تب... بدن‌درد... تهوع... سرفه‌های خشک...

از دیروز صبح. 

امروز صبح حاضر شدم بروم دکتر. کنار خیابان سوار یک تاکسی شدم. با این‌که نشستم عقب ولی برای راننده که ماسک نداشت نگران بودم.

برای شروع؛ الآن یکی از ملاک‌های شعور و وجدان، رعایت پروتکل‌هاست! هیچ ربطی هم به دین و مذهب آدم‌ها ندارد!

تا نشستم و آدرس را گفتم و پایش را گذاشت روی گاز، دیدم دارد به ضبط ماشینش ور می‌رود. آهنگ اول که پلی شد و صدای نیناش‌ناناش بلند شد، ابروهایم به هم گره خورد و آمدم چیزی بگویم که یاد یکی از احادیثی که خوانده بودم و یادم نمی‌آید از کدام امام افتادم که؛ تا جایی که جا دارد اول ظنّ نیک به همه ببرید. 

به خودم گفتم خب! این را رد می‌کند و دنبال مداحی می‌گردد. 

آهنگ اول را رد کرد و روی سومی نگه داشت و دست از سر ضبط برداشت و فرمان را گرفت. آهنگ اما مداحی نبود.........

دیگر جای ظنّ نیک نداشت! گفتم ببخشید! آهنگ را خاموش کنید یا مرا پیاده کنید! 

از توی آینه نگاهم کرد و گفت چرا؟! 

گفتم دیروز عاشورا بوده برادر! عزاداریم! 

گفت عقیدۀ هرکس به خودش ربط دارد! 

گفتم برای همین گفتم یا خاموش کنید یا مرا پیاده کنید! اجبارتان نکردم مداحی گوش دهید! 

در ادامه؛ کمترین موارد در رعایت حق و حقوق ِ هم‌دیگر، مراقبت از صدای هندزفری یا آهنگِ مورد علاقه‌مان است! مطمئن باشید اگر همین‌هایی که در اتوبوس یا وسیلۀ نقلیه، حتی صدای هدفون یا هندزفری‌شان سلبِ آسایش سایر مسافران بکند، اگر به مسؤولیتی یا پستی در این مملکت دست پیدا کنند، قطعا حق و حقوقِ بیشتری را پایمال می‌کنند! حق و رعایتش همین‌قدر مثل لبۀ شمشیر باریک است! همان 4 انگشتی که امیرالمؤمنین می‌فرمایند که بین حق و باطل فاصله است؛ 4 انگشت فقط! باور کنید حتی آن آقایی که در تاکسی گله‌گشاد می‌نشیند و خانم کناری‌اش را معذب و حقّ آسایشِ او را سلب می‌کند، هم اگر دست‌ش به جایی برسد بخوربخور از حقِ مردم خواهد داشت!

پیاده‌ام نکرد! به جایش زور زد مرا به زور با خودش ببرد جهنم(!)

وَ باز نکته؛ تمامِ این مدل‌ آدم‌ها لقلقۀ زبان‌شان است که ما را به زور به بهشت نبرید! در صورتی که بهشت جای هر ننه‌قمری نیست که به زور هر ناکسی را با خودمان ببریم :) بهشت لیاقت می‌‌خواهد که ما هم نداریم ولی برای‌ش تلاش می‌کنیم و اگرنه امیرالمؤمنین - جانم به فدایش - که فقط گوشۀ عبایش بهشت است، از خدا طلب بهشت نمی‌کرد! درواقع ما کاری به کار شما نداریم! این شمایید که دوست دارید ما را به زور با خودتان جهنم ببرید! کل دعوای ما هم از همین‌جا شروع می‌شود! 

می‌گوید اصلا شما می‌دانی امام حسین برای چه شهید شد؟ 

می‌گویم بله! برای امر به معروف و نهی از منکر.

برمی‌گردد می‌گوید نخیر! برای این‌که جلوی اختلاس و دزدی و بخوربخور به اسم اسلام را بگیرد! 

گفتم جملۀ خود امام را به شما گفتم، از مقاتل مستند و محکم لهوف و آه. وَ البته اینها شامل‌ش می‌شود.

مسافر دیگری که سوار بود و ظاهرا دین‌مدار بود و ماسک هم زده بود و سیاه هم پوشیده بود، گفت نخیر آقا! امام حسین شهید شد مردم اخلاق داشته باشند، احترام پدر - مادر را حفظ کنند!

راننده جواب داد؛ نخیر! به اسم اسلام ما را بدبخت کردند! با همین قرآن و اسلام‌تان ما را بیچاره کردید! امام حسین کاری ندارد روز عاشورا آهنگ گوش بدهیم یا نه که شما گیر دادی! 

