کدبانوهای خانه به خاطر شهادت حضرت رقیّه سلام الله علیها امروز حلوای حضرت زهرا سلام الله علیها پزان داشتند. همان حلوای پرزحمتی که دقیقا یک صبح ِ زود تا دمِ غروب وقت میبرد و نیاز به هم زدنِ مداوم و بدونِ وقفه دارد. یعنی یک نذریِ پرزحمت که میشد خیلی خیلی خیلی مقبول افتاده باشد... (انشاءالله هم مقبول افتاده باشد)
از اعمالِ خاصی که در این مدتزمانِ طولانی، کدبانوهای خانه و تنی چند از کدبانوهای همسایه، حینِ همزدنِ این دیگِ نذریِ مناسبتی، سخت به آن پایبند بودند میتوانم این موارد را بنویسم:
1. غیبتِ تکتکِ افرادی که میشناختند؛
2. آزارِ روحیِ زنی که بعد از چهار سال هنوز خدا به او فرزندی عطا نکرده با سؤالاتِ مدام و ابرازِ نگرانیهای مدام بابتِ این امر؛
3. تخریبِ واکسنِ کرونای ساختِ ایران و اظهار عشق و علاقه به کشورهای استعمارگر؛
4. به تأخیر انداختنِ نمازِ اوّلِ وقت و به سرعت خواندنِ آن جهتِ عقب نماندن از بحثهای داغِ فی مابین؛
5. شوخی، خنده (حتی در مواقعی قهقهه) و بیانِ خاطراتِ شادیآورِ دنیایی (به روزِ شهادت و مناسبتِ دیگ و این نذرِ پرزحمت دقت کنید)؛
6. زیرِ پا گذاشتنِ تمامِ پروتکلهای لازمالاجرای کرونایی با تجمع... بدونِ ماسک... بدون رعایتِ فاصله... و دیگی نذری در این شرایط... و حتی ناراحت شدن از حضورِ با ماسکِ من در جمع و متلک انداختن؛
7. گرسنه ماندنِ مردها و فرزندانِ خانه به علتِ اتمامِ وعدۀ ناهار توسطِ مهمانان، و عدمِ پختِ شام به علتِ مشارکتِ مدام در بحثهای داغ (ابدا نیرو برای هم زدنِ دیگ کم نبود... میشد نوبتی هرکس به وظایف واجبِ خود برسد...)؛
8. پرداختن به خرافات و اضافه کردن داستانهایی از خود راجع به تاریخچه و عقبۀ این حلواپزان به جای بیان یا یادگیریِ دو کلمه دانشِ حقیقی دربارۀ ائمه علیهم السلام؛
9. اظهارِ نظرِ پزشکی ِ کدبانوها دربارۀ کرونا (از جالبترینهایش قرقرۀ سرکه و آبِ سیر بود هر روز صبح(!)؛
10. اسرافِ بیرویۀ روغن... شکر... نان در وعدۀ ناهار... غذاهای دستخورده... جهتِ آبروداری و میزبانی و مهمان حبیبِ خداست و از این حرفها؛
11. هنوز هم اعمال دارد اما من خسته شدم و بازوهایم و تمامِ تنم از سرِ پا ایستادن و همزدن کوفته شده، لذا بخوانید وَ غیره!
|| به اندازۀ یک روز از کارهایم عقب افتادم... ||
|| خدا کند از امروز همان نیّتِ مواساتم، خوشرفتاری با خانواده و مهمان، تحملِ محدودیت، صبر در روابط اجتماعی، مدارا با همسایه و هی جنگیدن با نفسم برای من آن دنیا حساب شود و اگر نه امروز پای این دیگ رنگ و بویی از دیانت نبود... ||
|| دوست داشتم پای این دیگ سلام و صلوات بود... پلی کردنِ مداحیهای درخواستی مشارکین بود... کسی زیارت عاشورا میخواند... پشتبندش دو خط روضه... دوست داشتم همه مشکی پوشیده بودند... دوست داشتم حضرت رقیه سلام الله علیها ناظر به کار بودند... دوست داشتم همه باوضو بودند... اصلا کسی بدونِ وضو دیگ را هم نمیزد... دوست داشتم تنها اهلِ خانه پای دیگ بودند... رعایتِ مؤمنانه میدیدم... عزاداریِ خالصانه... راستش اصلا دوست داشتم روغن و آرد و شکر و زعفران و هلِ این دیگ، به صورت مواد خشک و خام، نذری داده میشد به همین همسایههای محل که کمتوانِ اقتصادی هستند... راستش من چقدر از دیندارهای مسخرهای که میبینم بیش از معاندین و کفار خستهام... راستش از دیندارها و مذهبیهای بیولایت فقیه که دقیقا حالت تهوع میگیرم! گفته بودم قبلا؟ ... راستش کربلابروهای منبریِ اهلِ روضۀ بیولایتِ فقیه در چشمِ من دقیقا جالیزِ سرِ خرمناند! شبیهِ آدم... اما یک موجودِ الکیِ بیخاصیت که حتی کلاغها هم ازش حساب نمیبرند و همیشه به جالیز میزنند! ||
|| واجبهایی که فدای مستحبات شد... ||
|| نکتۀ قبلی را اگر دقیق بفهمیم؛ خون گریه میکنیم به حالِ خودمان... ||
|| خسته از خرکاری... وَ خرکاری؛ هر کاری است که برای خدا نباشد... ||