دوست داشتم همزمان با طوفان منم بنویسم، ولی بیرون بودم و تا بیام پای سیستم شد الآن. الآنم که رسیدم یه بیانیه رسید دستم برای امضا. امضاش کردم و اومدم اینجا هم بذارمش و پاش بنویسم:
مسؤولین!
دولت!
آموزش و پرورش!
مدیران!
مالکان!
خیّرین!
فعّالان اجتماعی!
یا ایّها المسلمون!
اصلا هر کسی که دستش به درست کردن این کار میرسه و به عقلِ من نمیرسه!
یه مکان بدید که ما بتونیم مدرسهش کنیم،
بعد فراخوان بدید هر معلمی که داوطلبه!
خب؟
هر
معلمی
که
داوطلبه!
که به تریجِ قبای کسی هم برنخوره و رفاه و امکاناتش رو در خطر نبینه که مجبور شه انسانیت رو زیر پا بذاره و وا ملّتا سر بده که چرا باید به اینها جا و مکان داد؟! امکانات و اجازۀ زندگی داد؟! چرا دارین از خودمون میزنین؟! دولت عرضه داشت برای جوونای ملت خودمون کاری میکرد(!)
(که البته اگر به شخصه کسی جلوی من این سؤالا رو بپرسه چنان بکوبم به دهنش که اگه اروپاییها و آمریکاییهای موبور و چشمرنگی هم بودن همینجوری حنجرهت و پاره میکردی یا نه؟! ... جوابِ اینها رو بدین! همیشه سکوت جوابِ نادان نیست ها!)
آقا! شما معلمِ بچههای خودمون بمون! کسی به تو کاری نداره! مام جای تو رو تنگ نمیکنیم! اوکی؟
من!
من خودم داوطلبم!
حتی بدونِ یک قرون حقوق!
من داوطلبم برم اونجایی که فراهم کردین به این مهاجرای افغان درس بدم... به بچههای افغان که خونِ بچههای ایرانی ازشون سرختر نیست درس بدم... به بچههای مهاجرِ افغان که گوشت و پوست و استخونشون با پوست و گوشت و استخونِ بچههای اروپا و آمریکا فرقی نداره درس بدم... آدمن دیگه! آدمن! مث ما دو تا دست دارن! مث ما دو تا پا دارن! مث ما دو تا چشم دارن! مث ما بد دارن! مث ما خوب دارن! مث ما دزد دارن! مث ما مؤمن دارن! مث ما بیاعتقاد دارن! مث ما معتقد دارن! مث ما مث ما مث ما مث ما! میفهمی؟
مثلِ ما!
یهودیه و مسیحیه نمیفهمه، دِ بیوجدان تو که مسلمونی! چرا باید تو پیجا با تویه مسلمون سر آدم بودنِ این مهاجرا کلکل کنم که بفهمی آدمن! آدم!
عاریاییِ سلطنتِ کوروش! بابا پندارِ نیک گفتارِ نیک کردارِ نیک! اینا آدمن!
مسلمان! منبری! اهلِ روضه و سینه! صفِ اولِ نماز! مسجدی! اینا آدمن!
دانشجو! استاد! معلم! مهندس! آقا و خانم دکتر! اینا آدمن!
دِ آخه برادر و پدرِ کارگر که الهی خدا عزّتت بده... که من خاکِ پاتم... فدات بشم... قربونِ چین و چروکِ صورتت بشم... دورِ پینههای دستت بگردم... ربّ النوع ِ حلالترین ِ لقمهها... تو دیگه چرا؟؟؟ به تو که نباید بگم روزیرسونِ تو خداست... نه اون کارفرمایی که جای تو شاید کارگرِ افغان بیاره... تو که زخمِ روزگارچشیدهای... تو که بهتر میفهمی دردمندی ینی چی...
یه دقه همین الآن برو یه تَبِ دیگه باز کن و توش سرچ کن تصاویرِ مهاجرین افغانِ آواره در مرز ایران... همین الآن! برو جانِ من...
.
.
.
دیدی؟ اون بچهها رو وسطِ دست و پا و شلوغی و آوارگی دیدی؟
ببین بزرگاشونم آدمن! ولی بیا فعلا بیخیالِ بزرگاشون شیم!
به من بگو بچهها گناهشون وسطِ کثافتِ دنیای ما گندهها چیه که سرِ یه وجب خاک داشتن و بیشتر عربده کشیدن و برده داشتن از بازیِ تو کوچه و شوقِ زنگِ تفریح بعد از زنگِ عربی کشوندیمشون پشتِ مرز و رهاشون کردیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چیش سخته که داری خودت و تو مجازی شرحهشرحه میکنی که چرا اینا رو راه دادیم؟؟؟؟؟؟
ببین لعنتی! اصلا باشه! توی نفهم راس میگی! ما طرفدارِ طالبانیم! طرفدارِ اشرف غنیایم! طرفدارِ داعشیم! طرفدارِ زامبیاییم اصلا! طرفدارِ هر خریایم که تو میگی! خب؟ راحت شدی!
بگو با این بچهها چیکار داری که خودت و شرحهشرحه کردی اینا رو راه ندیم... حق ندیم... امکانات ندیم... با بچههامون تو مدرسه قاطی نکنیم... تو بیمارستانای ما نیان... کار ندیم... خونه ندیم... وای خدا! تو آدمی؟؟؟؟؟؟؟ چه لقمهای خوردی تو؟؟؟؟؟؟؟ به خدا لقمه ذات و میچرخونه... طبیعی نیست این حد از بیشرافتی!
ببین! چشمت دربیاد... شاخت دربیاد... جونت دربیاد... نمیدونم! من این طومار و امضا زدم... من اون طوفانِ توئیتری ساعت 20 رو نشر دادم... شکرِ خدا ترندِ دوم شده... حالام طومار و دارم نشر میدم... من شده مثل اربعینم دونهدونه بشینم و باز به ریاست جمهوری و مجلس و وزارتخونه و فلان و بهمان نامه بزنم میزنم... مینویسم من طبابت بلد نیستم وگرنه در خدمت بودم رایگان اعزامم کنین به مرز. من مهندسی بلد نیستم وگرنه میرفتم و خونهسازی رو شروع میکردم براشون. من خیاطی بلد نیستم وگرنه میرفتم و لباسای خاک و خلی از فرار و جنگ و هجرتشون رو ترمیم میکردم. من فقط معلمی بلدم و حاضرم مثلِ وقتی گلستانم؛ پارۀ تنِ ایرانم... سیل اومد و رفتم برای بچهها معلمی کردم... حاضرم مثلِ وقتی زلزله اومد و رفتم برای بچههای ترسیده و غمگینِ وطنم معلمی کردم... مثلِ لرستانم... مثل خوزستانم... مثلِ هرجایی که بچههای ایران دلشون لرزیده بود و بندِ دلم پاره شد... برم و برای بچههای افغانستانیِ مهاجرِ آوارۀ مرز، معلمی کنم.
میدونی؟
تکلیفِ من مشخصه؛
امّتِ مسلمان...
امّتِ محمّد...
بچههای امام زمان...
اینا بچههای امام زمانن...
صاحب دارن!
وقتی دارین بد و بیراه میگین و اون خوی نژادپرستِ خودتون و نشون میدید که همیشه تو سرِ عربا میزدید و غش میکردید تو بغلِ غربیا(!)
به اینم یه لحظه فکر کنین
که اینا صاحب دارن!
وَ صاحبشونم بالاخره میاد
اونوقت با شما کارها داریم............
|| حسینیاش علی علی: اینجا ||