دو _ سه هفته پیش با بچه‌های هیئت شروع کردیم از روی شرح چهل حدیثِ امام، مثلا خودسازی رو شروع کردن ان‌شاءالله...

حدیث اولیم هنوز. 

داریم مراحل‌ش و هفته به هفته پیش می‌ریم که بتونیم عمل کنیم. 

حدیث اول؛ جهاد با نفسه که پیامبر به گروهی که تازه از جنگ برگشته بودن می‌گن آفرین! جهاد اصغر و انجام دادین، موند جهاد اکبر. 

می‌پرسن جهاد اکبر چیه؟ پیغمبر می‌گن: جهاد اکبر؛ جهاد با نفسه! 

 

واقعا که جهاد اکبره! دهن‌مون همین حدیث اول مسواک شده تو این دو _ سه هفته! ینی حاضرم برم مرز غزه با فلسطین، با اسرائیلیا بجنگم ولی با نفسم در نیفتم! اصلا نمی‌فهمی داری از کجا می‌خوری......

خلاصه که مراحلی داره. مثلا نفس دو بخشه: ظاهر که همون چشم و گوش و زبان و شکم و زیر شکم و دست و پاست، و باطن که وهم و غضب و شهوته. 

جهاد با باطن خفن‌تره. ما فعلا تو بخش مثلا ساده‌شیم :/ یعنی جهاد با ظاهر. امام 4 مرحله برای جهاد با این بخش گذاشتن: 

تفکر = ینی که بشینیم فکر کنیم خدا اینا رو برای چی به ما داده، اینا نعمتن، موهبت خدان، اصلا واسه چی خدا من و خلق کرده؟ 

عزم = یعنی مردونه تصمیم بگیریم دور گناه و خط بکشیم، بچسبیم به واجبات، گناهایی هم که کردیم جبران کنیم.

مشارطه + مراقبه + محاسبه = ینی اولِ صبح که پا میشیم مردونه با خدا قول و قرار بذاریم که ببین خدا جان! من امروز می‌خوام همونی باشم که تو دوست داری! تو! نه خلقِ تو! امروز حرف؛ حرفِ شماست! سمعاً و طاعتا! شرط بذاریم با خدا (مشارطه)، بعد کل روز مراقب باشیم زیر شرطمون نزنیم، آخر شبم قبلِ خواب بشینیم چرتکه بندازیم پای شرطمون بودیم یا نه! اگه بودیم خدا رو شکر کنیم و دعا که بیشتر توفیق‌مون بده، اگه نبودیم خدایی نکرده هم جبران کنیم، هم عذرخواهی و توبه، و هم قرار بذاریم فردا دیگه مرد و مردونه پای شرطمون بمونیم! 

تذکّر = ینی مدام یاد خدا باشیم، چه به ذکر زبانی، چه تو یاد و خاطرمون، نذاریم فکر خدا و نعمتاش و موهبتاش یه لحظه هم از یادمون بره.

میان‌بُر همه‌شونم التماس از خود خداست که خودش ما رو تو این راه قرار بده و حفظ کنه و توسل به ائمه و معصومین...

امام بارها گفتن یه روز... فقط یه روز بتونین مراعات کنین دیگه راهش باز می‌شه و کار میاد دست‌تون :)

 

اومدم علنی و مکتوب اینجا مشارطه کنم :)

 

 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم (لعنۀ الله علیه)

بسم الله الرّحمن الرّحیم (و به نستعین)

خدا جان! 

سلاااااااام! صبحِ تابستونیِ شنبه‌ت بخیر و راضی از بنده‌هات :)

جانِ من اونجوری نگام نکن! می‌دونم دیر اومدم... دیر یادم اومده... 

خی‌لی دییییییر! 

اییییین همه سال اونی نبودم که تو دوست داری... 

حالا یادم اومده باید اونی باشم که تو عاشقشی...

ولی قربونِ اون نگاهِ دلخورت بشم... تو سریع الرّضایی :) کریم الصّفحی :) مبدّل السیّئات بالحسناتی :)

الهی تا قبلِ مردنم 

یه روزم شده

بشم اونی که تو دوست داری...

که من اون لبخندِ رضایتِ دلبرتم بچشم :)

الهی اون یه روز 

همین امروز باشه :)

من اومدم مشارطه کنم...

شرط ببندم باهات :)

شرط بستن با تو حروم نیست :)

شرط می‌بندم امروز حواسم باشه واجبات؛ همونی که تو گفتی، محرمات هم؛ همونی که تو گفتی! 

عُرف و دلم خواست و روشن‌فکری و توجیه و کلاه شرعی و این چیزا؛ عمراً! 

امروز فقطططط بندۀ توام! 

بدونِ شرک...

بدونِ ناخالصی...

کمکم کن باشه؟ 

من بی‌عرضه‌ام...

تازه‌کارم...

شاگرد بنّام...

خودت دست‌م و بگیر و راه و نشونم بده

خودت درستم کن! 

باشه؟ 

فکرام و کردم... عزمم کردم... حواسم به ذکرم هست به کمک خودت...

فقط توام امروز بیشتر روی من زوم باش... زودتر از موعدی که بستی حواسم و سر جاش بیار... امروز کارای دیگه‌ت و بسپار به فرشته‌هات... بیا به من تاتی‌تاتی کردن یاد بده... 

نگاه به موی سفیدم نکن... من هنوز همون «مِن سُلاَلَةٍ مِّن مَّاء مَّهِینٍ» ِ توام... :)

 

 

|| وَ توسّل به باب الحوائج علیه السلام ||

|| عیدمون مبارکا هم‌چنان :) ||