارشِ نونواییای که گرونفروشی میکنه رو هیچوقت به مقامِ قضایی ندادید؟! چرا برابرِ سوپرمارکتی که رو جنساش میکشید یا جنس ضروری رو در وقت نیاز احتکار کرده بود، سکوت کردید؟! چرا باز رفتید ازش خرید؟! چرا تحریمش نکردید؟!
به آموزش و پرورش منتقدید؟ چرا هرگز پیگیرِ معلم و مدیرِ فاسدِ مدرسۀ فرزندتون نشدید و از ترسِ آیندۀ بچهتون سکوت کردید؟!
به صدا و سیما معترضید؟ چرا زنگ نزدید 162 و مواردِ عالمانۀ نقدتون رو بگید؟ چرا پیگیری نکردید؟ چرا یار جمع نکردید اعتراضِ دستهجمعی کنید؟
به حجاب و پوشش اعتراض دارید؟ چرا امر به معروف و نهی از منکر نکردید؟ چون کارِ ارگانهای دولتیه؟! چرا پیگیری قضایی نکردید که مثلا مدرسه، اداره، دانشگاه یا فلان ارگان در این کارش کوتاهی میکنه؟!
چرا به اوضاع شهر و روستاتون نمیرسن؟! چرا مطالبه نکردید؟ چرا همراه و همپای مطالبهگران از جاتون بلند نشدید؟
به فساد و رانتبازی و پارتیبازی منتقدید؟ چرا سکوت کردید؟ چرا ترسیدید کارتون راه نیفته و حقوقتون کم شه؟! چرا از مخلوقِ خدا ترسیدید و فکر آیندهتون شما رو از وظیفهتون منع کرد؟
به وضعیتِ مسکن معترضید؟ چرا مطالبۀ قانونی ندارید؟ چرا اگه رئیسی یا مسؤولی از حوالیتون رد شد با مسامحه و ترس و لرز برخورد کردید؟ چرا تلاش نکردید صداتون و به گوش رأس جامعه برسونید؟ چرا تلاش نکردید مُهرهای در رفع اون فساد یا بیعدالتی باشید؟
چرا نشستید و ادای انقلابیها رو درآوردید و برای ظهور امام زمان ارواحنا فداه دعا کردید که بیاد مشکلاتتون و حل کنه و نقهای زیرآبی زدید؟!
چرا باور کردید ریشۀ هیچ ظلم و فسادی به خودِ خودِ خودِ شمای انقلابی نمیرسه و نظام و حکومت و دولت باید رفعش کنن؟!
کم تاریخِ صدر اسلام خوندین؟ پس نباید اسمت و بذاری انقلابی(!) کم دورۀ حکومتِ امیرالمؤمنین رو خوندی؟ پس دیگه ژست انقلابی نگیر! نمیدونی مهدی موعود ارواحنا فداه حکومتش و برپا کنه با چه خطکشی حکمفرمایی میکنه؟ پس چی میدونی توی انقلابی؟!
الآن همه نگرانِ ناموسشونن که یه وقت این حیوانات چادر از سرشون نکشن، بله! نگرانیِ بهجاییه. خانمها مخاطبِ این جملۀ من نیستن، اما من و توی مرد خیر سرمون که مانعی برای امر به معروف و نهی از منکر نداریم! کار فرهنگیت و بکن، گل و سیدی و کتابت و بده، ولی امر به معروف و نهی از منکر واجب است و تمام! از امروز این من و توییم که باید راه بریم و به این فریبخوردهها که شالشون رو شونهشونه بگیم سرت کن! قرار نیست وایسیم که سرش کنه، خیر! بگو و برو! کتاب واجبِ فراموششده رو نخوندی؟ پس چه انقلابیای هستی؟! به اونم نقد داری؟! بابا باکلاس! بابا فهیم! بابا عالِم! بابا زبیر!
بگو و برو! من بگم، پشت سرم تو بگی، پشت سرت سومیمون بگه، طرف از ترس، از حرص، از هرچی بالاخره مجبور میشه سرش کنه و تمام!
ممکنه فحشت بده؟ بابا بیخیال! من و تو فحش نخوریم که ینی کارمون زاره!
ممکنه بزنن؟ بزنن!
ممکنه انگ بزنن بهمون؟ بزنن! طلا که پاکه چه منتش به خاکه!
میگن امثال ما از دین زده میکنن؟ بگن! اونی که بخواد بابتِ رفتارِ واجبِ من و تو از دین زده شه، همون بهتر بشه! تمومِ آدمایی که واسه شخص به دین چسبیدن، یه روز از دین زده میشن! نگران نباشید! کارتون و بکنین! نیروی انتظامی میبینین اون حوالی، مطالبه کنین، بگین جزو وظایفتونه مقابله با بیحجابی! رسیدگی نکردن، پیگیری قضایی کنین و اون نیروی انتظامی رو گزارش بدید. نظام همینه! تا من و تو سرمون و میندازیم پایین و راهِ خودمون و میریم و بعد میایم تو جمع، ژستِ منتقدِ روشنفکرِ انقلابی میگیریم همینه!
من و تو که ترسِ چادر از سر کشیدن نداریم! مرد باش و مردانه امر به معروف و نهی از منکر کن! به پروفایل و ریش و شلوار پارچهای باشه همه انقلابیان(!) سر تا پای من و توی انقلابی خلأ و نقص و عیب و کمکاریه که به اسم نظام و حکومت و دولت و آقا نوشته شده، بعد نشستی ژست گرفتی البته منم به نظام منتقدم که یه وقت از بازارِ فخرفروشیهای عالمانه عقب نمونی؟!
نه آقا!
نه خانم!
این جوجهرقّاصا رو به برکتِ صبر و دوراندیشیِ همین نظام و رهبری و خونِ شهدا و انقلابیهای حقیقی شکست دادیم رفت، حالا وقتشه یه جوالدوز به خودمون بزنیم!
من با افتخار یه بیانتقاد به نظامم. من صد در صد طرفدار نظامم. طرفدار حکومتِ جمهوریِ اسلامی ِ ایران. من 13 هر ماه با خانوادهم وصیتنامۀ سردار سلیمانی رو میخونیم و مرور میکنیم که کجای دنیا هستیم و با چه وظیفهای. من به خودِ انقلابیم نقد دارم، به توی انقلابیِ باکلاسی که تو این روزا شُل شدی و منتقد، نقد دارم! چه خوشت بیاد، چه خوشت نیاد!
از ماست که بر ماست.