یادتونه یه وبلاگایی تو اغتشاشاتِ زن، زندگی، بردگیِ 1401 تند و تند بهروز میشدن و تحلیلهای برخط میدادن و چه گریبانی چاک میکردن؟! قطعا یادتونه و یادشونه :) خیلیهاشون اینجا رو هم میخونن :) آره! تو :) خودِ خودِ خودت :) آخرین عرعرهایی که از طویلۀ فکرت خارج شد، مالِ روزایی بود که اربابات هجوم آورده بودن به مدارسِ دخترونه و میخواستن شکستشون تو ماجرای دختره مهسا امینی رو لاپوشونی کنن :) بعد از اون دیگه تو صفِ تراپیهایین و انرژیدرمانی و دنبالِ گشودنِ چاکراهاتون که یهوقت سکته نکنین :) آقای رئیسی که دِقِّتون داده و کثافتکاریهای ارباباتون مثلِ علی کریمی هم خفهتون کرده و خووووب خزیدین تو لونههاتون :) البته اینکه فرانسه هم ریخت و سیستماتون و از پایگاهتون جمع کرد، بیتأثیر نیست :) آی امان از آقای رئیسی و دیپلماسیِ ششکلاسهش که دمار از روزگارتون درآورده، امان :))
این روزا که تو فرانسه مهسا امینی ِ واقعی کشتن و مردمِ واقعیش دارن اتوبوس آتیش میزنن و تجمعاتِ واقعیِ میلیونی دارن و خلاصه دیدن که چگونه گور بهرام گرفت :) من این پُست رو نگه داشتم... نگه داشتم... نگه داشتم برای امشب!
امشب، شبِ سیاسی و مهمیه! پیامبر حاکم تعیین کردن برای جامعۀ اسلامی! روی اونا که میگفتن دین از سیاست جداست، کم شد! خبر باید از غدیر به گوشِ همۀ عالمیان تا قیامت برسه! که چی؟!
با آلِ علی هرکه درافتاد؛
وَرافتاد!
:)))
و اما بعد؛
از سرِ شب، پشتِ درِ حمامِ خونۀ ما ترافیکه... دونه به دونه رفتیم حمام و غسل کردیم... حمامِ یحیی هم همین سهربعِ پیش تمام شد... همه لباسِ نو تن کردیم و عطر و شونه زدیم... خونه رو شنبه شروع کردیم تکوندن... یه خونهتکونیِ اساسی که به چشمِ همۀ اهالی اومد... حالا هم خونه برق میزنه... هم ما... دلهامون و سپردیم به صاحبِ امشب و فردا و همۀ فرداهامون تا قیامت... دلهامون و سپردیم به صاحبش... به آقای تاکستانِ نجف...
عود روشن کردیم... شمع... شرشرههای دستسازِ بچهها رو به در و دیوار و ایوان آویزون کردیم... سفره پهن کردیم وسطِ خونه... شکلات و شیرینی و شربت روش چیدیم... تا سه روز قراره این سفره تو خونۀ ما پهن باشه... تا سه روز قراره درِ حیاطِ ما باز باشه... تا سه روز قراره صبحانه و ناهار و شام چشم بهراهِ هر کسی باشیم که قدم سرِ چشمِ ما بذاره...
بعد از این پست، میشینیم دورِ سفره... قراره امینالله بخونیم... بعد از زیارت میریم حیاط... دیگِ آش رو بهراه میکنیم... فردا صبحانه قراره آش به اهالی بدیم... اینقدر اهالی شوق دارن که حتی چند نفری گفتن برای دیگ هم میان... یعنی قراره تا صبح سرِ دیگِ ولایت باشن... بله! بله! اهلِ سنّتن اما جانِ ما هستن... مشتاقن به این دیگ... به این صبحانه... به این آش...
آشی که شش ماهه براش برنامه ریختیم... از هر حقوقی که اومد به خونه، یک/چهارمش رفت بینِ صفحاتِ سورۀ واقعه... یعنی یک/چهارمِ حقوقِ من... یک/چهارمِ سهمِ امیحیی... یک/چهارمِ پول تو جیبیِ دخترم... یک/چهارمِ پول تو جیبیِ پسرم... و یک/چهارمِ روزیِ یحیی... قطره قطره جمع شد تا فردا بریزه به دریا...
قراره فردا ابوبکرها و عُمرها و عثمانهای زیادی سرِ سفرۀ امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام بشینن و آش بخورن...
خیالتون راحت! از بسمِ اللهِ امینالله تا هر الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّهِ عَلَیْهِمُ السَّلاَمی که پای دیگ بگیم و هم بزنیم... شما رو هم یاد میکنیم... شما رو هم سهیم میدونیم...
محمود کریمی پلی کنید... وضو بگیرید... دو رکعت نماز شکر بخونید... شکرِ نعمتی که از عهدهش برنمیایم... نعمتِ آلِ علی بودن... مالِ علی بودن... اهل و اموال و عیالِ علی بودن... دو رکعت نمازِ شکر بخونید که فرانسویِ بدبخت نیستیم... که اهلِ کشورِ کثافتباشها و زنازادهها نیستیم... یه حکومتِ شیعه تو کلِ جهانه و ما درست اهلِ این کشوریم... ایران... کشورِ حلالزادهها... کشورِ شجرۀ طیبه... بچّههای امامِ زمان...
اوّلین سیّدی که صبح باید به دیدنش شتافت و ازش عیدی طلب کرد؛ صاحب العصر و الزمان... وارثِ ذوالفقار... امام زمان ارواحنا فداهه... سرِ ندبههاتون ما رو هم سهیم کنید... عیدی فقط خودش رو طلب کنیم... بگیم به خاطرِ مردمِ بدبختِ فرانسه، ظهورشون رو جلو بندازن...
ما دلمون پر میزنه برای سخنرانیت آقا تو مسجد سهله... همونجا که روایات میگن قراره از شوق اونقدر اشک بریزیم که نشنویم چی میفرمایید... ای جان به چنین عیدیای...
برنامهای بریزید که بچههاتون و فامیل و همسایه و دوست و همکارتون، منتظرِ این سه روز باشن و حال و روزِ شما...
آخ که عیدمون چه مبارکه...
«اللّهمّ والِ من والاه، و عادِ من عاداه، اللّهمّ من أحبّه من الناس فکن له حبیباً، و من أبغضه فکن له مبغضاً»
علیعلی.