گفتم عجب! پس امام حسین باید مطیع دلبخواه‌های ما باشد! شما چون دوست داری آهنگ گوش کنی، امام حسین هم باید همین باشد، شما بزرگوار هم چون لابد جوان‌تان احترام‌تان را زیر پا گذاشته، امام حسین را مصادره به نفع کردید تا ازش استفاده کنید! عجب!

مثل این‌که حرف‌م برای جفت‌شان سنگین بود! جفت‌شان با صدای بلند که چه عرض کنم! با داد و فریاد شروع کردند به نظام و انقلاب را توهین کردن! که بالایی‌ها همه دزدند و مال مردم‌خور! 

گذاشتم جیغ و دادشان را بکنند، ساکت که شدند گفتم اولا همۀ بالایی‌ها یک روزی مثل شما پایین بودند، شما این پایین داری حقِ منِ مسافر را که بهت حق انتخاب هم دادم می‌خوری، فکر کن دست‌ت به جایی برسد چه کار می‌کنی؟! درواقع من فکر می‌کنم شما از نفسِ دزدی و حقِ مردم را خوردن ناراحت نیستی! از این ناراحتی که چرا خودت نمی‌توانی بیشتر و بهتر به جیب بزنی و شما چرا مثل بالایی‌ها به بخوربخورهای درشت‌تری وصل نیستی! ثانیا اگر این‌قدر از این نظام در فشارید چرا از این کشور نمی‌روید؟!

خدا وکیلی! چرا نمی‌روید؟! :)

دوباره با داد و بیداد که اینجا کشور ماست، خاک ماست، اینجا باید شبیه آمریکا شود و از این حرف‌ها! 

گفتم حالا خدایی وطن‌پرستی که مشخص است در مرام‌تان نیست، آمریکا راه‌تان نمی‌دهد :)

آقا دوباره به داد و بیداد شروع کردند به یادبود عظمت حکومت پهلوی و از این حرف‌ها! 

من صبر می‌کردم هر وقت داد و بیدادشان تمام می‌شد و فکر می‌کردند من حرفی برای گفتن ندارم، جوابی می‌دادم که نمی‌دانم چرا دوباره به حرص و خروش‌شان می‌آورد :)

گفتم چطور پس این حکومت 2500 ساله (!) را از 42 تا 57 مثل آب خوردن برانداختیم؟! به قول امام خمینی؛ دقیقا با همین گریه‌های محرم و صفرمان!

باز دوباره به جوش و خروش که شما افراطی‌ها فلان و بهمان...

باز وقتی گمان می‌کردند حرفی برای گفتن ندارم جواب دادم: ما قیام کردیم حکومتی که می‌دانستیم ظلم است، برانداختیم! آن هم حکومت 2500 ساله‌ای که به‌ش فخر می‌فروشید! آن هم در 15 سال :) خب شما که می‌گویید ما ظالم‌یم چرا قیام نمی‌کنید؟! 43 سال گذشته و هی حرف، حرف، حرف، حرف، حرف! مگر معتقد نیستید کسی با ما نیست و همه پشتِ شما هستند؟! خب! بسم الله برادر! قیام کنید! براندازی کنید! 

من که حرف بدی نزدم! راهکار پیش پای‌شان گذاشتم! ولی نمی‌دانم چرا این‌قدر عصبانی شدند که هر دو با هم به داد و بیداد و کوبیدن روی فرمان ماشین و حرکات عصبی و هیستریک دست و پا و صورت شروع کردند به گفتن این‌که چون شما ما را می‌کُشید و آبان چه بلایی سر ما آوردید و از این حرف‌ها! 

باز ساکت که شدند گفتم: پس طبق حرف‌های خودتان برمی‌گردد به عُرضه! ما عرضه داریم 43 سالگی انقلاب‌مان را هم جشن می‌گیریم و سفت و سخت ازش محافظت می‌کنیم، شما عرضه ندارید! ساواک که نداریم با آن جنایات که شما بترسید! پس عرضه ندارید برادر :)

آقا باز داد و بیداد! خب برادر من دارم از حرف‌های خودت نتیجه می‌گیرم! دعوا که نداریم! باز ساکت که شدند گفتم: 

