مراسم عقیقهکنون داشتیم،
اما برحسب عُرف(!)
نه برحسب دین(!)
دین گفته مستحبه روزِ هفتم ِ تولدِ بچه بعد از تراشیدنِ موی سرش، عقیقه شه؛ ولی ما گذاشتیم تو 25 سالگیش!
دین گفته مستحبه برای نوزاد پسر، حیوان نر و برای نوزاد دختر، حیوان ماده ذبح بشه؛ ولی ما هرچی رسید میگیریم دیگه!
دین گفته اگه تا بلوغ عقیقه نشه کسی، مستحبه خودش بعد از بلوغ، خودش و عقیقه کنه؛ اما ما تا پیری از پدر و مادر توقع داریم!
دین گفته مستحبه شروط قربانی در عقیقه رعایت شه؛ ولی ما کمتر حواسمون به این نکاته!
دین گفته مستحبه که گوشتش دستکم به ۱۰ نفر از فقرا و همسایگان داده شه؛ ولی ما از ترسِ اینکه فلانی نگه برای ما نیاورد، یا چون فلانی خوب به ما میرسه یا چون فلانی رو دوست داریم، بیخیالِ غنی بودن یا فقیر بودنش، همسایه بودن یا نبودنش گوشت رو پخش میکنیم! (اینکه تکههای گوشت رو ریزتر کردن تا به تعداد بیشتری برسه از ترسِ اینکه فلانی نگه برای ما نیاورد خیلی روی اعصابمه... به اونی که مستحقه و دستش تنگ کمتر رسید چون فلانی که دستش به دهنش میرسه و بچههاش هفتهای یه بار روی گوشت و میبینن چون زشته و چی پشتمون بگن بیشتر رسید خیلی روی اعصابمه... )
اینکه دعای عقیقه رو هم هرکی هرکی میخونه و با چه قرائتی؛ بماند!
دلم اجرای دین ِ راستراستکی رو میخواد! در همۀ ابعاد! از دینِ دلبخواهیِ عُرفیِ مندرآوردیِ ظاهرا دینمدارها خیلی خستهام...
میفهمین من و؟!
|| آرزومه وقتی مُردم یه دینمدار واقعی پیدا شه و من و با آدابِ دینی و مذهبیِ واقعی به خاک بسپاره... تو زندگی که روزیمون نشد! ||
|| چی میشه شهیدم کنی، من در اعلاترین شکلِ آدابِ دینی و مذهبی بیام پیشت؟! :( ||