سال 88 از خرداد تا دی ماه که فضا برای‌تان مهیا بود؛ کل رسانه با شما بود، ابرقدرت‌ها با شما بود، حتی سلاح به دست‌تان رسانده بودند، هی ریختید توی خیابان و کشتید و زدید و بردید و خوردید! خب چرا کار را یکسره نکردید؟! خرداد تا دی می‌شود 7 ماه! چطور ما توی یک نصف روز نهم دی ریختیم و 7 ماه داد و بیداد شما را شستیم و بردیم؟! وقتی شما توی 7 ماه نتوانستید کاری کنید و ما توی یک نصف روز جواب‌تان را دادیم، خب این یعنی مردم با شما نیستند یا شما عُرضه ندارید! غیر این است؟! و اگرنه به کشت و کشتار باشد یک قلم کشته‌های گوهرشاد که زنده و مرده را رضاپالونیِ شما با هم و در گور دسته جمعی دفن کرد و صدایش را هم درنیاورد و از تاریخ هم محوش کرد که حتی امروز هم کسی نمی‌داند، برای ترسیدنِ ما کافی بود! خب پس یعنی ما در دفاع از عقیده‌مان ترسی نداریم ولی شما ترسو هستید! ترسو فقط حرف می‌زند! شما هم 43 سال است هی حرف، حرف، حرف! یا توی تاکسی یا توی مجازی! خب قیام کنید اگر عرضه دارید :)

حرف بدی زدم؟! 

این بار هر دو با داد و بیداد فقط مرا فحش دادند! فحش ها! ... بخور و ... مادر و ... خواهر و ... 

گفتم مؤدب باشید! من که حرف بدی نزدم! دارم به شما راهکار می‌دهم! چون نسل جوانِ امروز باهوش است، هم در فجازی، هم این‌جور جاها با خودش نمی‌گوید خب راست می‌گوید! اگر امثال شما حقید چرا قیام نمی‌کنید بعد از 43 سال؟! برای خودتان زشت است! کمتر حرف بزنید، بیشتر عمل کنید! جای تشکرتان است از من که فحش می‌دهید؟! 

گفت ببند دهانت را و از این حرف‌ها! 

گفتم خب من که از اول گفتم یا پیاده‌ام کن یا خاموش! فکر کنم بسته بودی که مرا می‌توانی به زور ببری جهنم با خودت که دیدی نخیر :) من سفت‌تر از این حرف‌ها هستم! 

ماشین را نگه داشت که پیاده شوم، نصف هزینۀ مسیر را دادم دست‌ش و گفتم؛ ما با همین حسین حسین یک سلطنت 2500 ساله را برانداختیم، اگر عمقِ همین را می‌فهمیدی حساب کار دست‌ت می‌آمد :)

وَ پیاده شدم.

 

 

 

+ واقعا که کلّ ارضٍ کربلا 

و کل یومٍ عاشوراست...

وَ هنوز امام حسین - جانم به فدایش - غریب است!

امام حسین را تا سینه‌زنی و نذری به راه است می‌خواهیم...

ظاهرا در امن و امنیت...

قرار باشد باز هم امام یاری بخواهد 

باز منفعت‌ها و خودخواهی‌ها توجیهِ شرعیِ ما جماعتِ کوفی‌مسلک می‌شود(!)

قبول باشد عزاداری‌ها...

حالا یک دهه هم برای خودمان عزاداری کنیم! 

با یک دودوتا چهارتای راست‌راستکی!

اگر از آنهایی هستید که به پخشِ هرسالۀ سریال مختار منتقدید، پیشنهاد می‌کنم بیشتر برای خودتان عزاداری کنید! 

چون واقعۀ عاشورا تا قیامت نکته دارد و پایانی ندارد! 

وَ اتفاقا هر سال باید مختارنامه را دید و هی سنجید که "من" حالا کجای ماجرای ولایت هستم؟! 

مسلم‌م؟! شریحِ قاضی‌ام؟! ناریه‌ام؟! عمره‌ام؟! ابن زیادم؟! شبث‌م؟! مختارم؟! عبدالله زبیرم؟! ... شمرم؟! عباسم؟! 

 

+ این کتاب هم خیلی به درد می‌خورد: لینک 

 

 

|| احتمالا یک عده با خواندنِ این پست دل‌شان بخواهد فحش‌هایی به من بدهند که نظراتم بسته است :) خواستم توضیح بدهم بدانید که من اصولا به اصطلاح "آزادی بیان" اعتقادی ندارم! آزادی بیان یعنی کتاب "شهابی در شب"، یعنی "مناظرات امام رضا علیه السلام با مأمون و دانشمندان"، یعنی "صحبتِ بامتانت، با اسناد صحیحه، با زمانِ مشخص، با خلوصِ جستجوگری وَ باصداقت در پذیرش و تسلیم" هر زمان در جامعه و خودمان این ویژگی‌ها را دیدیم، آن وقت عاروقِ آزادی بیان بزنیم :) با خودمان روراست باشیم :) ||